|
* قبول باشه عزاداری هاتون توی دهه ای که گذشت...
من که نمی دونم چـــِِــم شده ،
یه زمانی وقتی میگفتم "التماس دعا" از صمیم قلبم بود و می دونستم چی میخوام، اما جدیدآ دیگه دعا کردنم نمیاد!!..یعنی دعا میکنما ولی وقتی میام به خدا بگم که اگه صلاح هست ، پیش خودم میگم پس چه کاریه؟!...صلاح باشه میشه دیگه!...می دونم اشتباس،یه جورایی خودمم دارم اذیت میشم بابتش اما خب فعلآ اینجوریه...
یه زمانی گفتم: نگران نبودنت نباش ، نفرینت نمی کنم...همین که دیگر جایت در دعاهایم خالیست برایت کافیست...
و الآن تقریبآ دیگه حتی دعایی هم در کار نیست!
* دو هفته ی گذشته رو تقریبآ هر روز بنیاد بودم و البته همچنان هم پروژه ادامه داره...یه جورایی الکی الکی شدیم کارمند اونجا!
البته بگذریم از اینکه رئیسی که دفعه ی پیش اینقده ازش تعریف کردم توو زرد از آب در اومد و چندباری کل کل کردیم با هم و یه بار هم یه کم بیشتر از کل کل!!!چیزی شبیه دعوا...
آقای معاون فرهنگی هم وقتی دید من عصبانیم - جوری که رئیس نبینه - چشمکی بهم زد و گفت این همینجوره..ولش کن!!!!!!
منم از اون روز به بعد فقط سلام میکنم بهش و حتی وقتی واسه توضیح من و یکی دیگه از دوستام رو که توی جمع سابقه مون بیشتر از بقیه س خطاب قرار میده ، من خودمو می زنم به اون راه!!...البته هیچ گونه بی احترامی ای بهش نمیکنماااا
امروزم اومد توی اتاق و صندلی رو کشید کنار صندلی من و خواست که چندمورد رو براش تست کنم پای سیستم ، یه جورایی داشت مهربانانه برخورد میکرد اما من سرسنگین و یه کلمه ای جوابشو دادم :دی
یا آقای معاون مالی چندباری اومد سراغمون و اینی که جواب سلام رو هم زورکی میداد و شدیدآ اخمو بود ، پیرو ِ بحثی که دیروز با رئیس داشتم ، چندباری محترمانه من رو مخاطب قرار داد و هی می پرسید خانم ... مشکلی نیس؟همه چی مرتبه؟ چیزی نیاز ندارین؟ ........ ما هم چشمامون 4تا شده بود که چشه این؟!!!!! :دی
مشکل اساسی هم اینجاس که ما یه کم زیادی می فهمیم و رئیس جان توقع دارن یا نفهمیم یا خودمونو بزنیم به نفهمیدن که هیچکدومش میسر نیست!!!
* شنبه بعد از ساعت کاری با 3تا از دوستان رفتیم تریای نزدیک بنیاد و ذرت خوردیم و آب هویج و اینا و خوش گذشت...
امروزم باز رفتیم همونجا و اینبار به صرف شیرموز و کیک شکلاتی و ایضآ ذرت!!...کلآ ذرت خور قهاری شدم :دی
* این روزا یه مدل خاصی شدم!! خوب یا بدشو نمی دونم اما علنآ یه تغییراتی توی اخلاقم ، کارهام و برخوردهام حس میکنم که بازم نمی دونم خوبه یا بد!
* نمی دونم این عبارت رو کجا شنیدم : در جستجوی آرامش ، در آرزوی فراموشی... اما فکر کنم بی ربط نباشه به خط فوق در مورد من.
* گفته بودم نوشتنم نمیاد...اما بازم گفتم یه امتحانی بکنم ببینم وقتی دست به نوشتن میشم ، میاد یا نه..که بازم نیومد!!!
بهرحال
غرض تجدید آپدیت و اعلام وجود و اطلاع از روزمرگی هام بود...
عجالتآ
خوشتون باشه
تا بعد
*خریدانه نوشت!
چندوقتیه افتادم توو کار خرید اینترنتی!!
بعد از خرید این و این و این از سایتی که باعث و بانی اصلیه از راه به در شدن من در این زمینه بود ، چند روز پیش هم این دستنبد رو که عکسشو متعاقبآ خواهید دید ، از یه سایت دیگه خریدم!
البته قراره سنگش فیروزه باشه،اما حالا اینکه فیروزه ست یا بقول خان داداش سرامیک ، الله اعلم!
ولی کلآ قشنگه...دوسش داشتم :)
راستی!
میتونین یه سر به سایت اولی یعنی اینجا ، بزنین...اگه چیزی خریدین بیاین به من بگین شامل یه 20% تخفیف میشه.
حیف که دیگه اگه حرف از خرید پستی و علی الخصوص حرف از خرید ساعت بزنم با مامان خانم طرفم ، اما دوتا از ساعتایی که جدید گذاشته رو خیلی دوست داشتم...کلآ من سادیسم ساعت دارم :دی
فعلآ همین
خوش باشید!
* آهنگ روی وبلاگ نوشت! (مرتبط با پست بعد!):
یه حرفایی همیشه هست ، که از عمق نگام پیداس
از اون حرفای تلخی که مثه شعر فروغ زیباس...
می خوام بنویسماااااااااا...اما حسش نیییییییییییییییییییییس!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
پ.ن: تبریک میگم بی تا جوووووووووون بخاطر پایان منیت ش ;)
ببین نامرداااا..واسه ازدواج الکیه مهدی اینهمه قشقرق به پا کرد ، نوبت خودش که شد 4روز بعد از عقد خبر داد!!
از صمیم قلب آرزو میکنم خوشبخت بشی دوست جونی...
شیرینی ما یادت نره
خوشتون باشه
تا وقتی حس نوشتن بود!
خدایا این رگ خباثت را از ما نگیرررررررررررررررررررررر :))
جاتون خالی اااااااااااااااینقده خندیدم امشب!...و ایضآ جاتون بیشتر خالی که کلی هم فحش شنیدم :))
به من چه خب؟!
چندوقت پیش یه اس واسه م اومد ، خوندمش و گذاشتم باشه!...امشب حوصله م سر رفته بود و خباثتم گل کرد و fwd نمودیمش برای برخی از دوستان و اقوام: بهار ، یکی از اقوام ، صابی ، زن داداش کوچیکه و ...!
متن اس هم این بود:
" این حرفا چی بود پشت سر من به همه زدی؟مگه من چه بدی بهت کرده بودم؟ برات متآسفم نمی بخشمت. خداحافظ.
(بعد یه عالمه میومد پایین)
ستاد ایجاد ترس و دلهره چند ثانیه ای"
------
و حالا جوابهای محبت آمیز دریافتی:
* همون یکی از اقوام(همسفری شمال و مشهد و اینا) :
- زهره باکی بودی؟؟ حالت خوبه؟؟ نکنه می خواستی واسه خورزوخان بفرستی اشتباهی واسه من زدی؟؟ (توضیح: خورزوخان شخص مصطلح بین ما بعنوان نامزد فرضی!!)
من: نخیر! دقیقآ با خود شما بودم..حرفم رو تا آخر بخونین لطفآ!
- بنده به عنوان پت ( همون پت و مت و اینا) اعتراف میکنم تا آخر اس رو ندیده بودم.
* بهار:
- به کی می خواستی اس بدی؟ چی میگی؟؟؟
من: به خود ِ تو! دیگه خودت تا آخرش رو بخون!!!!!!!! (من در خفا => )
- مرده شور اون ریختتو نبرن ، پشت فرمون گفتم این خل شده باکی دعواش شده..بی مغز!!
من: علنآ
- زهرماااااااااار..رو آب بخندی و.....
* صابی (دوست و همکار دانشگاهی):
- یعنی چی؟ من؟ خوبی؟
من: آره خودت! واقعآ دیگه از تو توقع نداشتم!! فکر نمیکردم تو هم.........دیگه خودت تا آخرشو بخون! (من در خفا => )
- بی شعوووووووووووووووووووووور- احمق دیوونه سکته م دادی- بی شعوووووووووووووووووووور
من: علنآ .. زنگیدم بهش و گوشی رو برداشته و تا تونسته فحش داده!!..بهش میگم تو که خودت استاد سر کار گذاشتنی..تو دیگه چرا؟؟
گفت خدا خفه ت نکنه و خشکم زد و ........(آخه یه پیش زمینه ای هم داشتیم که قرار بود تعریف من رو پیش یه نفر بکنه) میگفت هی داشتم فکر میکردم که چی پشت سر زهره گفتم و من که فقط خوبیشو گفتم واینا .. گفتم خب غیر از خوبی هم چیزی نبوده که بگی
خلاصه کلی خندیدیم...
این اس ها رو اصولآ باید از آخر به اول خوند!
راستی
از حال دو تن دیگر از smsگیرندگان خبری در دست نیست ، باشد که به همان سکته ای ناقص اکتفا نموده باشند
خدایا من رو ببخش!!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
پ.ن 1: دفعه ی پیش که زاینده رود خشک شده بود و بعدش آب رو باز کردن ، وفتی عکساشو دیدم حسابی حسرت خوردم که چرا اون لحظه رو از دست دادم!
ایندفعه خبرهای مختلفی رسید در مورد تاریخ باز کردن آب و دیروز گفتن احتمالآ عصر میرسه آب به پل ها...
ظهر یکی از همکارای شوهر خواهرم خبر داد که آب در حال رسیدنه و ما هم یهویی راهی شدیم...خیییییییییلی قشنگ و جالب بود و جیغ و دست هایی که نا خودآگاه مردم وقتی آب رو می دیدن میزدن...اینم دو تا عکس:
قبل از رسیدن آب..مهدی خاله!
اینم لحظه جاری شدن
پ.ن 2 : یکی دیگه از دوستان دانشگاهی (فافا) که جمعمون معروف بود به دالتون ها ، در شرف عروس شدن می باشیده است که بدینوسیله مبارککککککککککککه
پ.ن 3 : عید قربان که گذشت و عید غدیر که پیش روست مبارک.
فعلآ همین
خوشتون باشه
تا بعد
* سر کاری نوشت - شنبه 21 آبان!!
بدین وسیله به اطلاع میرساند پیرو این سر کار رفتن های خنده دارمان ، امروز و فردا مجددآ کارمند بنیاد بودیم و خواهیم بود!!!...کلآ ما سر ِ کاریم تا سر ِ کار! (فرقشو خودتون بفهمید!!)...باشد که در این راه رستگار شویم!!
* نطق پیش از دستور:
هی این مامان بهار (هورااااااااااااااااااا) میاد غر میزنه که چرا به روز نمی کنی واینا!!!
ما هم در جهت تکریم مامان بهار (هوراااااااااااااا) سعی می کنیم که بر خواب و خستگی غلبه کنیم و اندکی چرت و پرت بگوییم!
و اینک مشروح اخبار:::
عرض شود که بعد از اتمام کارای دانشگاه ، بیل و کلنگ به دست سر چهارراه وایسادیم و بالاخره از شنبه ی هفته پیش وانت بنیاد اومد و ریختیم بالا!!!
دوباره یه کار ضربتی بود که باید زودی تموم شه...
البته فکر کنم تا آخر هفته دیگه تمومه...
در راستای خرید سوئیشرت و کفش که در پست قبل عرض کردم ، ناغافل یکشنبه رفتم خیابان گردی تنهایی (البته می خواستم فرمان دوست مشهدی رو انجام بدم!) و پس از انجام یه سری کارهای محیر العقول ، کفش هم خریدم!
دیروز هم با دوست جون همکار بنیادی تشخیص دادیم خرید خون مون اومده پایین و رفتیم خرید و لذا سوئیشرت هم خریده شد...هرچی کار کرده بودیم ، خرج شد!! اما خوش گذشت.
خبر اصلی هم که در نطق پیش از دستور به آن اشاره شد ، خبر مامان شدنه بهار (هورااااااااااااااااا) بود که بسی ذوق نمودیم و خوشحالیم.قرار بود جوابو من بگیرم ،جالب بود وقتی حاضرین دیدن من چه ذوقی کردم و پله ها رو بدو بدو اومدم پایین، فکر کردن واسه خودمه
منم کلآ از وقتی فهمیدم هی به بهار میگم هورااااااااااااااااااا...اونم میگه زهرمااااااااااااار!!
اما گذشته از شوخی از صمیم قلب آرزو می کنم هم این دوران زیاد سخت نگذره و هم در آینده ش هم قدمش مبارک باشه براتون و هوراااااااااااااااااااااااااااااا
اینم نی نی خاله:
دیگههههههههههههههههههههه
حالا من هی میگم ، شوما هی بگین نه :دییییییییییییییییییییی (حالا اینکه چی چی میگم ، بماند!!)
احتمالآ از شنبه باز بیکاریم ، کسی نمی خواد دیوار خراب کنه و بسازه؟
فعلآ دیگه خوابم میاد
خبر دیگه ای هم نیست
خوشتون باشه
تا بعدی.
*بعد نوشت - پنجشنبه :
خببببببب بسلامتی و دل خوش ما دیگه دیروز رسمآ از کار بیکار شدیم!!
شاید از برخی از زوایا اونجا و محیطش مورد پسندم نبود..مثل الزام و اجبار برای بعضی کارها...اما خب مثلآ همین که رئیس توی این اداره شلوغ هر روز پیش از ظهر بهمون سر میزد و جویای حال و کارمون می شد و یه "خدا قوت" می گفت و میرفت خیلی خوب بود و انرژی می داد بهمون...
دیروزم معاون جان اومدن تشکر کردن و گفتن موقع رفتن یه سر هم به رئیس جان بزنین.
ما هم رفتیم و کلی تحویلمون گرفت و کارکردمون رو گرفت و دست به ماشین حساب شد!..البته هفته پیش 70درصد مبلغ رو علی الحساب داد و دیروز هم تتمه ش رو تسویه کرد...کلی هم تعریف کرد که چقد خانوم بودیم و موقر و مودب و اینا...آخر کار هم که از اتاق میرفتیم بیرون صدامون کرد و گفت شماره هاتون رو برام بذارین اگر در آینده کاری بود باهاتون تماس بگیریم.
حالا اینو (هم رئیس و هم حقوق) رو مقایسه بفرمایید با دانشگاه جان که ما نه رئیس رو می دیدیم و نه تا این لحظه مبلغی گرفتیم!
دیگه مسخره بازی 10% مالیات و اینا رو هم نداشت.
خلاصه که بدین ترتیب پرونده یه دوره کاری دیگه هم بسته شد.
پ.ن در بعد نوشت!: خیلی بده که من زیر بار حرف زور نمی رم؟!؟!!!؟
همین فعلآ
* عکس نوشت- جمعه:
جمع همکارانم ، فردا منم بهشون اضافه میشم...مکان سر چهارراه - زمان فردا 8صبح :دی
مجددآ خوشتون باشه
تا بعدی
Design By : Pichak |