سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آمبولانس رسید...
کارهایی که طبق روال انجام می شد ، شد...اینکه شکل بادکنکه و از راه دهان هوا وارد می کنه رو داد دست من و گفت بعد از 5بار تنفس مصنوعی ، فشار بده...
بی تابی نوه عمه م ..خود ِ عمه..نگرانی بابا و........
از دکتر می پرسم : هستن؟؟!
با سر اشاره می کنه..نه!...نسبتت چیه باهاش؟
- شوهرعمه م... و به مامان اشاره می کنم که تمومه...........

واااااااااااااااای
چه لحظه ای بود...عمه شوکه...بابا یه جور دیگه...نوه عمه م که نوه اولی بود و وابستگیه شدید به "باباجون" داشت گریه...
به دخترعمه -لوس جون بابا- کی بگه و چی بگه...!؟

خدایا حکمتتو شکر...
وقتی همه چی در عرض نیم ساعت اتفاق می افته...
الآن آقامصطفی نیستن...
آقا مصطفی که قرار بود درهای خونه ما رو بسازن...
...با شعر معروفشون که همیشه توی مراسم ها می خوندن...عموجون کوو پولکیا...
که وقتی می رفتیم رستوران تا وقتی غذای همه جلوشون نبود ، خودشون نمی نشستن...
که اینقدر به همه محبت داشتن...
الان دیگه نیستن...
نمی دونم...ولی گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است...

برای شادی روحشون
  الفاتحه مع الصلوات...

 


نوشته شده در یکشنبه 88/12/9ساعت 1:59 صبح توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak