سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عرض شود حضور مبارکتون که دقیقآ از شنبه که دوران شاغلیمون به پایان رسید و می خواستم در امر به روز رسانی اینجا کوشا باشم ، به طرز فجیعی تحت الطاف یک ویروس ناشناخته ی سرماخوردگی قرار گرفته و بسیار مریضی مان درد میکند!!
منشآ منتشر کننده هم بابا جان بودن که الآن در کمال صحت و سلامت هستند (خداروشکر) و فقط ما رو مریض کردن!!!

روز جمعه طبق روال چند سفر مینی بوسی قبلی ، راهی سفر شدیم به مقصد متین آباد! یه کمپ تفریحی در دل کویر با امکانات شتر سواری و موتور سواری و رصد ستارگان (اگه می خواین بیشتر راجبش بدونین خودتون برین توی سایتش و بخونین، چون من حالشا ندارم بتوضیحم!)
کمی گشت و گذار در کویر و شتر سواری:

شتر سواری.متین آباد

می خواستم باهاش عکس بگیرم ، وقتی افسارشو گرفتم سرشو چرخوند آورد طرفم منم یـــَــــَـــک جیغی زدم و پریدم اینور..توریستایی که اونجا بودن غش کرده بودن از خنده!...به این نتیجه رسیدم که گویا واژه جیییییییییییییییییییییییییییییغ در تمام زبان ها به یک مفهموم قابل ترجمه است :دی
البته بعدش باهم دوست شدیم و سوارش شدیم و عکس گرفتیم اینا که عکساش اونور موجوده ;)

خب این از سفر!

روز شنبه هم آخرین روز کاریمون بود.
جالب بود که ما از چهارشنبه ی قبلش هرروز آخر وقت با همه خدافظی میکردیم و اگر بار گران بودیم رفتیم و اینا رو میخوندیم، بعد فرداش دوباره اونجا بودیم! دیگه شنبه کسی حرفمونو قبول نمیکرد که جدی جدی داریم میریم!
تجربه ی خوبی بود این 20 روز...بااینکه حسابی خسته می شدیم و بعضی روزها 7صبح می رفتیم تا 8شب ، اما خب بازم پایه بگو بخندمون جور بود...
و صد البته دانستم که دیگه اونقدرا هم مشتاق خواستن دانشگاه نیستم!!
ماها 4تا بودیم که 2تامون از پارسال به بایگانی کمک میکردن و اون یکی هم دختر خاله ی آقای مدیر آموزش بود...منم که بهرحال 4سال توی اون دانشگاه بودم...و به تبعش ارتباطم با همه ی مسئولا خیلی خوب بود و همه هم میشناختنم و هم راحت تر باهام برخورد می کردن....
حالا بماند که سر این موضوع چقدررررررررررررررررررر علنی و غیر علنی اون 2تا به ما حسودی کردن که مثلآ:
- چرا آقای حراست وقتی داخلی اتاق رو میگیره تورو میشناسه؟؟ از ما که یه ساله اینجاییم هنوز می پرسه شما؟؟؟
- چرا آقای بایگانی با اینکه ما یه ساله اینجاییم وقتی پرونده ای مشکل داره به تو میگه بیا بالا و ببین مشکل چه جوری حل میشه؟
- چرا اون روز آقای تقسیم غذا وقتی دید تو از این
نون باگت کوچولو ها
دوست داری ، دوتاشو بهت داد؟
و....................

خب به من چه آخه؟؟!!؟

این چندروز اخیر هم که نمی دونم چی شد NOD32 از شناسایی ویروس باباجان عاجز ماند و منتشر شد و همه ی ما درگیر!!!
بهرحال به بهانه ی همین مریضی هم که شده مجددآ روزها به خواب میگذره و از شنبه تاحالا هوووووچ کار مثبتی نکردیم!

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

پ.ن 1: دوباره پائیزه.................فقط همین!
پ.ن 2: بهاره اینا رفتن مشهد......منم می خوام خببببببب :(
پ.ن 3: نمی دونم چه لذتی می بری از اینکار...اما شما ادامه بده!
پ.ن 4: پیرو پ.ن قبلی...خیلی از این چندخط خوشم اومد:

عزیزم ...
می توانی هر کاری کنی
به شرط آنکه من را خر کنی.
اما توجه کن من را خر کنی ،
نه آنکه من را خر فرض کنی

پ.ن 5: دلم اینو می خواد خب!  چرا نمیاد زیر 400؟؟؟ از 720رسیده به 490!!


فعلآ همبن
خوشتون باشه
تا بعد




نوشته شده در چهارشنبه 90/7/20ساعت 1:25 صبح توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak