سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باد شانه می زند گیسوان بید را
سبزه می پراکند عطر و بوی عید را

لحظه ای رها مکن دامن امید را
هر شکوفه می دهد بر تو این نوید را

می رسد ز ره بهار با نسیم زلف یار
موسم جوانی است، فصل شادمانی است

می زند پرنده پر در فضای بیکران
می چکد طراوت از سقف سبز آسمان

می رسد ز ره بهار با نسیم زلف یار
موسم جوانی است، فصل شادمانی است

باز با جوانه ها باغ می شود جوان
با نوای بلبلان این ترانه را بخوان

عشق زندگانی است،رمز جاودانی است
موسم جوانی است، فصل شادمانی است

می رسد ز ره بهار با نسیم زلف یار
موسم جوانی است، فصل شادمانی است

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-**-*-*-*-*-*-**-

پ.ن1:می گما نمی دونم چی شده جدیدآ؟!؟!..آمارهای بازدید از وبلاگ رسیده به 144 و 98 و اینا الکیه فکر کنم
،هان؟بهرحال ما در کف این موضوع مانده ایم!!...این همه آدم کجا بودن ییهو؟؟...حالا بگو 10تاشون هم چندبار اومدن، اما بقیه کجا بودن؟!
پ.ن2:آپدیت مفصل انشاالله شب عید...
...آنچنان انگشت دستم با تیغ موکت بری برید ، که بیا ببین!..6لیتر خون ازش رفت

خوش باشین...
تا بعدآ

 


نوشته شده در دوشنبه 85/12/28ساعت 1:34 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

آهنگ وبلاگ عوض شــــــــــــــــــــــــد
نزدیکه عیده بالاخره!
اینقده این آهنگ رو دوست دارم که نگـــــــــــــــــــــو

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-**-*-*-*-*-*-*-*

می گما شماها می دونین چرا؟!؟...چی چرا؟!؟...می گم حالا...تا آخر یادداشت رو که خوندین بهم بگین چرا چونکه!؟!؟

*وقتی برای رفتن مسیر 5/1 ساعتی تا دانشگاه ، حدود 2ساعت وقت دارم:

-از کوچه میای بیرون ، هنوز به اون طرف خیابون نرسیده یه تاکسی برات می ایسته...
-راننده اش از اونایی هستش که با انواع و اقسام ویراژ ها خودشو از هر سوراخی شده رد می کنه...
-همه 4 چراغ راهنمایی و رانندگی(!) در مسیر سبزه(لازم به ذکر که اگرم قرمز باشه راننده رد می کنه!)
-وقتی به مقصد می رسی صاف توی دهنه اتوبوس پیادت می کنه...:akhey
-اتوبوس محترم هم بدون توجه به اینکه فقط 7-8 تا از صندلی هاش پر شده ،‏ قصد رفتن می کنه...
-توی ایستگاههای خلوت تر در حین حرکت در رو باز می کنه و می بنده...
-و تکرار اینکه همه چراغها هم سبز می باشد!!

و به این ترتیب مسیری که همیشه 5/1 ساعت می رفتی رو توی 1ساعت و 15 دقیقه طی میکنی و تقریبآ 45 دقیقه یا 30 دقیقه قبل از شروع کلاس می رسی دانشگاه!!!

*...اما وقتی که به دلایلی یه کم دیر شده و دقیقآ 5/1 ساعت مونده به شروع کلاس از خونه میای بیرون:

»هر چی تاکسی و ویژه و شخصی می رسه پر شده وماشین گیر نمیاد!
»بعد از کلی که صبر می کنی و سوار میشی.راننده با نهایت آرامش و متانت طی طریق می نماید!!:soot
»همه چراغها قرمز می شه (حتی اگه به زرد هم برسی ، راننده محترم در نهایت قانونمندی می ایسته!)
»جایی که باید پیاده شی می گی آقا دور نمی زنین؟..میگه نه!!!
»تا وقتی که اتوبوس سر نرفته و یه عده هم بهش آویزون نشدن ، راه نمی یوفته!:va
»الّا و بلّا باید توی همه ایستگاهها توقف کنه!
»...و سایر مواردی از این دست!

و این چنین می شود که همان مسیر فوق الذکر (!) یک ربع هم بیشتر طول می کشه!

مثلآ این راننده اتوبوس امروزی..کم مونده بود برم خفه اش کنم!..یا لااقل بندازمش اون ور و خودم بشینیم پشت فرمون..در اند بی خیالی در حالیکه دستش زیر چونش بود با سرعت 30 تا می رفت!!!!...نمی دونم یا عاشق بود یا یاد بدهکاری هاش افتاده بود یا یاد دوران نامزدیش کرده بود..خلاصه نمی دونم چش بود؟!؟!

حالا فهمیدین چی چرا؟!؟!...فکر کنم من تا آخر دوران تحصیلم نفهمم چرا؟!!؟

...خوش میگذره!

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
پ.ن: روز 17 اسفند مصادف بود با روز تولد یکی از دوستان قدیمی..یکی از بهترین دوستها..هم برای من و هم برای همه...در عین حال بهترین دایی دنیا هم بود...نمی دونم یادتونه یا نه؟!اما پارسال هم گفتم از وقتی زن گرفته به شدت هر چه تمام تر زذ شده و این طرفا آفتابی نمی شه...
بهرحال چه باشی و چه نباشی و چه بیای و چه نیای برامون عزیز بودی و هستی...

دایی ایمان عزیز تولدت مبارک

امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی و موفق.

یه پ.ن دیگه: پیشاپیش فرارسیدن اربعین رو به همگی تسلیت می گم...توی آپدیت عید 85 گفتم خوشم اومد از اینکه امسال دوتا اربعین داریم..و به همین زودی گذشت و از روز 1 فروردین 85 که مصادف بود با اربعین رسیدیم به 19 اسفند 85 و بازهم اربعین...


تا بعد:babay


نوشته شده در جمعه 85/12/18ساعت 2:8 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

...چطور مطورین؟

این خرید عید هم برای خودش مسئله ای شده ها!...نمی دونم چطوریه که آدم اگه همه چیز نو هم داشته باشه بازم دلش می خواد واسه عید خرید کنه؟!
بعد از فارغ شدن از خرید گوشی..از مدت مدیدی پیش در پی خرید مانتو همت نمودیم!!!...که خود جریاناتی بس عظیم داشت!...بین 4تا مانتو نمی دونستم کدوم رو بخرم!؟...بابام می گفتن اگه 4تا شوهر بریزن اون وسط بگن یکیشو بردار چیکار میکنی اونوقت؟!؟!؟!؟...منم گفت شوهر خوب یه دونش هم زورکی پیدا می شه چه برسه به 4تا اونم همزمان؟!!!!!!....دردسرتون ندم از بین اون چهارتا یکیش رو + یه مدل پنجم خریدم!!(اصلآ هم مهم نیست که یه مانتو هم چندی پیش برای دانشگاه خریده بودم!)....بعد از اظهار نظر پدرجان، مامان خانم هم فرمودند بدبخت اونی که میاد تو رو می گیره!!!...منم گفتم اولآ خیلی هم دلش بخــــــــــــــواد ثانیآ چشمش درآد (یا سایر عبارات مشابه!)نیاد زن بگیره!!!! 
به قول فرشید منافی (گوینده رادیو جوان) واللللللللللللللللللللا!

خلاصه مثل اینکه دیگه برای عیدم چیزی نمی خوام..همه اش تکمیل شد!..اونم دو تا دو تا!

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
توی کتابخونه دانشگاه عضو شدم..(بابا فعال!!)..از بعد از کنکور دلم می خواست یه کتاب رمان آبکی بخونم..توی فهرست رمان ها گشتی زدم..یکیش اسمش به نظرم جالب اومد...«در لطافت شب» نوشته منوچهر کاظمی.
فکر کردم با لطافت باشه!!اما همون صفحه اولش یکی اون یکی رو کشت...صفحه آخرشم دیدم یه هواپیما سقوط کرده!!!...ماندیم در کف این لطافت!!!!!!
اما یه شعر اولشه که خوشم اومد ازش:

الا ای قطره ی اشکی که از مژگانم آویزی
هزاران عقده بگشایی اگر بر دامنم ریزی
نمی دانم چه می خواهی،چه می گویی،چه می جوی
که گه بر دیده بنشینی و گه از دیده بگریزی
تو آن گویای خاموشی که شرح حال دل گویی
تو آن دُرّ گرانقدری که از دریای دل خیزی...

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
دیگه چی می خواستم بگم؟!...اگه گفتین؟!...
می گما کسی می دونه چرا سال 85 اینقده زود تموم شد؟!

پ.ن:من گرفتم...در آسمان رویتم کن و برای آنکه من را دوباره ببینی نماز آیات بخوان...

خوشتون باشه

تا بعد


نوشته شده در یکشنبه 85/12/13ساعت 2:2 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

یه عالمه سلام!
کلی وقت بود تو اینترنت نیومده بودم..دلم تنگ شده بود خوب!
درسا نمی ذاره!!!(آره!جون خودم!;))...نه!خدائیش کاری به درس نداره..همینجوری کلآ برنامه ام یه جورایی شده...منی که تا 3 هفته پیش هروقت می خواستم می خوابیدم و هر وقت می خواستم بیدار می شدم،حالا این دو هفته خیلی بهم زور گفت!...مخصوصآ که اندک سرماخوردگی هم مزید بر علت شده بود!
جالبه که به هرکی که می رسی میگه دانشگاه اونی نیست که فکر می کرده و بیخود اون همه توی سر و مغزش زده که کنکور قبول شه...نمی دونم!
به نظر من که خوبه!...خیلی خوب نیست اما خوبه!(پیدا کنید پرتقال فروش کوش؟!)

سه شنبه هفته پیش برای نهار دیر رسیدیم و تمام شده بود..منم رفتم دم مسئولش رو دیدم و ازش ته دیگ گرفیم (آی حال داد که نگو!!)...امروز که می خواست نهار بده میگه به تو که فقط ته دیگ بدم دیگه!؟:))

...و اما آنچه گذشت گذشته:

* یکشنبه مامانم نوبت دندونپزشکی داشتن..قرار بود 2تا پایه توی فک کار بذاره (ایمپلنت)...یه کارایی بودااااا..فک رو شکاف بدن و بعدش با یه چیزی مثل مته سوراخ کنن و پایه ها رو پیچ کنه...
می خواستم برم بالا سرشون و ببینم که منشی نذاشت...بعد از یک ساعتی یکی از دکترها اومد بیرون و گفت تموم شد و خیلی خوب بود و از این حرفا...
بعدش من رفتم تو..هنوز بخیه نکرده بود...اولی رو که زد بی حس نبود...منم وایساده بودم نگاه می کردم..یه دفعه احساس کردم حس توی پاهام نیست..چشمام سیاهی می رفت..(آخه خیلی یه جوری بود)داشتم با خودم فکر می کردم که برم بشینم که یه دفعه...تالااااااااااااااااپ پخش زمین شدم!...:ghashعمودی بودم یهو افقی شدم:ghash...مامانم خیلی ترسیدن...هی صداشون کردم و گفتم چیزیم نیست...اونا اومدن و پاهامو بالا گرفتن و از این کارها...منشی میگفت یه لحظه کلآ نبضت رفت!..کی اومده از مامانش پرستاری کنه؟!..کی میخواسته پرستار بشه؟!...و کلی حرف در همین پیرامون!...آخه خوب مامانم بودن خوب!!

* یادتونه پارسال یه پست زدم و در مورد کیش رفتن بابا و پیتزا خوردن خودمون و دزد اومدن تو خونه و اینا گفتم؟
...قرار شد وقتی دوباره رفتن و ما هم رفتیم پیتزا بخوریم به افراد فرصت طلب اعلآم کنم!!!!!!!!...پس بدانید و آگاه باشید که بابا رفتند کــــــــــــــــــیش!..اما ما نرفتیم پیتزا بخوریم! 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
پ.ن1:بالاخره گوشی خریدم..از اظهار نظرتون ممنون...
با دلیل قانع کننده
احسان :))،
و نظر
مجید در این مورد اینکه قطعات متحرکش زیاد نباشه از خرید اون دو مدل منصرف شدم!
پویا هم که چرند میگه  اگه قرار باشه 5تا گوشی می خرم اما مثل مال تو نمی خرم!:loosآخه N70 هم شد گوشی؟!:D
سعید هم که کلآ با سونی اریکسون مخالف بود (مثل من که با نوکیا مخالفم!)
...حالا همه اینا که گفتین درست!
من آخرش سونی اریکسون W700i خریدم...اینقده هم دوستش دارم که نگوووووووووووووو:var..هم 2مگاپیکسله..هم رادیو که می خواستم داره..هم لنز دوربینش در داره..هم خوشگله و هم (قابل توجه پویا پرتو) زنونه است! 

                                     

 

پ.ن3:...آقای روح الله خان (تا.....شقایق) تشریف بردن مآموریت..روز 8 اسفند هم تولدشه...من پیشی پیشی (مصدر جدیدی از پیشاپیش) تولدشو تبریک می گم و امیدوارم همیشه سلامت و شاد و موفق باشه و به آرزوهاش برسه...و هرچه زودتر...(من ایناشو نمی دونم!)من شیرینی می خوام!

پ.ن2: این پست به دل خودم نچسبید آخه خیلی خوابم میاد...به شما ها رو نمی دونم...

خوشتون باشه...
تا بعد:babay

 


 


نوشته شده در جمعه 85/12/4ساعت 2:37 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

:akheyیوووووووووووووووووووووهووووووووووووووووووووو:akhey
:shadجیییییییییییییییییییغ:shad
سوووووووووووووووووووووووووووووووووت
:دست:

هه هه!...مثلآ فکر کردین چی شده؟!...بیخودی اینقدر شلوغش کردم!...اون جریانه بودا...مسابقه و شماره حساب و اینا...مطلع شدم که 15000تومان به حساب واریز شده...هورااااااااااااااااا:ol
شاید مبلغش اونقدرا هم خیلی نباشه ها (بکار بردن قید ها رو حیف کردین؟!..اثرات دانشگاهه!!!)...اما خوبیش به هوایی بودنشه...مخصوصآ هم که به هیچ وجه برای پیدا کردن جواب فشاری به مغز مبارک نیاورده باشی!!!...یکی بگه منم بفرستم!به هیچ دردی که نخوره 150تا کرانچی که باهاش می دن:balbal!
شماها هم شرکت کنید..روزنامه همشهری هرروز صفحه آخر...(قابل توجه سعید که پرسیده بود چه مسابقه ای بوده...)

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
بعد از اینکه سیمکارت در اومد اونم با این شماره قشنگ (از 0 تا 9 توش هست) مشغول تحقیق برای گوشی شدم...بعد از کلی گشتن از کارایی و قیافه سونی اریکسون W810i خوشم اومد و گفتم همینو می خرم...مدل W550i هم قشنگ بود فقط دوربینش 1.3  مگاپیکسله...امشب که 810 رو از نزدیک دیدم از قیافه اش خوشم نیومد..یه جوری بود...دو مدل هم نوکیا دیدم که اونا هم شکل ظاهریش بد نبود اما الآن که کارهاشو دیدم دوست نداشتم!
انگار توی اینایی که دیدم همین W550i بد نیست...فقط نمیدونم 2 مگاپیکسل نبودن دوربینش چقدر مهمه؟!:khob?شما چی میگین؟؟...اینم عکسش:

 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
دانشگاه هم خوبه بد نیست...فقط هیشکی همشهریه خودم نیست..همشون از یه جاهای دیگه هستن...خوزستان،یاسوج،شهرکرد،داراب،شیراز،ایلام و...فقط من و یه نفر دیگه بومی همین جا هستیم!
در عین اینکه با همه دوست شدم ولی با هیشکی دوست نیستم!!...اما خوب به قول بابام همه اش یک هفته از شروع کلاسها گذشته...اووووووووووووووو وه!...کو تا 4سال دیگه!

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
راستی مجید...خودت زشتی!:loos ;)

اگه دلتون خواست در مورد گوشی نظراتونو بگین!

خوشتون باشه...
تابعد

 


نوشته شده در جمعه 85/11/27ساعت 9:0 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

   1   2   3      >

Design By : Pichak