|
می خوام بنویسماااااااااا...اما حسش نیییییییییییییییییییییس!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
پ.ن: تبریک میگم بی تا جوووووووووون بخاطر پایان منیت ش ;)
ببین نامرداااا..واسه ازدواج الکیه مهدی اینهمه قشقرق به پا کرد ، نوبت خودش که شد 4روز بعد از عقد خبر داد!!
از صمیم قلب آرزو میکنم خوشبخت بشی دوست جونی...
شیرینی ما یادت نره
خوشتون باشه
تا وقتی حس نوشتن بود!
خدایا این رگ خباثت را از ما نگیرررررررررررررررررررررر :))
جاتون خالی اااااااااااااااینقده خندیدم امشب!...و ایضآ جاتون بیشتر خالی که کلی هم فحش شنیدم :))
به من چه خب؟!
چندوقت پیش یه اس واسه م اومد ، خوندمش و گذاشتم باشه!...امشب حوصله م سر رفته بود و خباثتم گل کرد و fwd نمودیمش برای برخی از دوستان و اقوام: بهار ، یکی از اقوام ، صابی ، زن داداش کوچیکه و ...!
متن اس هم این بود:
" این حرفا چی بود پشت سر من به همه زدی؟مگه من چه بدی بهت کرده بودم؟ برات متآسفم نمی بخشمت. خداحافظ.
(بعد یه عالمه میومد پایین)
ستاد ایجاد ترس و دلهره چند ثانیه ای"
------
و حالا جوابهای محبت آمیز دریافتی:
* همون یکی از اقوام(همسفری شمال و مشهد و اینا) :
- زهره باکی بودی؟؟ حالت خوبه؟؟ نکنه می خواستی واسه خورزوخان بفرستی اشتباهی واسه من زدی؟؟ (توضیح: خورزوخان شخص مصطلح بین ما بعنوان نامزد فرضی!!)
من: نخیر! دقیقآ با خود شما بودم..حرفم رو تا آخر بخونین لطفآ!
- بنده به عنوان پت ( همون پت و مت و اینا) اعتراف میکنم تا آخر اس رو ندیده بودم.
* بهار:
- به کی می خواستی اس بدی؟ چی میگی؟؟؟
من: به خود ِ تو! دیگه خودت تا آخرش رو بخون!!!!!!!! (من در خفا => )
- مرده شور اون ریختتو نبرن ، پشت فرمون گفتم این خل شده باکی دعواش شده..بی مغز!!
من: علنآ
- زهرماااااااااار..رو آب بخندی و.....
* صابی (دوست و همکار دانشگاهی):
- یعنی چی؟ من؟ خوبی؟
من: آره خودت! واقعآ دیگه از تو توقع نداشتم!! فکر نمیکردم تو هم.........دیگه خودت تا آخرشو بخون! (من در خفا => )
- بی شعوووووووووووووووووووووور- احمق دیوونه سکته م دادی- بی شعوووووووووووووووووووور
من: علنآ .. زنگیدم بهش و گوشی رو برداشته و تا تونسته فحش داده!!..بهش میگم تو که خودت استاد سر کار گذاشتنی..تو دیگه چرا؟؟
گفت خدا خفه ت نکنه و خشکم زد و ........(آخه یه پیش زمینه ای هم داشتیم که قرار بود تعریف من رو پیش یه نفر بکنه) میگفت هی داشتم فکر میکردم که چی پشت سر زهره گفتم و من که فقط خوبیشو گفتم واینا .. گفتم خب غیر از خوبی هم چیزی نبوده که بگی
خلاصه کلی خندیدیم...
این اس ها رو اصولآ باید از آخر به اول خوند!
راستی
از حال دو تن دیگر از smsگیرندگان خبری در دست نیست ، باشد که به همان سکته ای ناقص اکتفا نموده باشند
خدایا من رو ببخش!!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
پ.ن 1: دفعه ی پیش که زاینده رود خشک شده بود و بعدش آب رو باز کردن ، وفتی عکساشو دیدم حسابی حسرت خوردم که چرا اون لحظه رو از دست دادم!
ایندفعه خبرهای مختلفی رسید در مورد تاریخ باز کردن آب و دیروز گفتن احتمالآ عصر میرسه آب به پل ها...
ظهر یکی از همکارای شوهر خواهرم خبر داد که آب در حال رسیدنه و ما هم یهویی راهی شدیم...خیییییییییلی قشنگ و جالب بود و جیغ و دست هایی که نا خودآگاه مردم وقتی آب رو می دیدن میزدن...اینم دو تا عکس:
قبل از رسیدن آب..مهدی خاله!
اینم لحظه جاری شدن
پ.ن 2 : یکی دیگه از دوستان دانشگاهی (فافا) که جمعمون معروف بود به دالتون ها ، در شرف عروس شدن می باشیده است که بدینوسیله مبارککککککککککککه
پ.ن 3 : عید قربان که گذشت و عید غدیر که پیش روست مبارک.
فعلآ همین
خوشتون باشه
تا بعد
* سر کاری نوشت - شنبه 21 آبان!!
بدین وسیله به اطلاع میرساند پیرو این سر کار رفتن های خنده دارمان ، امروز و فردا مجددآ کارمند بنیاد بودیم و خواهیم بود!!!...کلآ ما سر ِ کاریم تا سر ِ کار! (فرقشو خودتون بفهمید!!)...باشد که در این راه رستگار شویم!!
* نطق پیش از دستور:
هی این مامان بهار (هورااااااااااااااااااا) میاد غر میزنه که چرا به روز نمی کنی واینا!!!
ما هم در جهت تکریم مامان بهار (هوراااااااااااااا) سعی می کنیم که بر خواب و خستگی غلبه کنیم و اندکی چرت و پرت بگوییم!
و اینک مشروح اخبار:::
عرض شود که بعد از اتمام کارای دانشگاه ، بیل و کلنگ به دست سر چهارراه وایسادیم و بالاخره از شنبه ی هفته پیش وانت بنیاد اومد و ریختیم بالا!!!
دوباره یه کار ضربتی بود که باید زودی تموم شه...
البته فکر کنم تا آخر هفته دیگه تمومه...
در راستای خرید سوئیشرت و کفش که در پست قبل عرض کردم ، ناغافل یکشنبه رفتم خیابان گردی تنهایی (البته می خواستم فرمان دوست مشهدی رو انجام بدم!) و پس از انجام یه سری کارهای محیر العقول ، کفش هم خریدم!
دیروز هم با دوست جون همکار بنیادی تشخیص دادیم خرید خون مون اومده پایین و رفتیم خرید و لذا سوئیشرت هم خریده شد...هرچی کار کرده بودیم ، خرج شد!! اما خوش گذشت.
خبر اصلی هم که در نطق پیش از دستور به آن اشاره شد ، خبر مامان شدنه بهار (هورااااااااااااااااا) بود که بسی ذوق نمودیم و خوشحالیم.قرار بود جوابو من بگیرم ،جالب بود وقتی حاضرین دیدن من چه ذوقی کردم و پله ها رو بدو بدو اومدم پایین، فکر کردن واسه خودمه
منم کلآ از وقتی فهمیدم هی به بهار میگم هورااااااااااااااااااا...اونم میگه زهرمااااااااااااار!!
اما گذشته از شوخی از صمیم قلب آرزو می کنم هم این دوران زیاد سخت نگذره و هم در آینده ش هم قدمش مبارک باشه براتون و هوراااااااااااااااااااااااااااااا
اینم نی نی خاله:
دیگههههههههههههههههههههه
حالا من هی میگم ، شوما هی بگین نه :دییییییییییییییییییییی (حالا اینکه چی چی میگم ، بماند!!)
احتمالآ از شنبه باز بیکاریم ، کسی نمی خواد دیوار خراب کنه و بسازه؟
فعلآ دیگه خوابم میاد
خبر دیگه ای هم نیست
خوشتون باشه
تا بعدی.
*بعد نوشت - پنجشنبه :
خببببببب بسلامتی و دل خوش ما دیگه دیروز رسمآ از کار بیکار شدیم!!
شاید از برخی از زوایا اونجا و محیطش مورد پسندم نبود..مثل الزام و اجبار برای بعضی کارها...اما خب مثلآ همین که رئیس توی این اداره شلوغ هر روز پیش از ظهر بهمون سر میزد و جویای حال و کارمون می شد و یه "خدا قوت" می گفت و میرفت خیلی خوب بود و انرژی می داد بهمون...
دیروزم معاون جان اومدن تشکر کردن و گفتن موقع رفتن یه سر هم به رئیس جان بزنین.
ما هم رفتیم و کلی تحویلمون گرفت و کارکردمون رو گرفت و دست به ماشین حساب شد!..البته هفته پیش 70درصد مبلغ رو علی الحساب داد و دیروز هم تتمه ش رو تسویه کرد...کلی هم تعریف کرد که چقد خانوم بودیم و موقر و مودب و اینا...آخر کار هم که از اتاق میرفتیم بیرون صدامون کرد و گفت شماره هاتون رو برام بذارین اگر در آینده کاری بود باهاتون تماس بگیریم.
حالا اینو (هم رئیس و هم حقوق) رو مقایسه بفرمایید با دانشگاه جان که ما نه رئیس رو می دیدیم و نه تا این لحظه مبلغی گرفتیم!
دیگه مسخره بازی 10% مالیات و اینا رو هم نداشت.
خلاصه که بدین ترتیب پرونده یه دوره کاری دیگه هم بسته شد.
پ.ن در بعد نوشت!: خیلی بده که من زیر بار حرف زور نمی رم؟!؟!!!؟
همین فعلآ
* عکس نوشت- جمعه:
جمع همکارانم ، فردا منم بهشون اضافه میشم...مکان سر چهارراه - زمان فردا 8صبح :دی
مجددآ خوشتون باشه
تا بعدی
از خیلی چیزا عصبانی ام!
از خیلی چیزا کــُـــفری ام!
خیلی از چیزا رو که می بینم به خودم و خدا می گم چه جوریه که این اینجوریه و واسه من اینجوریه؟؟!
کلآ این کــــُـــفری بودنم باعث شده خیلی چیزا رو دیگه ندید بگیرم!
البته عصبانی نه یعنی عصبانیا!...نمی دونم منظورم چیه؟!.. یعنی می دونم! نمی دونم چه جوری بگم؟!
خیلی از واژه ها واسه م مفهومش رو از دست داده! الآن وقتی می بینم یکی میگه "فلانی رو دوسش دارم" ، یه کم با خودم فکر می کنم ببینم "فلانی" ای هست که من دوسش داشته باشم؟!! میبینم نه!!حتی "فلانی" ای که می دونم دوستم داره!! بعدش عذاب وجدان میگیرم :دی
شده نقل اون شعر که میگه : در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد / کس جای در این منزل ویرانه ندارد.........
البته توضیحآ عرض شود که این مسئله شامل خانواده و دوستان نمی شه ها!!!!!!!
دیگه اینکه
کلی وقته کفش می خوام ، چندوقته سوئیشرت می خوام! (خان داداش یادته نذاشتی اون سوئیشرت صورتیه رو از هایپر بخرمممممممم؟؟ :دی)
مامان خانم که دیگه رسمآ نمی تونن باهام بیرون بیان واسه خرید ، سایرین هم که گرفتارن ، دخترعمو جان گاهی پایه بود واسه خرید که اونم پیداش نیست چندوقته ، گویا خودم باید یه قیام انقلابی بکنم و سیستم تنهایی خرید رفتن رو راه بندازم!
دیگه هم
عرض شود که ضمن اینکه اون گوشی توی پ.ن پست قبلی رو هنوز می خوام ، از این هم بدم نیومده! (آفتابه لگن هفت دست ، شام و نهار هیچی هم خوددونین!!! گوشی خودم هنوز خیللللللی م خوبه اصش!!)
دیگه همین!
غر غر هام تموم شد فعلآ
خوشتون باشه
تا بعد
عرض شود حضور مبارکتون که دقیقآ از شنبه که دوران شاغلیمون به پایان رسید و می خواستم در امر به روز رسانی اینجا کوشا باشم ، به طرز فجیعی تحت الطاف یک ویروس ناشناخته ی سرماخوردگی قرار گرفته و بسیار مریضی مان درد میکند!!
منشآ منتشر کننده هم بابا جان بودن که الآن در کمال صحت و سلامت هستند (خداروشکر) و فقط ما رو مریض کردن!!!
روز جمعه طبق روال چند سفر مینی بوسی قبلی ، راهی سفر شدیم به مقصد متین آباد! یه کمپ تفریحی در دل کویر با امکانات شتر سواری و موتور سواری و رصد ستارگان (اگه می خواین بیشتر راجبش بدونین خودتون برین توی سایتش و بخونین، چون من حالشا ندارم بتوضیحم!)
کمی گشت و گذار در کویر و شتر سواری:
می خواستم باهاش عکس بگیرم ، وقتی افسارشو گرفتم سرشو چرخوند آورد طرفم منم یـــَــــَـــک جیغی زدم و پریدم اینور..توریستایی که اونجا بودن غش کرده بودن از خنده!...به این نتیجه رسیدم که گویا واژه جیییییییییییییییییییییییییییییغ در تمام زبان ها به یک مفهموم قابل ترجمه است :دی
البته بعدش باهم دوست شدیم و سوارش شدیم و عکس گرفتیم اینا که عکساش اونور موجوده ;)
خب این از سفر!
روز شنبه هم آخرین روز کاریمون بود.
جالب بود که ما از چهارشنبه ی قبلش هرروز آخر وقت با همه خدافظی میکردیم و اگر بار گران بودیم رفتیم و اینا رو میخوندیم، بعد فرداش دوباره اونجا بودیم! دیگه شنبه کسی حرفمونو قبول نمیکرد که جدی جدی داریم میریم!
تجربه ی خوبی بود این 20 روز...بااینکه حسابی خسته می شدیم و بعضی روزها 7صبح می رفتیم تا 8شب ، اما خب بازم پایه بگو بخندمون جور بود...
و صد البته دانستم که دیگه اونقدرا هم مشتاق خواستن دانشگاه نیستم!!
ماها 4تا بودیم که 2تامون از پارسال به بایگانی کمک میکردن و اون یکی هم دختر خاله ی آقای مدیر آموزش بود...منم که بهرحال 4سال توی اون دانشگاه بودم...و به تبعش ارتباطم با همه ی مسئولا خیلی خوب بود و همه هم میشناختنم و هم راحت تر باهام برخورد می کردن....
حالا بماند که سر این موضوع چقدررررررررررررررررررر علنی و غیر علنی اون 2تا به ما حسودی کردن که مثلآ:
- چرا آقای حراست وقتی داخلی اتاق رو میگیره تورو میشناسه؟؟ از ما که یه ساله اینجاییم هنوز می پرسه شما؟؟؟
- چرا آقای بایگانی با اینکه ما یه ساله اینجاییم وقتی پرونده ای مشکل داره به تو میگه بیا بالا و ببین مشکل چه جوری حل میشه؟
- چرا اون روز آقای تقسیم غذا وقتی دید تو از این نون باگت کوچولو ها دوست داری ، دوتاشو بهت داد؟
و....................
خب به من چه آخه؟؟!!؟
این چندروز اخیر هم که نمی دونم چی شد NOD32 از شناسایی ویروس باباجان عاجز ماند و منتشر شد و همه ی ما درگیر!!!
بهرحال به بهانه ی همین مریضی هم که شده مجددآ روزها به خواب میگذره و از شنبه تاحالا هوووووچ کار مثبتی نکردیم!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
پ.ن 1: دوباره پائیزه.................فقط همین!
پ.ن 2: بهاره اینا رفتن مشهد......منم می خوام خببببببب :(
پ.ن 3: نمی دونم چه لذتی می بری از اینکار...اما شما ادامه بده!
پ.ن 4: پیرو پ.ن قبلی...خیلی از این چندخط خوشم اومد:
عزیزم ...
می توانی هر کاری کنی
به شرط آنکه من را خر کنی.
اما توجه کن من را خر کنی ،
نه آنکه من را خر فرض کنی
پ.ن 5: دلم اینو می خواد خب! چرا نمیاد زیر 400؟؟؟ از 720رسیده به 490!!
فعلآ همبن
خوشتون باشه
تا بعد
Design By : Pichak |