|
من از خطی که خودم حس می کنم روی دماغم افتاده و بقیه میگن حساس شدی و چیزیش نیست ،عصبانیم...!
من از دوستام که از دیشب کلی قرار مدار گذاشتیم واسه رفتن به تشییع جنازه مامان فری و صبح دوساعت معطل خبرشون بودم و آخرش دیر گفتن و نشد که من برم و خودشون رفتن ، عصبانیم...!
من از اینکه حالا مجبور باشم فردا تنهایی برم ختم مامان دوستم ، عصبانیم!
من از اینکه همیشه دیگران و خواسته هاشون رو اولویت قرار بدم و به خودم سخت بگیرم که کار بقیه زمین نمونه ، عصبانیم...!
من از دست بنیاد که بعد از یک ماه خیر سرش حقوق داده و نه میشه فهمید چند ساعت حساب کرده و نه میشه فهمید ساعتی چقدر ، عصبانیم!
من از دست آقای آموزش عالی بنیاد که بعد از 3ماه هنوز بدهیش رو باهام صاف نکرده در نهایت پررویی روی خودش نمیاره و تازه امروز اس زده که: واریز شد...........................ستاد یارانه ها ، عصبانیم! (لطفآ بفهمید که عصبانیتم در این دومورد کاری به مسائل مادی و مالی نداره..چون خداروشکر نیازی ندارم به این چندرغاز ها)
من از دست خودم که با همه رودروایسی میکنم و به هیشکی هیچی نمیگم ، عصبانیم!
من از اینکه توی هیج جای زندگیم حضور خدا رو حس نمی کنم ، عصبانیم!
من از اینکه الآن شما فکر کنین جمله ی فوق بوی ناشکری میده ، عصبانی تر خواهم بود!
من از اینکه صبح تا شب و شب تا صبحم (غیر از مواردی که خوابم) به اینترنت و اف بی و تلوزیون دیدن و angry birds بازی کردن میگذره ، عصبانیم!
من از اینکه هرچی ساعت اتاقمو تنظیم میکنم بازم دوساعت عقب می افته ، عصبانیم! (تازه باطریشم نو هست)
من از اینکه دارم بهترین ساعات عمرم رو به بطالت میگذرونم ، عصبانیم!
من از اینکه اگر سایز فونت نوشته ها رو روی 3بذارم توی IE زیادی بزرگ میشه و اگر روی 2 بذارم توی موزیلا زیادی کوچیک میشه ، عصبانیم!
من از اینکه هیچ هدف و برنامه ریزی واسه آینده م ندارم ، عصبانیم!
من از اینکه همه حساب کتاب کارامو میکنن و بهم حسودی میکنن ، عصبانیم!
اصلآ من اینقدر عصبانیم که الآن بغض گلومو گرفته و دلم میخواد داد بزنم....................
همین!
شماها
خوشتون باشه
فعلآ...
نه بسته ام به کس دل
نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج...
رها...رها...رها من.........
فعلآ همین
خوشتون باشه
تا بعد
* کادو نوشت :
از اونجایی که بسیاری از دوستان اعتراض نمودند که چرا عکس کادوها رو قبل از باز شدن گذاشتم ، لذا این عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکس رو از کادوهایی که باز شده،دیده شده، به به پسندیده شده! میذارم جهت جلوگیری از تشویش اذهان عمومی :دی
شماها همچنان
خوشتون باشه
همونجوری که توی پ.ن پست قبل گفتم اولش علی رغم میل باطنی قرار نبود تولدبازی داشته باشیم...
اما دوشنبه شب دخترعموجان sms زد که ما فردا شب ساعت 9 اونجاییم!
خلاصه اینجوریا شد که برنامه تولدم ریخته شد و حاضران هم به غائبان خبر داده بودند و تولدم ، تولد شد!
منم سه شنبه از صبح مشغول تدارکات بودم و جاتون خالی طی عملیاتی هنگام جارو این عصب سیاتیکه چیه؟ همون که از پشت زانو میره تا کمر ، پیچید و کش اومد و چمیدونم یه جورایی شد که تا کلی وقت از ناحیه زانو و کمر مصدوم بودم!
قبلشم بهار گفته بود که عصر میاد خونمون اما اونموقع من نمی دونستم مهمون دار میشیم و روزش که دیدم وقت نمیشه انگار (با توجه به تدارکات شام و دست تنها بودنم) بهش گفتم که فردا بیا...
دیگه تا عصر مقدمات رو آماده کردیم و برای بساط شام هم طبق سفارش مهمانها بندری درست کردیم...البته خدائیش همه سیب زمینی ها رو مامان خورد کردن..خودم بودم نمی رسیدم واقعآ!
خواهر محترم هم که ساعت 9:10 بود اومد کمک!!!!!!!!!!!!
آماده کردن ظرفا و بند و بساط شام و گوجه و خیار شور و ظرفای حلیم بادمجان که شام اصلی بود و.....(البته دوستای غیر همشهری فکر کنم ندونن حلیم بادمجون چیه!؟)
علی (خان داداش زاده) هم بادکنک و اینا گرفت و خودش مشغول تزئینات و خلاصه شد اینجوری:
کم کم همه مهمونا که حدودآ 30نفری میشدن اومدن و جمع ، جمع شد...بساط عکس گرفتن و...
و اینم کیک تولد که همچون سالیان قبل زحمتشو خان داداش کشید...مرسی داداشم
طبق سفارش قبلی کیک کاملآ شکلاتی بود...
این شمع هاش هم خیلی گوگولی بودن ..دوستشون داشتم :)
سر سفره هم حرف این شد که دیر اعلام کردیم تولد میگیریم و اینا...
منم گفتم : حضار! برای اینکه سال دیگه دیر نشه..از همین الآن سال دیگه همین شب همین جا!
فکر میکنید برخورد حضار چی بود؟؟؟!!!!!!!!!
بلههههههههههههههه
بدون استثنا اعتراض نمودند که از کجا معلوم اصلآ سال دیگه تو خودت اینجا باشی که داری از الآن ما رو دعوت میکنی و شاید خواستین 2نفره تولد بگیرین و ما میام تو نیستی و............
گفتم خب اینم ممکنه..اومدین ، نبودم کادو ها رو بذارین و برین
اینم کادوهاااااااااااااااااااااااااااااا...
و اینم کادوی پسرعمه جان که زحمت کشیده بودن و اصل اساسی "گل سرخ" رو رعایت کرده بودن و صد البته مهسا زحمتشو کشیده بود
نمیدونم چرا از بعد از اینکه حس کردم ربع قرن(!!!) از سنم گذشته و وارد 26مین سال شدم ، یه جورایی حس "بزرگ شدن" بهم دست داده!!
بهرحال این هم از داستان تولد ما...
امسال هم گذشت...
خدایا این جمعی که دور هم بودیم رو همیشه حفظ کن حتی با وجود چند نخاله ای که بینمون هست...حالا اگه میخوای کسی رو به این جمع اضافه کنی ، خوددانی () اما کسی رو کم نکن ...(این در ادامه ی خدایا بودا )
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
پ.ن 1 : باز هم از لطف همه دوستان ممنونم...چندسالی ست تولدم با حضور و تبریک شما دوستای وبلاگی خاطره انگیزتر میشه...
پ.ن 2 : در راستای همین ماه پر خیر تیر و تولدهاش ، امروز هم تولد مهدی (همان طراح قالب! و خب در خیر بودن این یه مورد شک دارم ) هست که از همینجا بهش تبریک میگم ، همراه با بهترین آرزوها...
فعلآ همین دیگه
خوشتون باشه
تا بعد...
خب همه ش که نباید مقدمه چینی کرد وقتی میخوای یه چیزی بگی!
چیزی به ذهنم نمی رسه خب...
حرفی واسه گفتن نیست
جز اینکههههههههههههههههههههههههههه.....
جورابا رو دارین؟ :))))
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
پ.ن 1: از همه دوستانی که با ارسال sms,کامنت ، تابلو ، تاج گل () تولدم رو تبریک گفتن ممنونم
پ.ن 2: اولش که بنا به دلایلی قرار بود خونه تولدبازی نداشته باشیم..اما بعدش قرار شد داشته باشیم!
فعلآ همین
خوشتون باشه
تا بعد
*آهنگ نوشت...
همیشه آهنگای وبلاگم حرف دل من بود ، اما انتخاب اینبار بر مبنای این بود که میشه من مخاطب این آهنگ باشم......مخاطب عام البته :)))
یعنیا
حااااااااااااااااالم به هم میخوره از این روزهایی که دارم میگذرونم!
اه (با فتح الف لطفآ)
خدایا! شما خوبی؟
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
پ.ن 1: از بین همه تبریک اعیاد شعبان که واسه م اومد..اینو خیلی دوست داشتم:
"حسین سلطان عشق،عباس ساقی عشق،زینب شاهد عشق و سجاد راوی عشق. کاروان عشق در راه است و خود "عشق" نیمه شعبان خواهد آمد..."
*اعیاد شعبانیه مبارک*
پ.ن 2: دو روزه خودمو باز هم سرگرم ایــــــــــن کــــــــــار (کلیک لطفآ) کردم...البته هنوز که تموم نیست و کلی هم ضمه و تشدید و نقطه کم داره!..اگر به ثمر برسه میشه چیزی شبیه به این (مجددآ کلیک لطفآ) ...البته با خط کوفی!
پ.ن 3: خیلی جالبه که یه روز بیان اینجا و بعدم با دعوا برن و منم نه سر پیاز باشم نه ته پیاز و تا آخر هفته هم هرکدوم یه راهی باشن و نهایتش من بمونم حوضم!! و بماند که چه دیروزی به من و ما گذشت...یا مثلآ اینکه بگن از فکر تولد حتی خودمونی هم بیا بیرون چون فلانی نمیاد!!!!!!!!!!!!!!!!!
خلاصه قرار شد امسال با زغال یه 25 روی دیوار بنویسم و بعدم یه ضربدر بزنم روش (بجای شمع روی کیک و فوت کردنش!)
پ.ن 4: خواهرم اینا مشهدن..شب اول زنگید گفت به یادت رفتم روی اون پله هایی که دوست داری و به امام رضا گفتم : "هرچی خودش توی سفر قبلی گفته، دو سه تا هم روش!(roosh!!!)"
گفتم اما من چیز خاصی نگفتم! خواهرم گفت پس خوب شد گفتم "دو سه تا روش" (roosh) ، نگفتم "دو سه برابر" !!! (یه کم اون مخ ریاضیتون رو بکار بگیرین تا بفهمین چی شد!)
پ.ن 5: تولد بی تا جون خودم و سارای عزیز ، دوتا از بهترین دوستای وبلاگی رو تبریک میگم و امیدوارم همیشه خوب و خوش و شاد و سلامت باشند و این جمله قصار خودم رو باز هم تکرار میکنم که: فقط یک تیرماهی میتونه بفهمه و درک کنه که یک تیرماهی چقدر خوبه!
(تولد اونایی هم که تولدشون بعد از تولد من هست رو بعدآ تبریک میگم :دی)
فعلآ همین
خوشتون باشه
تا بعد...
Design By : Pichak |