|
داریم می ریم...
صبح ساعت 9...
به فری (دوست و عجالتآ همکار دانشگاهی) میگم میرم یه سلامی عرض کنم و بیام! (می دونه با امام رضا قهر بودم!!) ...میگه خیییییییییلی آدم بیخودی هستی زهره!
گفتم حالا چون شمایی یه حالی هم می پرسم!
همه ش دارم فکر میکنم چیا دارم بگم به امام رضا...
نمی دونم شاید وقتی برم حرف زدنم هم بیاد!...دست خودم نیست...
نگرانم و دلهره دارم واسه مامان..کاش مشکلی پیش نیاد و همه چی خوب باشه.
به یاد همگی هستم...
البته طبق روال هم "التماس کنید که دعاتون کنم"
بدی که ندیدین..خوبی ای هم اگه بوده به جان خودم عمدی در کار نبوده! حلالمون کنید...بهرحال خودتون که واقفید خطوط هواپیمایی ست دیگه...!
اینم به یاد سفر قبلیم با بهار...که خیلی خوش گذشت بهمون...
فعلآ همین
خوشتون باشه
تا بعد
راستی!
برگشتمون شنبه شب و هتلمون هم اینجا
نوشته شده در چهارشنبه 90/2/21ساعت
2:46 صبح توسط زهره نظرات ( ) |
Design By : Pichak |