|
علی آن شب ز داغ سینه لبریز
تن خورشید را یارب کجا برد؟
به دوش خسته اش یک کهکشان نور
جدا زین خاکدان، تا ناکجا برد...
غم زهرا و درد بی کسی را
شب آن شب تا حریم کبریا برد
نمی گنجید در خاک ، آن تن پاک
علی جان جهان را تا خدا برد...
گلی پرپر به دست باغبان، آه
نسیم از بوستان مصطفی برد
حدیث ماتمش را پیک افسوس
ز یثرب تا شبستان حرا برد
خدایا پرده از این راز بردار
که مه را آسمان، آن شب کجا برد؟
خدایا...خدایا...پرده از این راز بردار
که مه را آسمان آن شب کجا برد...
نوشته شده در دوشنبه 87/2/30ساعت
3:42 صبح توسط زهره نظرات ( ) |
Design By : Pichak |