|
...چطور مطورین؟
این خرید عید هم برای خودش مسئله ای شده ها!...نمی دونم چطوریه که آدم اگه همه چیز نو هم داشته باشه بازم دلش می خواد واسه عید خرید کنه؟!
بعد از فارغ شدن از خرید گوشی..از مدت مدیدی پیش در پی خرید مانتو همت نمودیم!!!...که خود جریاناتی بس عظیم داشت!...بین 4تا مانتو نمی دونستم کدوم رو بخرم!؟...بابام می گفتن اگه 4تا شوهر بریزن اون وسط بگن یکیشو بردار چیکار میکنی اونوقت؟!؟!؟!؟...منم گفت شوهر خوب یه دونش هم زورکی پیدا می شه چه برسه به 4تا اونم همزمان؟!!!!!!....دردسرتون ندم از بین اون چهارتا یکیش رو + یه مدل پنجم خریدم!!(اصلآ هم مهم نیست که یه مانتو هم چندی پیش برای دانشگاه خریده بودم!)....بعد از اظهار نظر پدرجان، مامان خانم هم فرمودند بدبخت اونی که میاد تو رو می گیره!!!...منم گفتم اولآ خیلی هم دلش بخــــــــــــــواد ثانیآ چشمش درآد (یا سایر عبارات مشابه!)نیاد زن بگیره!!!!
به قول فرشید منافی (گوینده رادیو جوان) واللللللللللللللللللللا!
خلاصه مثل اینکه دیگه برای عیدم چیزی نمی خوام..همه اش تکمیل شد!..اونم دو تا دو تا!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
توی کتابخونه دانشگاه عضو شدم..(بابا فعال!!)..از بعد از کنکور دلم می خواست یه کتاب رمان آبکی بخونم..توی فهرست رمان ها گشتی زدم..یکیش اسمش به نظرم جالب اومد...«در لطافت شب» نوشته منوچهر کاظمی.
فکر کردم با لطافت باشه!!اما همون صفحه اولش یکی اون یکی رو کشت...صفحه آخرشم دیدم یه هواپیما سقوط کرده!!!...ماندیم در کف این لطافت!!!!!!
اما یه شعر اولشه که خوشم اومد ازش:
الا ای قطره ی اشکی که از مژگانم آویزی
هزاران عقده بگشایی اگر بر دامنم ریزی
نمی دانم چه می خواهی،چه می گویی،چه می جوی
که گه بر دیده بنشینی و گه از دیده بگریزی
تو آن گویای خاموشی که شرح حال دل گویی
تو آن دُرّ گرانقدری که از دریای دل خیزی...
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
دیگه چی می خواستم بگم؟!...اگه گفتین؟!...
می گما کسی می دونه چرا سال 85 اینقده زود تموم شد؟!
پ.ن:من گرفتم...در آسمان رویتم کن و برای آنکه من را دوباره ببینی نماز آیات بخوان...
خوشتون باشه
تا بعد
Design By : Pichak |