سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

- از خدا خواستم :
تا دردهایم را التیام بخشد...
خداوند پاسخ گفت :
مخلوق من ! هر دردی را درمانی است و این تو هستی که که باید درمان دردهایت را بجویی .

- از خدا خواستم :
تا جسم ناتوان مرا توانایی بخشد ...
خدا پاسخ گفت :
آفریده من آنچه که باید تکامل یابد روح توست جسمت تنها قالب گذراست...

- از خدا خواستم :
تا به من صبر عنایت کند...
خدا پاسخ گفت :
بنده قدرتمند من! صبر حاصل سختی است عطا شدنی نیست بلکه آموختنی است .

- از خدا خواستم :
تا مرا شادی و شعف بخشد ...
خداوند پاسخ گفت :
نازنیینم من به تو موهبت بسیار بخشیدم شاد بودن با خود توست !

- از خدا خواستم :
تا رنجهایم را کاستی دهد ...
خداوند پاسخ گفت :
مخلوق صبورم بهای رنج تو دوری از دنیا و نزدیکی به من است .

- از خدا خواستم :
تا روحم را شکوفا سازد
خداوند پاسخ گفت :
پرورش روح تو با تو اما آراستن آن بامن

- از خدا خواستم :
تا از لذایذه دنیا سرشارم سازد
خداوند پاسخ گفت :
من به تو زندگی بخشیدم بهره مندی ازآن با تو

- از خدا خواستم :
تا راه عشق ورزیدن را به من بیاموزد
خداوند پاسخ گفت :
اشرف مخلوقات من بالا خره دریافتی که چه از من بخواهی!
به خاطر داشته باش که در مسیر عشق ورزیدن به من ،
به مقصد دوست داشتن دیگران خواهی رسید...

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

پ.ن 1 : مرور کردم سال 88 که گذشت...
- حضورت و تبریکت و بودنت و نگرانیمون...قرار بود ایندفعه خراب نشه ولی...ایندفعه هیچ کس هیچ تقصیری نداشت...
اتفاقات خوب انگشت شمارن...شاید از انگشتای یک دست هم کمتر!
- چه هیجانی بود قبل از 22خرداد و چه جریانی شد بعد از 22خرداد...(اصلآ هم به سی یا ست ربطش ندیدنا!...22خرداد تولد جغله خاله رو می گم!)
- چه سفر مشهدی رفتم  یهویی و بعدش شمال...
- بیرون رفتن ها و خوشگذرونی ها با بهار...نمایشگاه...پارک...کوه و...
سفر مشهد  پر از خاطره و تا ابد به یادموندنی با بهار...
- 8/8/88 عقد علی (داداش بهار) و بعدش 20آذر عقد بهار...
- دانشگاه اصلآ خوب نبود و نیست..نمی دونم چرا...
- خونمون رو خالی کردیم برای بازسازی و تعمیرات و موقتآ اومدیم خونه ای که مادربزرگم بودن...قرار بود برای عید درست شه و بریم که نشد و نمی ریم!(چندان مهم نیست البته!..شایدم اصلآ مهم نیست...)
- سر ِ 2-3 تا شنگول و منگولُ کوبیدیم بیخ طاق!
- اون شب و سوتی و من و...
- از اون به بعد من و پاتوق جدیدم!
تاااااااااااا
- 8 اسفند و فوت شوهرعمه جان...

* توی همه ی این خوشی ها و ناخوشی ها فکر تو ، فکر نبودن تو و فکر اینکه چرا باید نباشی یک لحظه هم آرومم نذاشت...
تا الان فکر می کردم سال 87 سالی بود برای محک صبر داشتنم اما امسال...چندین برابر صبرم در بوته ی آزمایش بود!...شاید برای چندبار لبریز شد ولی بعدش خیلی زود فهمیدم چون نمی تونم فراموش کنم ، پس باید صبر کنم!

اینایی که گفتم رو نذارین به حساب ناشکری...حرف ِ ناشکری نیست..سالی بود که فکر می کردم و می شد بهتر از اینی که گذشت ، بگذره ولی نگذشت...در هر صورت خدا خواسته و خدا هم واسه کسی بد نمی خواد...

پ.ن 2 : با خبر شدیم مجید شر ِ عزیز بالاخره موفق به گرفتن مرخصی شده و انشاالله سال جدیدُ در کنار خانواده و ما خواهد بود...

پ.ن 3 : امسال چون خونه خودمون نبودیم و کلآ چون که چون (!!) ، برنامه ای واسه هفت سین نداشتم!..حالا که فوت شوهرعمه جان هم مزید بر علت شد...

پ.ن 4 : زینت اومد گفت می خوام زور بزنم آپ کنم تو هم یه فکری بکن آخر ِ سالیه..گفتم نمی خوام!...نتیجه این شد که من آپ کردم زینت معلوم نیست آخرش چی میشه!خلاصه که هر چه فریاد دارید بر سر زینت بزنید :دی

پ.ن 5 : بیاین دست جمعی این روزا رو هـــــُـــل بدیم ، ببینیم تموم میشه بالاخره؟!!...حالا بگذریم از اینکه معلوم نیست 89 قرار ِ چه گلی به سرمون بزنه؟!!

هنوز هم محتاج دعا هستم و هستیم به شدت...

فعلآ خوشتون باشه
تا بعد...

 *بعدنوشت:
بازگشت مجید شر عزیز آغاز سال نو رو برامون شیرین تر کرد...تبریک گل تقدیم شما

 

 


نوشته شده در سه شنبه 88/12/25ساعت 3:32 صبح توسط زهره نظرات ( ) |


می شه بارون شدو صحرا رو عاشق کرد
می شه آفتاب شدو فردا رو عاشق کرد

توو شبایی که دریا رنگ غم داره
میشه ماه·ی شدو شبا رو عاشق کرد
میشه ماهی شدو دریا رو عاشق کرد

آخه بی عشق دنیا سوت و کوره
دلت توو سینه ست اما خیلی دوره
اگه دورت شلوغم باشه انگار ،
دلت دنبال یه سنگ صبوره

درسته عشقه و چشم انتظاری
ولی بی عشق بازم بی قراری
همه دنیا اگه ماله تو باشه ،
بازم حس می کنی چیزی نداری...

خدا با ما قرار ِ عاشقی بست
قراری را که با ما بست ، نشکست

اگه پای قرارت هستی امروز
هنوزم فرصت عاشق شدن هست...

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

خدایا شکرررررررررررررررت...
و
همچنان
به خودت می سپارمش.

*فالله خیر حافظآ فهو الرحم الراحمین*

 پ.ن1:کماکان التماس دعا...
دعا کنین به خوبی تموم شه این سال ِ بد!

پ.ن2: آهنگی که متنش رو نوشتم ، در حال پخش از وبلاگ .اگر پخش نشد، کلیک کنید : قرار عاشقی با صدای حسین زمان
..بسیار بسیار شدید دوستم میاد از این آهنگ

پ.ن3: این هم لینک آهنگ قبلی...نمی ترسم که بگم آره عاشق تو ام....

پ.ن4: ممنون بابت لطف همه دوستان...انشاالله توی شادیهاتون جبران کنم.

فعلآ
خوشتون باشه
تا بعد...

 *بعدنوشت:
علت اصلی واسه ثبت این پست ، خبر گرفتن پس از مدتها بی خبری بود و ایضآ دلیل اون "خدایا شکرررررررررررررررت..."
بازم خدا رو شکر سر ِ جاشه و بازهم ایضآ (!) ، همون نگرانیه قبلی...!

 


نوشته شده در چهارشنبه 88/12/19ساعت 1:26 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

آمبولانس رسید...
کارهایی که طبق روال انجام می شد ، شد...اینکه شکل بادکنکه و از راه دهان هوا وارد می کنه رو داد دست من و گفت بعد از 5بار تنفس مصنوعی ، فشار بده...
بی تابی نوه عمه م ..خود ِ عمه..نگرانی بابا و........
از دکتر می پرسم : هستن؟؟!
با سر اشاره می کنه..نه!...نسبتت چیه باهاش؟
- شوهرعمه م... و به مامان اشاره می کنم که تمومه...........

واااااااااااااااای
چه لحظه ای بود...عمه شوکه...بابا یه جور دیگه...نوه عمه م که نوه اولی بود و وابستگیه شدید به "باباجون" داشت گریه...
به دخترعمه -لوس جون بابا- کی بگه و چی بگه...!؟

خدایا حکمتتو شکر...
وقتی همه چی در عرض نیم ساعت اتفاق می افته...
الآن آقامصطفی نیستن...
آقا مصطفی که قرار بود درهای خونه ما رو بسازن...
...با شعر معروفشون که همیشه توی مراسم ها می خوندن...عموجون کوو پولکیا...
که وقتی می رفتیم رستوران تا وقتی غذای همه جلوشون نبود ، خودشون نمی نشستن...
که اینقدر به همه محبت داشتن...
الان دیگه نیستن...
نمی دونم...ولی گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است...

برای شادی روحشون
  الفاتحه مع الصلوات...

 


نوشته شده در یکشنبه 88/12/9ساعت 1:59 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

جدیدآ این آهنگ رو یافتیدم و بسی دوستم اومد ازش...

نمی ترسم که بگم ، آره عاشق تو ام
دارم اقرار می کنم ، نه فقط تو ، به خودم
تازه چند روزی که تو خیال من میای
بذار من خواب ببینم که تو هم منو می خوای

به دلم افتاده تعبیر خواب من می شی
یکی از این روزها ، پامو به رویات می کشی
به دلم افتاده به داد دستام می رسی
واسه گذشتن از هر چی که دارم ، تو بسی

یکی دو روزه گریه ، بهونه ی چشامه
تو را خواستن و نداشتن ، یه عذابه که باهامه

توی این شبای بی تو ، نگاتو کم میارم
حدس بزن از این ترانه ، که چه حسی به تو دارم

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

پ.ن1 : روی وبلاگ در حال پخش می باشد!
پ.ن2 : این هم لینک آهنگ قبلی ...واسه من مثه یه خوابه دیدن تو...
پ.ن3 : دیروز وقتی توی مغازه ها آکواریوم ماهی دیدم و گل شب بو ، دیدم انگار راست راستی قراره عید شه!!!..به سلامتی!!!
پ.ن4 : راستی از اون دوست خاموش هم که لطف کردن و کامنت گذاشتن ممنونم...زیر کامنت جواب دادم ولی نمی دونم خوندین یا نه...

فعلآ همین
خوشتون باشه
تا بعد...

 


نوشته شده در دوشنبه 88/12/3ساعت 1:14 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

*زمان : یکساعت پیش
*مکان : همین جا !

  > اپیزود اول : مامان پای تلوزیون ، من در آشپزخانه در حال چایی ریختن و گذاشتن بیسکوئیت در بشقاب... ( باریکلا دختر کدبانو!مؤدب)

- مامان : زهره حالا که بابا رفتن ، زیر ِ شلغم ها رو کم کن! (توضیح: یه کم قبلش شلغم ها رو گذاشتیم بپزه و زیرش زیاد که مثلآ تا قبل از رفتن بابا بپزه..ولی بابا رفتن!)
- من : اوهوووووم !

...به سلامتی و دل خوش (سیری چند؟!) چایی رو آوردیم و خوردیم و اینا...

> اپیزود دوم : مامان کماکان پای تلوزیون و من پای کامی...مامان پا شدن که برن توی آشپزخونه...

- من : کجا می رین؟
- مامان : یه سر به قابلمه بزنم..زیرشو کم کردی؟
- من : اوهوووووم ! نمی خواد برین...

> اپیزود سوم : مامان هنوز همونجور ، من در حال خوندن sms بهار...

- مامان : زهره خیلی بوی شلغم میادا..زیرش زیاد نیست؟؟
- من : نه! کمش کردم...داره می پزه دیگه !
- مامان : اما بوی سوختگیه هااااا..زهره بدوووووووو!
- من : توی آشپزخونه!...گویا فکر کرده بودم که زیر شلغم ها رو کم کردممممم! مامان! داشت می پختااا نگو داشته می سوختهنکته بین!!!
- مامان : توووو روحتتتتتتتتتتت
- من : اوهوووووووووووووووووووم!

> اپیزود چهارم : من شلغم های بازسازی شده رو میارم که با مامان جان بخوریم!

- من : ماماااااااااان می خواین دوتا دیگه شلغم هست بذاریم واسه بابا بپزه؟؟؟؟!
- مامان : بیییییییییییییییییپ! (چیزی نیست!سانسور بودچشمک)

 - مامان بعد از دیدن قابلمه => مشکوکم
- من: به من چه خب؟!..می خواستین توی قابلمه تفلون بپزینپوزخند  و ایضآ و کماکااااااااااااان: چه دختر کدبانوییمؤدب

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

پ.ن مرتبط : بعد از کلی سرچ کردن آخرش به نتیجه نرسیدم "شلغم" درسته یا "شلقم" ؟ هر دوجور هست گویا!

پ.ن 1 : یادمه دوسال پیش ، همچین روزایی (منظورم ایام 28صفر هست) حالم خیلی بد بود..با دیدن اون حرفهای کذایی...یادمه اون روز کلاس صنعتی داشتیم...یادمه چقدر گریه کردم...یادمه...
یادمه چون یادمه آخر پستم نوشته بودم شعری که این ایام به مناسبت رحلت پیامبر و شهادت امام حسن و امام رضا از گوشه کنار می شنوم رو دوست دازم....... "گریه م به حسن یا به رضا یا به پیمبر..." و یادمه که نوشته بودم فعلآ باید به حال خودم گریه کنم...
و امسال فقط و فقط یه خواسته دارم و مظمئنم جواب خواهم گرفت...
التماس دعا

 پ.ن 2 : یادمه دوسال پیش ، این روزها (ایندفعه منظورم ولنتاین هست) اومدی و گفتی... (نمی گم چی گفتی) ، یادمه پارسال من گفتم "هنوز برام همونی..." و امسال.... فقط همین ُ می گم که: تو باش..تا من باشم.............باشه؟

*بعدنوشت:
بابا اومدن میگن : چیزی سوخته؟؟؟
-من: {اونکه سوت می زنه}

فعلآ همین...
التماس دعا
تا بعد...

 *بعدتر نوشت:
مدت زیادیه که یه نفر از کشور آلمان  یا حداقل با تغییر مشخصاتش به این شکل ، بدون اغراق هرروز ، و با اغراق روزی دوبار (!) به اینجا سر می زنه...اگرم از  نیست ، فکر کنم خودش باید بدونه من کی رو دارم می گم!(نشون به اون نشون که امروزم ساعت 20:28:4 اینجا بودین)
ضمن عرض خوش آمد..خیلی دوست می دارم که ایشون لطف کنن و کامنتی بذارن تا منم باهاشون آشنا شم...
ممنون می شم. {مرسی که امشبم ساعت 20:22 تشریف آوردین!}

*بعدترتر نوشت (25بهمن):

 نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

ولنتاین بود گویا...!

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 88/11/22ساعت 8:31 عصر توسط زهره نظرات ( ) |

   1   2   3      >

Design By : Pichak