بشدت هرچه تمام تر میخوام غر غر کنم!!

یعنی چی اصلآ؟
من کلافه شدم...
از این بی برنامگی ، بیخودی چرخیدن ، بی هدفی و بخور و بخواب خسته شدم. اَه

دلم لک زده واسه اون روزایی که توی پروژه ی بنیاد ، 7 صبح می رفتم و 7 صبح میومدم...بعدم از شدت خستگی ساعت 11 چشمام روی هم می افتاد...

من دلم یه کاری میخواد!
دیگه هم همه جوره بهم ثابت شده که پیداکردن شغل نه ربطی به تحصیلات و مدرک و رشته ت داره ، نه توانایی و قابلیت!! فقط و فقط پارتی...
یعنی تو دیپلم فنی حرفه ای داشته باش + یک عدد پارتی ، بعد بشو متصدی امور بانکی!!

دوماه از عقد میگذره...
خداروشکر خوب هم گذشته..فکر نکنم چیزی از تفزیحات و گشت و گذار و خرید کم گذاشته باشیم واسه هم ، اما آخه یه وقتی هم می رسه که همه چی یکنواخت میشه...
ناشکری نمی کنم!
نمیدونم چه جوریه که دقیقآ همون وقتایی که اون سرش شلوغه و خسته س ، منم بهانه گیر میشم و چپ و راست غر میزنم و تهدید میکنم که اس نمیدم یا زنگ نمیزنم!!!!

کلآ حالم خوب نیس
از شرایط موجود راضی نیستم...!

امروزم هم من روزه بودم، هم اون...مامانش اینا هم نیستن!
واسه ش افطاری گذاشته بودم که بیاد دم خونه بگیره و بره اداره ، اما زنگید که نمیرسه بیاد و با نون و پنیر و خیار و اینا افطار میکنه.......منم لجم گرفت نمی دونم چرا اما خیلی لجم گرفت!!
منم گفتم حالا که اینطوره همه اینایی که واسه ت گذاشته بودم رو خودم میخورم!!!!!!!!...میگه نوش جان!

الان فکر کنم شما هم با این مدل نوشتنم فهمیده باشین که حسابی قاط ردم!!

اونوقتی که شروع کردم به نوشتن فکر کردم بیشتر می نویسم اما الان دیگه حسش نیس!
با دوتا ساندویچ الویه که دیشب ساعت 12خوردم، امروز روزه گرفتم....

فعلآ همین
خوشتون باشه
تا بعد...



نوشته شده در یکشنبه 92/2/22ساعت 7:39 عصر توسط زهره نظرات ( ) |

رمــــــــــــــز همون قبلی است!  


نوشته شده در پنج شنبه 92/2/19ساعت 2:33 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

مینویسم که یادم بمونه...  


نوشته شده در دوشنبه 92/2/16ساعت 5:59 عصر توسط زهره نظرات ( ) |

روز جمعه رفتیم دیار پدر ِ پدری ِ همسرجان که بسی خوش آب و هوا بود و قشنگ و سرسبز...
کوچه باغ هایی که از کنارش جوی آب رد میشد و همه صدای آب میومد..درست همونجوری که من عاشقشم :)
اینم یه سری از عکس ها
دو توصیه:
1. برای باز شدن عکسها شکیبا باشید :دی
2. از مرورگر فایرفاکس استفاده کنید...
اگرم نخواستین ، نباشید و استفاده هم نکین :پی

 

* من در باغ همسرجان اینا

 

* همسرجان در حال لذت بردن از طبیعت :دی
(اینجا تازه نصف راه رو رفتیم.واسه اینکه دستتون بیاد ارتقاعمون چقدره اون نقطه مشکی وسط عکس برادرشوهرجان هست که داره میاد به ما برسه)


* من و همسرجان در چندقدمی فتح قله

 

* طبیعت زیبا از فراز قله

 

* اینم کوهی که فتح کردیم


 

* آب و آبشارهایی که از باغ ها به کوچه ها میریخت...

واقعآ طبیعت بکر و قشنگی بود و خیلی خوش گذشت...


قبل از رفتن به همسرجان پیشنهاد دادم که واسه برادرشوهر کیک بخریم و بریم اونجا واسه ش تولد بگیریم.
پیشنهاد پذیرفته شد و پنجشنبه رفتم واسه ش کیک و شمع و بادکنک و اینا گرفتم...
اونجا هم آخر شب بعد از شام به صورت نیمه غافلگیرانه برای براش تولد گرفتم...آخه موقعی که داشتیم بادکنکها رو باد میکردیم ، خواب بود و اتفاقآ یکی از بادکنک ها ترکید ، و اونم از خواب پرید :)) اینه که از غافلگیریه کامل در اومد :))


خلاصه اینم از سفر یک روزه ی ما...


فعلآ همین
خوشتون باشه
تا بعد...

** هوووووووورررررررررررررررااااااااااااا نوشت: با تلاشهای شبانه روزی برادرشوهر جان...عکسها به آغوش لپی بازگشششششششششششششت آفرینآفرینآفرین

 

 


نوشته شده در دوشنبه 92/2/9ساعت 1:48 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

از حرفای بی منطق و بی پایه و حرفایی که روی هوا زده میشه بدم میاد...خیلی عصبیم میکنه و نمی تونم عکس العمل نشون ندم...

* زنگ میزنه که فلان جا استخدام داره و تا فردا هم بیشتر وقت نداره..زودی سر بزن اگرم کاری داشتی بگو...
میرم سایت فلان جا...اولآ که تاریخش تا دوشنبه دیگه س نه فردا...بعدشم 25تومن ناقابل هزینه ثیت نامش، با اینکه میدونم آدم با این آزمونها به جایی نمیرسه اما جهنم 25تومنم میدیم..
جدول افراد مورد نیاز..............استان ما ، شهر ما فقط 1 نفر مرد می خواد و شهرستان های دیگه (حداقل با 3ساعت فاصله) مجموعآ 5تا زن...که تازه گزینش هم "بومی شهرستان" هست.یعنی توی اون شهرستان ها احتمال قبولی من 100% زیر صفر!
زنگ میزنم که آره! اینجوریه...اینجا اصلآ زن نمی خواد و جاهای دیگه هم اینجوری....میگه نه حالا تو بنویس!!!
میگم آخه چه کاریه؟؟!!!!
بازم اصرار که نه بنویس!!!
و وقتی میگم نه نمی نویسم، ناراحت میشه و میگه باشه پس خدافظ!!!

آخه بابا این استخدام های اینجوری حتی اگر اینجا هم میخواست احتمالش یه چیزی حدود صفر بود..اونوقت با این اوصاف من چرا باید ثبت نام کنم؟؟؟؟
تازه یه حالت ممکن بود که اگر من پارتی داشتم شااااااااااااااااااااااید تازه بازم شااااااااااااااااااااااااااید ، شرکت من توی این آزمون می تونست به درد یه مقطعی بخوره..که اونم الحمدلله نداریم!!!


* هفته پیش دوشنبه شب مشخص شده دفتر بیمه شون مشکل داره...
سه شنبه صبح رفتم و مشکلی که داروخونه گفته بوده رو حل کردم و اومدم...
چهارشنبه که باز رفتن داروخونه یه بهانه بنی اسرائیلی آورده که باز باید بریم بیمه (اینا هم شب مشخص شده)
پنجشنبه اداره بیمه تعطیله...
جمعه من بیرون شهر بودم و پیش از ظهر شنبه رسیدم...
و امروز که یکشنبه س
حالا منو صدا کردن که بیا... (یعنی از اتاقم برم پایین)
میگن دنبال بیمه نرفتیااااااااااااااااااااااا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! حالا روم نمیشه به فلانی بگم که بعد از یک هفته هنوز این درست نشده!!!!!!
یعنی آب که میریزن توی روغن رو دیدین چه جوریه؟؟؟
من همونجور بودم!!...میگم آخه یک هفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یک هفته شده این درست نشده؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یک هفته س یا پنجشنبه جمعه ای که اون اداره ی خر تعطیل بوده و دیروزی که من نبودم و امروز؟؟؟؟؟؟؟

خب تقصیر منه که نمیتونم حرفای اینجوری رو بپذیرم؟؟؟
از حرف بی حساب کتاب ِ اینجوری متنفرم؟؟؟
من باید وفتی اون آگهی استخدامو بالا پایین کردم و دیدم هیچیش به من نمیخوره بازم بگم باشه ثبت نام میکنم؟؟؟؟
یا وقتی از دوشنبه پیش تا الآن اینجوریا شده ، حرصم نگیره از اینکه اینجوری میگن یک هفته س کارشون انجام نشده که تازه روشون نشه به فلانی بگن؟؟؟

من عصبانی ام
من خیلی عصبانی ام
و هی هم زمینه ش جور میشه
از جمعه که برادر شوهر جان زدن ویندوز لپی رو خراب کردن و علیرغم اطمینانی که بهم دادن مشکلی واسه اطلاعات موجود و عکسها پیش نمیاد ، دیروز اس دادن که همه اطلاعات پریده...
و یه سری عکسا رو فقط اونجا داشتمشون...
من اونقدر اعصابم خورده که حتی دیشبم که همسرجان خسته و کوفته از سر کار اومد و اومد دم خونه تا عینک آفتابی و سوئیشرت منو که جا مونده بود بهم بده ، از ظاهرم عصبانیت و ناراحتی میبارید و وقتی پرسید چرا اخمات توو همه...؟ گفتم یعنی نمیدونی؟؟؟
خودش فهمید اونقدر اوضاع چپ هست که نباید دور و ورم بپـــلکه و رفت!
می دونم نه تقصیر برادر شوهر بود و نه تقصیر همسرجان!!...اما من یه چیزایی واسه م مهمه!!!!!!!!! مخصوصآ عکسایی که دیگه تکرار نمیشه موقعیتش و همه ش هم با دوربین من بوده و همه ش هم پیش من بوده............

خلاصه که من عصبانیم
و بهترین راهشو خالی کردن در اینجا دیدم!

فعلآ همین
شاید وقتی آروم شدم بیام از سفر جمعه بگم و عکساشو بذارم...شایدم نیام.

خوشتون باشه
تا بعد



نوشته شده در یکشنبه 92/2/8ساعت 12:38 عصر توسط زهره نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

Design By : Pichak