سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به به!
سلاملکم!
خسته نباشید...
قرار بود دیروز بیام آپ کنم ولی حالشو نداشتم خوب!
آپدیت ایندفعه هم مناسبت داره و بازم تولده...تولده مهدی خالهههههههههههههههه...
همون جغله خاله و همون قورمه سبزی خاله...
یادش بخیر..پارسال روز تولدش امتحان صنعتی داشتم و کادوشُ توی ماشین با میتی و فائزه بستیم..اینفده سرش خندیدیم که نگوووو!
اونوقت حالا به همین راحتی (؟!) یک سال شده..هــــــــــــــــــــــــــی روزگار......خدایا شکرت...

اولش قرار بود درست تولد بشه واینا ولی بعدش با توجه به مصادف شدن با روز انتخابات و کل کل احتمالی بین مدعوین (!!) قرار بر این شد که فقط خودمون بریم...
بد نبود..خوش گذشت.
فقط من یهو هردفعه وسطش می گفتم بچه ها وااااااااااااااااااااااااااااای..می گفتن چرا؟!
می گفتم اگه فردا ظهر بگن بازم اینییییییییییییییین..واییییییییییییییییی
...و البته بلافاصله زبونمُ گاز می گرفتم!

موقع عکس گرفتن هم که مهدی حسابی افتاده بود روی دنده ی خان دایی و به هیچ صراطی مستقیم نبود!..این عکسی که می بینین عادی ترین ژستی هستش که گرفته!

 

 تولد جغله

راسنی کادوی منم یه ماشین پلیس بود و یکی از این لپ تاپ های آموزشی عمو فردوس (به قول مهدی عمه: دستم مرسی)..مامان اینا هم یه دوچرخه گرفتن واسه ش.

جای خان داداش اینا هم بسیار خالی بود...و امیدواریم هرچه زودتر رفع کسالت بشه کلهم اجمعین!

 *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
ایندفعه پ.ن خیلی داریم و مهم هم هست!
پ.ن 1: از اول جریان انتخابات یا بهتر بگم از اول راه اندازیه وبلاگ هیچ بحث سیاسی نداشتم ولی بعد از اعلام نتایج و در اولین فرصتی که بتونم یک پست مفصل خواهم داشت...

پ.ن 2: خبر بسیار بسیار خوبی که چند روز پیش بهم رسید حاکی از آن بود که داداشی مجتبی عزیز به جرگه متآهلین پیوسته...من که خیلی ذوق کردم و از صمیم قلب آرزو می کنم همیشه سلامت و خوشبخت باشند در کنار هم و سالیان سال...

پ.ن 3: فردا یعنی 24خرداد تولد یکی از دوستان نسبتآ قدیمی هستش که هرچی بهش می گم بابا هنوزم دیر نیست و بیا و توبه کن و پرسپولیسی شو ، گوش نمیده!
یه دوست جان تولدت مبارک...امیدوارم هیشه موفق و سلامت باشی.

پ.ن 4: از دوشنبه امتحانات شروع میشه و من هم هیج گونه درسی نخوندم!! (خااااااااک توو سرم!!)...بهرحال باید یه گلی به سرمون بگبریم دیگه....امتحانات هست تا 7تیر (وااااااای)

پ.ن 5 : به امید آینده ای سبــــــــــــــــــــــــــــز....

پ.ن 6: تصمیم گرفتم همزمان با خاموش بودنه تو..منم خاموش بمونم.........دیگه نمی گم کجایی؟!!


فعلآ
خوشتون باشه...
تا بعد.

 


نوشته شده در شنبه 88/3/23ساعت 3:9 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

...9خرداد شش سال پیش...
ورود من به دنیای مجازی  همراه با گل سرخ...
مکانی شد برای ثبت خاطرات ،
همراهی بود برای مواقع دلتنگی ،
دلیلی برای پیدا کردن کسایی که از بودن باهاشون لذت می برم ، ازشون خیلی چیزها یاد گرفتم و با بودن باهاشون تجارب خوبی بدست آوردم...

گل سرخ!
از 9خرداد 87 تا امروز که یک سال دیگه از با هم بودنمون گذشت ، خیلی اتفاقا افتاد...سال پر فراز و نشیبی با هم داشتیم (یا بهتر بگم ، سال پر نشیبی...)
بهرحال...
خیلی خوشحالم که دارمت و می خوام تا هستم ، تو هم باشی...

 

کار ما نیست...

از همه ی شماهایی که طی این 6سال با هام بودبن ، یه عالمه مرسی

فعلآ همین...
خوشتون باشه
تا بعد

 

تولد شش سالگیت مبارررررررررررک...  


نوشته شده در شنبه 88/3/9ساعت 3:11 عصر توسط زهره نظرات ( ) |

تقریبآ یکسال پیش (شایدم یه ذره بیشتر) با یه اتفاق خیلییییییییی ساده پیداش کردم!
وقتی بهم گفت شماره تُ بده تا بیشتر با هم آشنا بشیم یه کم مردد بودم...آخه تا حالا توی این محیط به کسی شماره نداده بودم...ولی یهویی شماره رو بهش دادم.
دفعه اولی که با هم حرف زدیم حدود ساعت 12 بود!یادش بخیر چقدرم سنگین و مودبانه باهم حرف زدیم!
کم کم ارتباطمون بیشتر شد...تقریبآ هر روز اس ام اسی با هم در ارتباط بودیم و از هم خبر داشتیم..جالب بود که ما درحالیکه حتی همدیگه رو ندیده بودیم اینقدر به هم علاقه پیدا کردیم، اینقدر به هم اعتماد کردیم ، اینقدر همدیگه رو دوست داشتیم و اینقدر دلتنگ هم بودیم.
بعدها موقعیتش پیش اومد تا همدیگه رو ببینیم...دیدارهایی خاطره انگیز...
به جرآت می تونم بگم این اتفاق (هرچی فکر می کنم چیزی جز این نمی تونم اسمشو بذارم) یکی از بهترین اتفاق های زندگیم بود.
بهترین دوست و بهترین سنگ صبور.خودش می گه من واسه ش مثل خواهری که نداره می مونم ولی من بارها بهش گفتم حتی از خواهر هم عزیزتری...
هیچ جوره نمی تونم خوبی ها و مهربونیاش رو جبران کنم فقط می خوام امروز و از این طریق بگم:
جیگیلی جونم تولدت مبارک...
آرزوی سلامتی و موفقیت روزافزون برات دارم و امیدوارم همیشه شاد باشی...

راسنی بد نیست یادی هم از باعث و بانی ِ این آشنایی بکنیم..ایشون هم به به!

به قول خودت: اسم رمز من و تو واسه مون یه خاطره ست...

                   

تولدت مبارک...

 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
پ.ن 1: هفته اول کلاسها در سال جدید هم گذشت.همه ش فقط دوتا کلاس ها رو 2در کردم و نرفتم (برای شزوع بد نیست)...کلآ خوش گذشت این هفته.

پ.ن2: بعد از مدتهای مدیدی که "بهاره" دوست جون (معرف حضور هستن که؟!تا الآن زیاد اینجا ازشون یاد شده ) در صدد ایجاد یک وبلاگ بود ، بالاخره این کار انجام شد و از این به بعد  اینجا می تویسه...بهش سر بزنین...مثل من ننویسه ، بهتر از منم نمی نویسه !!

پ.ن3: مرسی که کاری کردی این هفته هر روزش ازت با خبر باشم.


فعلآ همین!
خوشتون باشه...
تابعد

بعد نوشت:
فکر کنم در نهایت احترام خودم شخصآ «پ.ن3» رو چشم کردم!


 


نوشته شده در چهارشنبه 88/1/19ساعت 2:58 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

می گما ! خیلی بده که من هنوز وبلاگم واسه سال نو به روز نشده؟..نه بابا چه اشکالی داره؟!...پس از همین جا و در همین لحظه تبریک می گم آغاز سال نو رو به همه...

عرض شود که ننوشتنم هزار و یک یا دو دلیل داشت...مثلآ یکیش اینکه حسش نبود!..یا یکی دیگه ش اینکه فرصتش نبود..یا نمی دونستم چی بنویسم ! (اینکه من توی نوشتن کم بیارم خیلی مهمه هاااااااا  !! )
شاید یکی دیگه از دلیل هاش هم مرور دوباره یادداشت " خونه تکونی خاطرات " به مناسبت عید پارسال بود.
هرچی می خوام خودمُ بزنم به اون راه نمیشه...بازم همون ترسی که گفتم میاد سراغم!
نمی دونی چقدر خوشحال شدم از اینکه سال جدیدم با تبریک تو شروع شد..اما کاش بعدش یاد ِ عید غدیر پارسال و سال قبلش نمی افتادم! (مجددآ بقیه شُ در ِ گوشی عرض می کنم..البته اصلشو که دیشب عرض کردم!)

...بگذریم!

از سال نو چه خبر؟
من اگه قرار باشه بگم ، باید از کلی قبلش بگم!
از شب جمعه که از هرچی اطرافم بود کلافه بودم!مثلآ قرار بود تخم مرغ ِ هفت سینُ درست کنم ولی یه کم اینور و اونورش کردم و پرتش کردم!! (چه خشن)

خلاصه جمعه که هنوز مشغول تکوندن خونه بودیم..پیش از ظهر سبزه ای که در نهایت الکیگی!! (مصدر جدید از الکی!) درست کرده بودم رو آوردم و مشغول چیدن سفره شدم...احتمالآ در ادامه عکسشو خواهید دید...

بعدشم خواهرم زنگید و خودشو دعوت کرد اینجا و قرار شد واسه نهار و تحویل سال تشریف بیارن !
اما چه بیمزه سال تحویل شدااااااااااااا از اون توپهایی که می گه "بوووووووووووووومب" بعدش می گه آغاز سال یکهزار و سیصد و اینا نذاشتن!...یه یا مقلب القلوب درست حسابی هم که نخوندن!

اینم هفت سین:

 

هفت سین من * نوروز88

اما خدائیش قشنگ شدا ..من معمولآ کارهای یهوییم خوب میشه!..اون گاو خوشگله هم که می بینین ندا جونم  دفعه پیش که دیدمش بهم دااااد..دلتون بسوووووووووووووزه

راستی امسالم طبق معمول رفتم سراغ حافظ اما نمی دونم چرا ...........خودتون ببینین:

چندان که گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان

آن گل که هردم در دست بادی ست
گو شرم بادش از عندلیبان

ما دردِ پنهان با یار گفتیم
نتوان نهفتن درد از طبیبان

یارب امان ده تا باز بیند
جشم محبان روی حبیبان

دُرج محبت بر مـــُـــهر خود نیست
یارب مبادا کام رقیبان

ای منعم آخر بر خوان جودت
تا چند باشیم از بی نصیبان

حافظ نگشتی شیدای گیتی
گر می شنیدی پندِ ادیبان

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

انشاالله که خیره...
خوب...
اینم از این!

پ.ن1: با تمام وجود آرزو می کنم همه‏ی اتفاقای خوب سال جدید ، ختم به خیر بشه و  مثل پارسال کسی خرابش نکنه!

پ.ن2: 

 

 

می خواستم بهت بگم چقدر پریشونم

دیدم خود خواهیه ، دیدم نمی تونم

تحمل می کنم بی تو به هر سختی

به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی

....

فعلآ همین!
خوشتون باشه..
تا بعد.


نوشته شده در یکشنبه 88/1/2ساعت 3:52 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak