|
بااینکه همیشه از حامد بهداد و بازیش بدم میومد، اما این تیتراژی که خونده رو خیلی دوست داشتم...هم خوندنش هم شعرش...
من شبیه یوسفم ، راه سقوطم چاه نیست
چون بیاندازی مرا در چاه بالا می بری
...
با همان یک حرکت اول نگاهم مات بود
ماتم از اینکه پس از یک عمر ، حالا می بری
...
فعلآ همین
خوشتون باشه
تا بعد...
*دانلود نوشت:
این آهنگ رو می تونید از طریق این لینک بشنوید و دانلود کنید...تیتراژ سریال مثل یک کابوس...
* توی دوران مدرسه یه بار پایین یکی از برگه هام نوشته بودم "من گـــُلم" ، کلآ این یه جورایی امضام شده بود. جوری که دبیرمون تا همین الآنم منو به اسم "من گـــُلم" بیشتر میشناسه تا اسم و فامیلم!...الآنم یه وقتایی از "گل" واسه یوزر و پسورد و اینام استفاده میکنم (یعنی مدیونین اگه فکر کنین دچار خودشیفتگی شدما! )
حالا اینا رو داشته باشین تا عرض کنم ادامه شو...
رفتم بانک برای گرفتن تآیید نت بانک حسابم قبلشم خودم یوزر و پسوردمو زده بودم و فقط مونده بود تآییدش...قبل از منم یه آقایی اومد واسه همین کار ، منتها اون کلآ حساب کاربریشو باز نکرده بود و کارمند بانک براش زد...
نوبت من شد.
شماره حسابمو دادم و گفت بنام "زهره ..." ؟ گفتم بله تآییدشو میخواستم...
یهو دیدم داره میخنده! میگه پس یوزر و پسوردتونو زدین خودتون قبلآ؟ گفتم هوووووووووووووم؟ بله و کارمند جان باز هم خندیدند!!
اون مقدمه ی اول رو که داشتین؟!
خب اونوقتی هم که داشتم این حساب کاربریو باز میکردم همینجوری بیخودی یوزر رو زده بودم : zohrehgole .. خب من چه میدونستم اینم می بینه خلاصه که کمی تا قسمتی سوژه خنده و همانا ضایع شدیم
* فری (دوستم) زنگیده میگه زهره دوتا سوال تخصصی دارم ، زود تند سریع بجواب!
بدون مکث گفتم بله! سوال اول هر سه مورد / سوال دوم هیچکدام
بنده خدا چند ثانیه ای هنگ مونده بود که من چی میگم بعد که دوزاریش افتاد تازه! میخنده میگه تو آدم بشو نیستی!!!!!!!
گفتم خوددی! خب خودت گفتی زوووووووووووود
* از آنجایی که من هیچ وقت توی هیچ نوع قرعه کشی شانس نداشتم (اعم از بانک ، مسابقه ، طرح نوید و میلاد و اصغر همراه اول و...)
ایندفعه مثلآ خیر سرمون برنده شدیم..حالا فکر کردین چی؟!!!؟!
از بین چند صدتا سیم کارت اعتباری، گوشی تلفن همراه سامسونگ، تلویزیون هوشمند سامسونگ ، گوشی تلفن همراه هوشمند سامسونگ، تب لت، لپ تاپ در طرح هزاران لبخند ، دوتا جایزه آخرش 50000ریال بود و 20000ریال!!
زدم چشم قرعه کشی رو در آوردم برنده ی جایزه ی یکی به آخر مونده شدم!!!!!!!!! smsش که اومد میگم اییییییی ول به این شانس یعنی!..همین که آخری نشده خودش خیلی مهمه!!!!
* یه چیز دیگه هم بود میخواستم بگما...یادم رفت!
کلآ این یادداشتم این مدلی شد...محض تنوع!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
پ.ن 1: از همه دوستانی که تولد رو تبریک گفتن ممنونم
پ.ن 2: قرار شد از فردا (همین امروز یعنی) برم دانشگاه واسه نمایشگاهی که گذاشتن...اولش گفتم نمیام اما بعدش دیدم حوصله م سررفته خب!...مامان خانم گفتن اگه رفتی و سرماخورده و با دماغ آویزون برگشتی خودت میدونی! (نمایشگاه توی محوطه ی بیرون آخه)
پ.ن 3:مطلع شدیم مادر بزرگوار ملیحه جان هم جز خوانندگان گل سرخ شدند..از همینجا عرض سلام و ادب و احترام دارم خدمتشون خیلی خوش اومدین و ممنون از خضورتون
فعلآ همین
خوشتون باشه
تا بعد
امروز 7 اسفند مصادف هست با
تولد خان زن داداش گلمممممممممممممم
(یا زن خان داداش گلمممممممممم؟!)
بهرحال مهم زن خان داداش بودنشه و گل بودنش
sms نزدم که اینجا بتبریکم...
تولدتون مبارررررررررررررررررررررررررک...
همراه با یه عالمه آرزوی خووووووووووووب
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
خوشتون باشه
تا بعد...
می خواستم ادامه ی پست قبل اضافه کنم ، دیدم زیاد طولانی میشه انگار...
خلاصه که دیروز با استرس فراوان با آباجی جان راهیه دکتر شدیم.
بعد از یه عالمه وقت رفتیم توو و دکترجان هم اومد و گچ و باز کرد و اینا..هی میگفت ببین میخوام اینجوری کنم منم میگفتم باشه! بعدشم که باز کرد و از روو تخت بلند شدم اصش نرفتم سراغ آینه ، بعد خودش گفت خب نمی خوای ببینی حالا باز چسب میاد روش؟؟...گفتم چرا خب!
یه نگاه گذرایی توی آینه کردم و لبخند حاکی از رضایت آباجی رو هم که دیدم یه کم آروم شدم...خدا رو شکر خوب شده انگار.
خود دکی هم خیلی راضی بود هم از برطرف شدن انحراف و هم از جای شکستگی......
این دکتر یه روحیات جالبی داره ، یعنی مثه اون دوتا دکتر قبلی که رفتم اهل سوسول بازی و اینا نیس ، در حالی که کارش هم به مراتب بهتر از اوناس...و از نظر اعتقادی و اخلاقی هم خیلی شبیه خودمونه...
بعدش وقتی میخواس چسب رو بزنه ، من به آباجی گفتم که " پس تو درست ببین چه جوریه که بعد خواستی بزنی "
آقا ما اینو گفتیم...
.یهو دکی برگشت گفت مامانته؟؟؟؟ (آخه فاصله سنی من و خواهرم زیاده چون یه داداش بینمونه..اینم فکر کرده بود مامانمه)
گفتم نه آقای دکتر خواهرم هستن...آرنجشو گرفته بود طرف بینی م ، میگفت می خواستم اگه مامانت بودو اینجوری باهاش حرف میزدی با همین آرنج بزنم باز دماغتو کج کنم
بعدم دیگه خندیدیم که نه و مامانم که "شما" هستن و اونم کلی احسنت و آفرین و اینا گفت...
اما حرکتش خیلی خنده دار بود
بعد از دکتر هم اومدیم و یه دوری زدیم و یه کم خرید کردیم و اینا...
خداروشکر که این مرحله ش هم به خوبی گذشت...
قبل از عمل از حافظ پرسیدم نظرت راجع به این کار و نتیجه ش چیه..گفت:
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی
خوش باش زانکه نبود زین هردو را زوالی...
بعدش همه ش منتظر بودم ببینم چی میشه
خب دیگه...اینم از جریانات کار غیر عادی ما!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
ولنتاین...
...سعی میکنم یاد اون فلب کوچک نیفتم...یادم نیاد اون چندتا نقطه ای که به احترام ایام شهادت گذاشتی...و فراموش کنم که نیستی...
پ.ن: مناسبت ها فقط بهانه ای هستن واسه ابراز دوست داشتن ها...ولنتاین بر شما که بی شک بهترین دوستام هستین مبارک
فعلآ همین
خوشتون باشه
تا بعد
*بعد نوشت:
عصریه میبینم یه اس از بهار رسیده که:
"خدا لعنتت نکنه ، خدا ریشه تو نکنه! یه چرت اومدم بخوابم مگه گذاشتی؟؟؟
خواب دیدم مردی..واااااااااااااای که چقدر گریه کردم..یعنی خدا ریشه تو نکنه حالا وقت مردن بود و........."
گوشیو گرفته بودم و میخندیدم...
اما بعدش دلم خیلی سوخت براش ، نذاشتم بخوابه :(
شرح ماجرا از زبان بهاااااااااااااااااااااااااااااار بخونین خالی از لطف نیست :دی
خوشتون باشه
تا بعد
خببببببببببببببب
هفته ی پیش این موقع من الآن در اتاق عمل تشریف داشتم!!...جدیاااااااااااااااا این همه شجاعت ازم بعید بود :دی
حالا رسیدیم به اونجایی که قرار بود بهوش بیام!
یادمه که به شدت می لرزیدم و یکی هم هی بهم میگقت برو روی اون تخت...تازه همه ش هم میگفتم نکنه وقتی بهوش میام سوتی بدم و اسراری مگو (!!) رو بگم!
اما بعدآ که سراغ گرفتم نکته جالب این بوده که 4زانو روی تختم خوابیده بودم و مرتب هم می پرسیدم ساعت چنده و داداش کجاس و مامان کجان؟
همراه با سر درد...
از اون به بعدش هم که مرتب مراسم کمپرس یخ توی بادکنک (!) داشتیم و شبم موندیم و اصش نخوابیدیم...!
صبحشم واسه در آوردن فتیله ها یه کم اذیت شدم و بعدم اومدیم خونه!
خدا رو شکر همه ی مراحلش تا امروز که یک هفته گذشته خوب پیش رفته و انشاالله فردا هم بریم تا از شدت این گچ و باند و چسب بکاهیم!
و توی این مدت اون قسمت "افسردگی بعد از بیهوشی" رو با تموم وجود حس کردم...
جمعه شب مهمونی دعوت داشتیم ، اولش گفتم من این شکلی نمیام! اما بعدش چون میدونستم خوش میگذره و کلافه هم بودم گفتم میرم بقیه میخوان منو اینجوری ببینن که مشکل خودشونه! و خوب شد که رفتم و خوش گذشت...
....می خوام عاشق بشم اما تب دنیا نمی ذاره...............هان؟! چیه خب؟! لهراسبی داره میخونه!!!
باید مثه همین عمل دماغ ، یه تصمیم انقلابی دیگه هم بگیرم!
دوباره از اون وقتاس که همه چی توی ذهنم پراکنده س و منم هرچی میاد مینویسم!!
دلم میخواد زندگی رو میذاشتم رو دور تند ، مثه فیلم ویدئویی ها هست که از روش رد میکنیماااااااااااا
خیلی مشتاقم بدونم آخرش که چه!؟!؟!؟!
اصلآ دیگه ولش کن
توی همین مرحله میفرستم بره
چیزی خواستم بگم بعدآ میگم.
اول که می نوشتم توی اتاق عمل بودم ، حالا که دارم پست میکنم اونوقتیه که اومدم بیرون :دی
بیمزه هم خوددونین!
دلم میخواد اینجوری بنویسم
خوشتون باشه
تا بعدی
* چیزایی که فهمیدم نوشت:
توی این مدت فهمیدم :
- اگه تصمیم به کاری گرفتم باید تا آخر پاش وایسم... چون اگه کوچکترین غری بزنم خواهم شنید که: حقته ، خودت خواستی ، کاریه که خودت خواستی بکنی ، حالا که کردی ، ما که گفتیم نکن ، کاری از دست ما بر نمیاد و.....(البته اینا رو همه شو نشنیدما..اما خب ممکن بود بشنوم!)
- اینکه صبر و تحملم چقدره...چه در برابر درد ، چه برای گرفتن نتیجه از کاری که کردم...
- اینکه بعضی از کارها هیچ راه بازگشتی نداره و پشیمونی هم سودی نداره (البته منظورم این نیست که از این کار پشیمون شدمااااا ، کلآ میگم)
- فهمیدم که اگه بخوام کاری رو بکنم ، اطرافیانم همه جوره همراهیم میکنن حتی اگه با اون کار موافق نباشن!!
- و فهمیدم که چقد دوستای گلی دارم که هر کدوم هرجوری تونستن جویای احوال بودن و راهنمایی کردن..مخصوصآ رویای عزیز
و همه تونو دوست دارم..خیلی زیااااااااااااااااااااااااد
همچنان
خوشتون باشه
Design By : Pichak |