سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوستان قمی...
قم را خالی کنید که من دارم میااااااااااااااااااام!
البته قبل از اینکه خالی کنین آب و جارو بفرمایین ، فرش قرمزه رو پهن کنین ،‏ بعدش دیگه خواستین برین ،‏ برین!

هنوز چیزی رو که توی سفر قبلی خواستم ، نگرفتم...البته غیر از یکیش که جریان همون نان داغ کباب داغ بود و آزادی مجید شر...

اردو با دانشگاه هستیم و مقصد ها هم قم ، جمکران و کاشان...امروز بعدازظهر راه میوفتیم و انشاالله جمعه عصر هم باز خواهیم گشت...

بسی در پوست خود نمی گنجم که آخ جووووووووون باز زینت رو می بینم

 فائزه هم اولش گفت نمیام ولی امروز مخشُ زدم و اومدنی شد...امید که خوشمان بگذرد و زیارتمان نیز قبول باشد هم!

می تونین التماس کنین دعاتون کنم!
خوشتون باشه
خوشمون باشه
تا بعد...

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/2/23ساعت 2:24 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

 

تو با دلتنگیای من ... تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری ... تظاهر می کنم هستی

توو آهنگ ِ سکوت ِ تو ، به دنبال یه تسکینم
صدایی توو جهانم نیست ، فقط تصویر می بینم

یه حسی از تو در من هست
که می دونم تورو دارم
واسه برگشتنت هرشب ، درارو باز می ذارم

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*


پ.ن : قشنگ بود این آهنگ داریوش...از اینجا می تونید دانلود کنید!...سراب رد پای تو...

همین
فعلآ
خوشتون باشه
تا بعد...

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

* بعد نوشت:

باورم نمی شه...
وقتی طبق معمول هر شب رفتم وبلاگ مجید شر که کامنت بذارم واسه ش
دیدم :

بللللللللللله
مجید شر ما که بی خود و بی جهت درگیر مسائل بعد از انتخابات شده بود،
امروز آزاد شدددددددددددددددددددد
هورررررررررررررررررا

خدایا شکرت...
یکی از بهترین خبرهایی بود که شنیدم...

مجید عزیز از صمیم قلب برگشتتُ تبریک می گم و امیدوارم در ادامه بیش از پیش موفق باشی و همیشه سلامتگل تقدیم شما

 


نوشته شده در شنبه 89/2/18ساعت 2:45 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

از اونجایی که دیگه خسته م از لبخند اجباری...حتی با وجودی که گاه اوج گریه ی ما خنده است...
از اونجایی که خسته م از خواب فراموشی...حتی موقعی که خواب ما کابوس بیداری شده...
و از اونجایی که دیگه موندم و نمی دونم با چه زبونی باید خواست و با چه زبونی باید گفت...
تا اطلاع ثانوی * ..............:

سکوتی می کنم
بالاتر از
فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــریاد

*اطلاع ثانوی: فردا..دو روز دیگه..دو هفته دیگه..یک ماه دیگه....تا همیشه...دقیق تر شاید تا زمانی که صبرُ از روو ببرم...!

پس فعلآ
و تا همون اطلاع ثانوی

خوشتون باشه...

 


نوشته شده در شنبه 89/2/4ساعت 2:23 صبح توسط زهره نظرات ( ) |


دیگه وقتشه که بارون بباره
بریزه روو سر ِ شبا ستاره

شبای انتظار..شبای دلتنگ...
که می زنه به شیشه دلم سنگ...
.
.
.
.
خدا
کی می رسه لحظه دیدار؟؟!
.
.
.
هنوز منتظرم خسته و بی تاب...
و
.
.
.
یه روز گل می کنه غنچه رویا...

یه روز گل می کنه غنچه رویا...

همین!

خوشتون باشه
تا بعد...

 *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

* همینجوری نوشت! (دوشنبه - 30/1)

ه.ن 1 : اینکه آدم ساعت 12 نیمه شب در یک اقدام ضربتی تصمیم بگیره الویه درست کنه واسه اینه که:
1. خیلی بیکاره        2. خیلی سرخوشه!          3. دلش می خواد          4. همه موارد
5. خودتی!             6. به تو چه؟!                  7. هرچی تو بگی!          8. من خوبم؟!

ه.ن 2 : وقتی اون تیزی ِ گوشه مبل رو می بینم ، می بینم خدا چقدر رحم کرده...اگه 5سانت بالاتر خورده بود.......خدایا شکرت که هرکاری دلت می خواد می کنی و جای شکرشم باقی می ذاری!...

ه.ن 3 : امروز تولد خواهر گرامی است!...اینو خریدم واسه ش...اسمآ شکلات خوریه ولی رسمآ تزئینی!

آقا لاک پشته !

دوست می دارمش :)

ه.ن 4 : آلبوم جدید امیدُ ریختم روی فلش ، توی ماشین می گوشم...قشنگه اونجایی که می گه:
طاقت بیار خورشید من * بخاطر یکی شدن ، فاصله معنا نداره * من و تو یک جونیم و تن...

ه.ن 5 : چقدر بده که دنبال بهانه باشی که گذشت زمان رو نفهمی..بعد یهو سر حساب شی که امروز یکشنبه بوده...(زور نزنین!..نمی فهمین منظورم چیه!!!!)

ه.ن 6 : الان داشتم عکسای سفرمون رو می دیدم..چقدر دلم هوایی شد اونجایی که روی عکسها اخشابی می خونه...
پای حوض نقره..گوشم رو به گلدسته ها نشستم...دلمُ به قفل پنجره فولاد تو بستم...
دلم مشهد خواااااااااااااااااااست

 ه.ن 7 : این هـــمینجوری نــوشت و به دنبالش ه.ن هم یهویی اختراع شداااا !

ه.ن 8 : نمی دونم خوبه یا بد...اینکه مامان هرروز با نگاهشون می پرسن : چه خبر؟؟؟...و از نگاهم می فهمن که : هیچییییی!

ه.ن 9 : به هرچه می رسم تویی..نمی روی ز خاطرم..به هرکجا که می روم ، تویی که در میانه ای...


شماها کماکان
خوشتون باشه...
تا بعد!

 

 


نوشته شده در یکشنبه 89/1/29ساعت 1:24 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

یه متنی بود یه جایی با این مضمون که روی نردبون وایسادی و انتظار داری خدا بالاتر از تو دستتُ بگیره تا پله پله بالاتر بری..ولی بعدآ که شاکی می شی چرا نگرفت ، سر حساب می شی خدا اون پایین نردبونُ گرفته بوده که تو نیفتی...

حالا خیلی بده که روی نردبون میون زمین و آسمون باشی...سرگردان...
اونوقت نتونی بفهمی که نه دستی سمتت هست که یه پله بالاتر بری و نه کسی که نربونُ گرفته باشه...
حس ِ اینکه انگار داری می افتی...

پ.ن 1 : حوصله نداشتم دنبال ِ متن ِ اصلی ِ اینی که گفتم بگردم! نقل به مضمون رو قبول بفرمایین!
پ.ن 2 : گفتم نتونی بفهمی.......یعنی منکر ِ بودنش نیستم به هیچ وجه.........قبلآ هم گفته بودم که مؤمنم به اینکه هرکه دلش هوایی ِ تو شد ، هوایش را داری.....................پس حتمآ الآنم داری دیگه!
پ.ن 3 : کماکان..آروم ندارم/یه نشونه می خوام واسه قلبم و جز این نشونه واسه چیزی دخیل نمی بندم...

به قولِ فرح .....چوم؟!

فعلآ
خوشتون باشه
تا بعد!

 * بعد نوشت:

یکی از دوستان لطف کردن و متن اصلی ِ چند خط اول رو واسه م فرستادن که در ادامه می ذارمش...
ممنون از جناب رادیکال باشی
.

روزی مردی نردبان بلندی ساخت تا به آسمان برود و از آنجا دستش را دراز کند تا با ناشناختنی بزرگ دست دهد.

او نردبان بلندی ساخت و از آن بالا رفت و بالا رفت تا به اوج نردبان رسید سپس دستانش را به آسمان دراز کرد تا ناشناختنی دستش را لمس کند اما... اتفاقی نیفتاد??

اوبه سمت آسمان داد زد: ناشناختنی! من عمری زحمت کشیدم و نردبانی ساختم و این همه از آن بالا آمده ام تا دست تو را لمس کنم و تو حتی از دست دادن با من هم روی گردان هستی...به من بگو چرا؟؟

 

ناشناختنی گفت: من ساعت ها پای نردبان ایستاده ام و آن را محکم نگه داشتم تا تو از آن بالا نیفتی و  بتوانی بالاتر روی و به اوج رسی?...


با همه ء خطا هایی که انسان مرتکب میشود ناشناختنی حتی یک لحظه هم پای نردبان را رها نمیکند. تعجب میکنم که وقتی انسان مرتکب خطا می شود او کجا می رود؟؟
در آن لحظات آن قدرت عظیم و دوست داشتنی رویش را برمیگرداند تا ما را در حین ارتکاب خطا نبیند...

و بعد دوباره دستانش را روی شانه های تو میگذارد تا احساس تنهایی نکنی. او هیچ گاه پای نردبان را رها نمیکند

صعود و موفقیت و پیروزی همه برای ناشناختنی بهانه ای بیش نیست او فقط میخواهد ما را در حال صعود ببیند.

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/1/26ساعت 12:52 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

<      1   2   3      >

Design By : Pichak