|
یه عالمه حرف داشتمااااااا
اما نمی دونم چرا به یک باره خالی شدم!
این چندروز و تا چندروز دیگه واسه ی امتحانا دانشگاه هستم (مراقب)...روزایی که از 7 صبح میریم تا 7 شب خیلی خسته کننده س..یعنی کلآ مراقبت امتحانا کار خسته کننده ای هست.
یادمه پارسال همین ترم مهر که واسه امتحانا رفتم ، گفتم دیگه نمیرم واسه مراقبت ها و ترم بعد هم که بهم زنگیدن بیا گفتم نههههههههه و نمیام...
فکر کن من که 10دقیقه هم یه جا آروم بند نمی شم، مثلآ 120دقیقه باید یه جا بشینم و هیچی هم نگم!
اما خب انگار همه اینا یادم رفته بود و مضافآ حوصله م هم سررفته بود و واسه این امتحانا که گفتند بیا...گفتم باشه!
از اوضاع و احوال هم فعلآ خبر خاصی نیست...
کلآ گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود...........
راستی
19دی هم مصادف بود با سالگرد افتادنم توی رودخونه!! و چه بسا در این روز مامانم اینا باید میومدن و به یادبودم گل توی رودخونه می انداختند! که البته با توجه به خشک بودن فعلی زاینده رود، امسال می تونستن بیان دم رودخونه سرِ خاک و فاتحه ای بخوانند.......! (عکس العمل بعضیا به این صحبتاااااا : خییییلی دیوونه ای! حرف بیخود نزن اینقد!)
همین فعلآ...
خوشتون باشه
تا بعد
Design By : Pichak |