|
دیروز روز آخر کلاس ها بود و دیگه فقط امتحانا مونده...
این هفته هر روزیش که رفتیم دانشگاه "سوری" بود! (یه چیزی توو مایه های چهارشنبه آخر سال!!)
یکشنبه سوری و دوشنبه سوری با استاد جان گوگولی کلاس داشتیم و بسی خوش گذشت و از بس من و فافا (دوست جون) سر این دوتا کلاس خندیده بودیم و استادجان هم ار خنده های ما خندیده بود و نتیجتآ کلاس برای لحظه ای منحل شده بود ، آخر کلاس ازش عذرخواهی کردیم و گفتیم ببخشید که بچه های بدی بودیم! که خندید و گفت شما که خوب بودین خیلی :)
وای من یه بار سر کلاسش آنچنان به خنده افتاده بودم که نگو! هیچ جوره نمی شد جلوشو بگیرم..اشکم در اومده بود..یادش بخیر چقدر استاد بهم خندید :))
بعدشم اومدیم و چون جدیدآ کشف کرده بودیم که سیب زمینی سرخ کرده های بوفه به شدت خوشمزه ست ، گرفتیم و خوردیم و خاطرات این چندسال رو دوره کردیم...بعدش هی ناحارت شدیم که داره تموم میشه :(
سه شنبه سوری هم گذشت و دیگه حسن ختامش دیروز بود...
تولد یکی از پسرای دانشگاه بود که ورودیمون باهم بود اما اون 7ترمه خوند و رفت.
منم طبق روال بهش ایمیل زدم و ضمن تبریک ، گفتم این هفته پا میشی با یه جعبه کیک میای دانشگاه وگرنه تولدت مبارک نیمیشد!(حالا من همین جوری گفتم!)
بعد دیروز دیدم بوفی جون (اصطلاحآ بوفه ی دانشگاه با این عنوان معروف بود) میگه که فلانی (همون که تولدشه) گفته که به فلانی و فلانی (من و فافا) بگو که بمونن دانشگاه!
حالا منم ساعت 1 امتحان داشتم و زودی باید میرفتم اون یکی ساختمان دانشگاه...
بعد یهو دیدیم با یه جعبه گنده اومدش! اینقده خندیدیم که نگو...(حیف یادم رفت از کیک ها عکس بگیریم)
خلاصه گفتیم بدو که من امتحان دارم!
نصفه از کیک رو برید و گذاشت واسه ما و اومدیم سمت ماشین...
حالا دیدیم استاد رفت و ساعتم 1:05
وقتی می خواستم ماشینو روشن کنم دیدم استارت نمی خوره!اصلآ هیچ صدایی ازش در نمیومد...!
منم زودی رفتم و سوئیچ رو دادم به بوفه و بهش گفتم " بیا اینو بگیر! ماشینم روشن نمی شه ببین چشه ، خدافظ! "
بوفه =>
من =>
من و اون یکی دوست جون هم به دو خودمونو رسوندیم اونور!
البته بگذریم از اینکه استاد مربوطه هم برخلاف امتحان قبلی که رسیده و نرسیده گرفت ، این امتحان رو آخر ساعت گرفت!
بعد از کلاس هم اومدیم اینور و دیدیم ماشین جابجا شده ، فهمیدم روشن شده...
رفتم به بوفه گفتم سوئیچ؟
حالا سرشم شلووووووووووووووغ..اومده بیرون و ردیف کرده: " سرباطریاش شل شده بود ، سمت چپی گچ گرفته ، رادیات آب نداره ، چی چیش چیطو شده و......."
گفتم اینا رو ولش کن! روشن میشه حالا؟!
تازه خنده دار بود بعد که باز برگشتم دانشگاه از حراست تا خدمتگزار می پرسیدن : خانم... ماشینت درست شد؟
قبل از شروع این ترم چون بچه هایی که باهم بودیم رفته بودن و یه جورایی جمعمون جمع نبود حس خوبی نداشتیم و فکر میکردم بد میگذره...اما خدائیش این ترم خیلی بیشتر از ترم پیش بهمون خوش گذشت و هرروزش خاطره انگیز بود...
و حالا...
تموم شد!
4سال توو سر و کله هم زدن ها...
کل کل با استادا...
حرص خوردن از دست استادها...
بگو بخند ها...
سوتی ها...
تموم شد!
فکر نمی کردم وقتی تموم شه اینقدر واسه م سخت باشه...دیشب تک تک روزها و خاطراتشو خندیدن هامون رو دوره می کردم و بعدش میگفتم آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاااای!! تموم شد!! دیگه هم تکرار نمیشه
تازه بعدشم که اس فافا رسید دیدم اونم مثه منه
- اصلآ خوشحال نیستم!
- قبلنا می گفتیم به محضی که درس تموم شه یا باید بریم سر کار و یا شوور (!!) کنیم که سرمون گرم باشه!...توی این هفته یه روز در میون با فافا به این نتیجه می رسیدیم که :
بابا شوور کیلویی چند؟! می ریم سر کاررررررررررر//روز بعدش می گفتیم کار که بی پارتی نمیشه آخه! پس شوور کنیم!! :دی
- این از این!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی دهد
یک وجب زمین برای باغچه
یک دریچه آسمان نمی دهد
وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد ، زمان نمی دهد
فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی دهد...
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
پ.ن1:خواستم که با تو دردل کنم ، گریه ام ولی امان نمی دهد...
پ.ن2 : از 18 تا 28 دی امتحانات و بعدش تموم ِ تموم ِ تموم!
فعلآ
خوشتون باشه
تا بعد...
Design By : Pichak |