|
امروز در حالی که بشدت سرم شلوغ بود توی اداره و در حالیکه سه تا از همکاران هم مرخصی تشریف داشتن و کلی مراجع داشتم یه دفعه یه اس از باران (دوست مشترک من و بهار) رسید که مشتلق بده وانیا به دنیا اومد...
منم پیرو طرح تکریم ارباب رجوع (!!) همه رو بیخیال شدم و رفتم بیرون و زنگیدم به بهار ببینم کجا چه خبره...و دیدم که بلللللللللللللللللللللللللللللللله...بالاخره انتظار ها به پایان رسید و نی نی بهار یعنی همون وانیا کوچولوی خاله به دنیا اومده..........
دیگه همه همکارا فهمیدن که دوست من نی نی دار شده :))
ساعت 6 که اومدم رفتم دنبال کادو و کادوی موردنظر در بین چند گزینه تهیه شد...
اومدم خونه و بعدشم رفتم دیدن بهار و نی نی...خیلی گوگولی بووووووووود..
خدا رو شکر که همه چی به خوبی پیش رفت و مشکلی نبود و بچه و بهار هم هردو خوبن...ایشالا که قدمش پر خیر باشه و مبارک...
بهار جان خیلی واسه ت خوشحالم و امیدوارم از این بعد زندگی تون قشنگ تر از قبل بشه...
راستی وانیا هم به معنی هدیه ای باشکوه از جانب خداوند هست.
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-
پ.ن 1 : در راستای همین تولد بازی ها ، دوشنبه 15خرداد هم تولد شـــــــــــــــــمیم خاله ست...
از همینجا میگم که تولدش مبارک...سهم کیک من یادتون نره هاااااااااااااااااااااا
پ.ن 2 : از اونجایی که پروژه های بنیاد اکثرآ ضربتی و با وقت محدود هستند و الحمدلله هیچ برنامه ریزی مشخصی هم نداره ما این چند روز 7صبح تا 7عصر مشغول بودیم...الیته در عین اینکه خیلی خسته میشیم اما جو هم بد نیست و خوش میگذره...در همون راستا (کمبود وقت واینا) امروز داشتن یه برنامه فشرده از نظر ساعتی برامون تدارک میدیدن و یکی در میون حرفاشونم برمیگشت به من که هرکی هم نیاد ، تو یکی حتمآ باید باشی.................منم که دیدم اینجوریه یهو بین صحبتاشون که مثلآ جلسه هم بود و جدی و اینا از آقای مسئول پرسیدم : اعتکاف چه شب هایی هست؟؟...گفت چطور؟؟
گفتم هیچی خب من اصش میخوام این سه روز رو برم اعتکاف :دی
در جواب یه چیزی گفت توو مایه های تو غلط می کنی و اینا :)))
پ.ن 3 : بابت تبریک های پست قبل از همگی ممنونم :)
فعلآ همین
خوشتون باشه
تا بعد...
*قالب نوشت:
هنوز در مورد قالب وبلاگ به نتیجه نرسیدم...به دلم نچسبیده...!
Design By : Pichak |