سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیرو همون جمله ی معروف : من دانشگاه می خواااااااااااااااااااااااااااااام ،
از چهارشنبه مجددآ کارمند (!!) شدم و واسه ثبت نام دانشجویان جدیدالورود میرم دانشگاه...
خیلی جالبه...و با انواع و اقسام حالات روبرو میشیم...

* بابایی که میاد و بخاطر ننوشتن خودکاری که روی میز هست ، کل وزارت علوم و دانشگاه و رئیس رو مورد احترام و تفقد (!!) قرار میده!!!...بهش گفتم حاج آقا شما اگه از همین اولش بخوای بابت این چیزا اعصابتو خورد کنی تا فارغ التحصیلی دخترت دیگه چیزی ازت نمی مونه...تازه اولشه!!!

* مادر نگرانی که از "فسا" اومده واسه ثبت نام و وقتی جزء مدارک مورد نیاز "ارزش تحصیلی" رو می بینه با آنچنان نگرانی بهم میگه حالا یعنی ما باید بریم فسا و برگردیم؟؟!!..براش کلی توضیح دادم که نه بابا همین جا از پست باید بگیرین و نیازی نیست برین فسا! انگار خدا دنیا رو بهش داده بود...3تا شکلات در آورد بهم داد!

* فرم ثبت نامی که میاد زیر دستم و می بینم واسه مشخصات پدر و مادر ، هردو رو زده "فوت شده"......

* یا نمی دونم چه جوریه که تا دیروز شاید 30-40% از ثبت نامی ها شغل پدر رو نوشته بودند "بیکار"......

و..............

چهارشنبه تا 7:15 دانشگاه بودیم...واسه پنجشنبه هم گفتن باید بمونید و از این حرفا!
ما هم عزممون رو جزم کرده بودیم که نمونیم.
آقای مدیر آموزش هم گفتن باشه برین ، در همین گیر و دار که ما مشغول برنامه ریختن واسه بعد از دانشگاه و مکان نهار خوردن بودیم ، آقای بایگانی پیغام دادن که بمونید و ثبت نامی های امروز رو هم پرونده کنید!
از اونجایی که این جریان فتنه (نموندن)  به سر کردگی من بود به آقای مدیر آموزش که در حال رفتن به اتاق بایگانی بود - به شکلی که آقای بایگانی هم صدامو بشنوه - گفتم: به آقای بایگانی سلام برسونین بگین خدافظ پوزخند
کلی خندید و آقای بایگانی هم گفت: اگه راست میگی بیا به خودم بگو (*ذکر توضیح ضروری: اصولآ همه از این آقای بایگانی خیلی حساب می برن و کسی جرآت نداره روی حرفشون حرف بزنه.............اللللللا من چشمک پایان توضیح ضروری)

منم رفتم پیش آقای بایگانی...

- خب بمونید و زیر و روش یکساعته!
- نچ!
- میگن کار امروز را به فردا نندازین.
- گفتم خب ما هم دقیقآ به همین دلیل به فردا نمیندازیم (ذوق کرد! فکر کرد می مونیم) ، چون فردا جمعه ست میندازیم به پس فردا (کُـــپ کرد! دید قرار نیس بمونیم)
- پس مدارک رو بیارین ما خودمون می مونیم پرونده ش می کنیم...
من : پوزخندمؤدببلبلبلو (البته این آخری جلو خودش نبوداااا بعد از اتمام مذاکرات رو به بچه ها بود)

ما هم مدارک رو تحویل دادیم و د ِ بررررررررررررو آفرین

* مکان: روبروی کوه صفه ، همراه با بچه ها
ماشین رو پارک کردم و پیاده شدیم رفتیم توی پیاده رو تا اون یکی ماشین همراه هم پارک کنه بیاد...
من پشتم به خیابون بود...یهو دیدم فری میگه زهره ماشینت داره میرهههههههههههههههههههههههه
گفتم کجا میره؟!!! باید فکر کرد و برگشتم نگاش کردم دیدم همینجوری که پارکش کردم داره میره عقبوااااای.. یه کم وایسادم نگاش کردم دیدم هیچ چاره ای نیست جز اینکه بذارم اینقدر بیاد عقب که بخوره به ماشین پشتی و وایسه!!!
بعدم دیدم توی سرزیری ترمز دستی رو که نکشیده بودم هییییییچ ، کلآ ماشین خلص بودهههههه جالب بودپوزخند
خدایی بود دیدیم اینجوریه وگرنه می رفتیم و ماشین های پشتی هم یکی یکی می رفتن و ماشین منم سرخوش همینجوری هی می رفت عقب خیلی خنده‌دار

خلاصه که اینجوریاس
حالام پا شم برم که صبح باید برم سر کار!!!!!!!!!!!!

پ.ن: کارگرا رو دیدین که یه دوره کار می کنن بعدش یهو بیکار میشن؟!..من زهره شونم مؤدبشوخی


خوشتون باشه
تابعد


نوشته شده در شنبه 90/6/26ساعت 1:43 صبح توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak