|
این روزا همه ش از صبح تا عصر دانشگاه بودم و بعدشم که میومدم خونه به صورت نیمه جنازه بودم تا 11شب و از اون به بعد هم به صورت کاملآ جنازه در میومدم!!
یعنی توی این مدت به این نتیجه رسیدم که کار تمام وقت برای خانوما اصلآ به درد نمیخوره...مخصوصآ بعد از عروسی که دیگه خودتی و خودت!
الآن صبحا پا میشم ، لقمه ی صبحانه م آماده س ، نهارم توی ظرف روی میز و مخلفاتش هم کنارش...حالا فکر کن بعدآ دیگه مامان خانوم پیشت نباشن که اینا رو آماده کرده باشن واسه ت و مضافآ بر اینکه بخوای صبحانه یه نفر دیگه رو هم آماده کنی...دیگه هیچی!
یا عصرها تا برسم خونه میشه 6 یه چایی میخورم و ولو روی کاناپه تا شب...تازه یه شبش که مامان صدام کرده بودن و رفته بودن خوابیده بودن ، اما من ظاهرآ بیدار نشده بودم و تا 2 چراغا و تلویزیون و همه روشن بود، تا بابا اومدن میگن خب برو سر جات بخواب!!
توی دانشگاه هم ، برخلاف عقاید همگان که میگفتن خوبه نزدیک همسرجان هستی و همدیگه رو میبینید ، تا یه مدتی باعث اصطکاک بینمون شده بود و تقریبآ هرروزش با بحث و دلخوری از هم جدا میشدیم!! با اینکه شاید مجموعآ یکساعت هم نمی دیدیم همدیگه رو...
امروز هم یکی از همکارهای آموزش که همونجا قبول شده کلاس حسابداری داشت و چون استادش یه زمانی استاد حسابداری صنعتی خودمم بود و دوستش می داشتم، باهاش رفتم سرکلاس..حسابی سوژه خنده بود که مسئول آموزش شده بود دانشجو...
بعدم از اونجایی که استادِ حسابداری ِ زمان ِ ما بسی بیخود بود و ما از اصول حسابداری هیچی نفهمیدیم و با یه نمره ناپلئونی پاس شدیم، الان سر این کلاس خیلی همه چی خوب بود و یاد ِ استاد هم انداختم که باهاش صنعتی داشتم و 20 شدم!
حالا شاید همینجوری کلاسهاشو برم...خودش گفت مشکلی نیست ، حالا ببینم بزرگان چی میگن!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
پ.ن 1 : موردی که توی پست قبل اشاره شد، فعلآ شرررررررررش کنده شد خدا روشکر...اما این که هنوز حضور نامحسوس دارد یا خیر را نمی دانم!
پ.ن 2 : امروز هــــــــــــــــفت ماهه شدیم! با سمبوسه هایی که دیشب همسرجان گرفته بود و خوردیم و مافین هایی که من گرفتم!
پ.ن 3 : همسرجان دورش رو خیلی شلوغ کرده و زحمت و کارهاش خیلی زیاد شده و استراحتش خیلی کم..ضمن این که نگران سلامتیش هستم ، امیدوارم جریان ِ "آفتابه لگن هفت دست ، شام و نهار هیچی" نباشه!
همین فعلآ
خوشتون باشه
تا بعد!
*شنبه 20مهر نوشت:
مورد ِ اشاره شده در پ.ن 1 ، علیرغم این که فکر میکردم شرررررش کم شده ، باحضور غیر مترقبه ش و برخورد فوق العاده غیر منطقی بعضیا (مدیونین اگه فکر کنین همسرجان رو میگم!!!) باعث قهوه ای شدنه اعصاب بنده و کلی کل کل بین ما شد و تا این لحظه این کل کل ها و عصبانیت بنده و عکس العمل غیر منطقی بعضیا همچنان ادامه دارد!!!..حالا که اینطوره منم می افتم روی اون دنده!...اووووم
دوستان
شبتون خوش
Design By : Pichak |