سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عرض سلام و ادب و احترام و اینا..پس از مدتها!
از اونجایی که امروز ، روز خیلی خوبی بود و خوش گذشت و متفاوت..دیدم حیفه چیزی ازش ننویسم. شاید بعد از مدتها به معنای واقعی بهم حوش گذشت...

جریان از اونجا شروع شد که به صورت فوق العاده یهویی مطلع شدیم جناب داداشی  (توضیح نگاشت: جناب داداشی همون عموزنجیربافه سالهای قبل در دنیای وبلاگ نویسی میباشیده اتد که همانا بابای شمیم {جیگر خاله} نیز می بوده اند که چندی قبل تولدش را مبارک گفتیم طی پستی! و طبق عادت قبلی جناب داداشی خطاب می شوند در اینجا/ پایان توضیح!) همراه با خانواده در دیار ما هستند...
لذا به همت جناب داداشی با خانم داداشی که از همان موقع تولد آشنایی کوچکی با هم داشتیم مرتبط گشته و در ادامه...

 پیش از ظهر با اکی جون تماس گرفتم و قرار گذاشتیم که امروز را با هم باشیم...در هنگام تماس آنها منتظر جنبانیده شدن منار جنبان بودند!...قرار بر این شد که برویم باغ پرندگان.
(توی پرانتز: انگار کانال حرفیدنم عوض شده! وایسین یه کم...اهممم اوهوووم...امنحان میکنیم...درست شد انگار! /پرانتز بسته)

خب!
می گفتم...
خلاصه ما هم در شرایطی که چراع بنزین مدت مدیدی بود روشن شده بود ، خودمونو زدیم به اون راه و راهی شدیم سمت محل قرار...
لحظه ورود به پارکینگ آن خانواده محترم را دیدم و رفتم ماشین رو هشتم و خودمو رسوندم بهشون.
با اینکه دفعه اول بود می دیدمشون ولی جوری بود که خیلی گرم و راحت با هم سلام و علیک کردیم و بعدم که جییییییییییییگر خالهههههههه  عززززززززیزمممممممم دوست داشتن
ماشالا اینقدر ناز و دوست داشتنی بود که نگو . یادمه اونموقع که عکسای تولدشو درست می کردم همه ش می گفتم چقده دلم می خواد از نزدیک ببینمش ولی خداییش فکر نمی کردم اینقدر زود جور بشه تبسم بگذریم از اینکه اول به شدت بهم می گفت عمه اما دیگه بعد که فهمید خاله (!) دیگه از بغل من نه پیش مامانش می رفت و نه پیش باباش...کلی خندیدیم سر این قضیه

توی باغ پرندگان کلی گشتیم و یه عالمه عکس و فیلم و اینا...قشنگ بود خیلی...
بعدشم قرار شد بریم کوه صفه و بعدم برای نهار ( خیلی خنده‌دارحالا بعد می فهمید چرا!) رستوران زاگرس.
قرار شد با یه ماشین بریم.(بگذریم از اون پراید خر که ماشینشو جوری گذاشته شد که جناب داداشی مجبور شد طی 20فرمون از جای پارک بیاد بیرونجالب بود جالب بود)
حالا ساعت 3 رسیدیم ورودی کوه - سمت راست رستوران - سمت چپ پارک...حالا اول رستوران یا اول پارک؟
هیچی دیگه در یک عملیات انتحاری قرار شد اول بریم کوه (که بعد چقدر این تصمیم سوژه خنده شد واسه مون چشمک)
کوه هم گشتی زدیم و عکس گرفتیم و همراه با اعمال شاقه (البته بیشتر واسه جناب داداشی پوزخند) کوهنوردی نمودیم.
حالا ساعت 4ونیم..3عدد (نفر) گرسنه هلک هلک میریم واسه رستوران!
- داداشی به آقاهه : سرویس ها نیستن که بریم برای رستوران؟
- آقاهه به داداشی : الآن فقط کافی شاپ هستا...نهار که دیگه نیست!!!!!
*زیرنویس : جدیاااااااا!!!! ما با چه انگیزه ای نیم ساعت به غروب رفتیم سراغ نهار گرفتیم؟!! نکته بینخیلی خنده‌دار
حالا همان 3عدد (نفر) فوق تا حدودی به صورت دست از پا درازتر () می رویم که برویم.
و در این لحظه عقل هر سه مان بر این حکم می کرد که هر رستوران دیگه ای هم بریم بعید اندر بعید است که نهار داشته باشد!!خسته کننده 

قرار شد به عصرانه ای قناعت کنیم و شام را دریابیم. رفتیم ماشین منم برداشتیم و اول یه سر پل مارنان ، سپس باز هم ماشین منو هشتیم همانجا و رفتیم کافی شاپ (البته کافی شاپ که نه اونقدرا...حالللللا)
بعدشم 33پل و بازهم عکس و باز هم کلی خندیدیم سر اینکه شمیم نمیرفت بغل مامان و باباش

...حالا برای شام کجا بریممممممممممم؟
یه کم تفکر نمودیم ، دیدیم آخرش همون زاگرس چشمک می زنه (حالا اونکه اون بالا بهش خندیدم و گفتم بعد می فهمید رو فهمیدید؟!)
نهار نشد ، شام
البته اینجوری که همه چی دست به دست هم داد ، خوب شد که شب هم کوه بودیم!
شام رو هم خوردیم و بعدم دعوا  (البته اینا انگار زیادی خشنن! دعوای ما با خنده بود ) سر اینکه نمی ذاشتن من شام رو حساب کنم و...................بازگشت.
باز رفتیم سراغ ماشین منو اندکی دعوا  (باز اینم انگار زیادی خشنه   ) سر ِ اینکه چرا بنزین نزدی و...

در آخر هم بعد از پایان یک روز خیلی خوب (البته اینو من میگم! باید دید واسه اصل کاری ها هم خوب بوده یا نه!)
از همدیگه خدافظی کردیم و اومدیممممممممم...بنزین هم همچنان نزدم  (احتمالآ این   جناب داداشی است پس از شنیدن اینکه بنزین نزدم‏:دی)

* خظاب به داداشی اینا : به من که خیلی خوش گذشت. امیدوارم به شما هم  ، هم امروز و هم کل سفر خوش گذشته باشه و بازم تشریف بیارین
راستی!
دستاورد این سفر استانی داداشی اینا هم این بود که شمیم یاد گرفت خر ِ میگه عرررر عرررر شوخی
و دستاورد این سفر استانی  داداشی اینا واسه من هم این بود که حالا هی راه می رم و می خونم : بابااااا...عمه/عمممممه...مامان/ مامااااااان...خاله/خالههههه...دایی/دایییییی...شمیم/و... (توضیح نوشت: شعر شمیم)
و اینکه من که اصولآ هرکی هرچی ازم بپرسه میگم "نچ" اما دیشب تا حالا می گم : " آددددددده"  (توضیح نوشت: آره  به زبان شمیم)

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

پ.ن : احتمالآ تا فردا عکس هم اضافه میشه ، هم واسه عکس شمیم اجازه بگیرم و هم سایز بقیه رو درست کنم.

پ.ن تو : اگه سبز ِ سبزم توو هجوم پاییز...ذره ذره ی من از تو شده لبریز...

فعلآ همین
همه ش خوشتون باشه
تا بعد

 * سوال نوشت :
شکلک های یادداشت هستن آیا؟؟!!

 * همینجوری که خوابم میاد توشت:
عکسا در اولین فرصت به همین پست اضافه میشه همراه با « یادم رفت نوشت ها...»

* یادم رفت نوشت ها + عکس:

خببببببببببببببب!
بالاخره من اومدم..به من چه خب امتحان داشتم. اصش مهم اینه که اومدم مؤدب
اول بگم از یادم رفت نوشت ها...

- یادم رفت بگم که رسمآ ازشون دعوت کردم دفعه دیگه که میان به جای هتل تشریف بیارن پارک سر کوچه ما پوزخند (اصفهانی هم خوددی شوخی) عوضش تاب و سرسره ش هم دم دست هست واسه شمیم

-یادم رفت موقع پارک کردن دم کوه رو بگم که هرچی به داداشی می گفتم صاف کن فرمون ُ گوش نمی کرد و هی می رفت توی نرده ها. منم وقتی دیدم با زبون خوش حرف گوش نمی ده رفتم پشت ماشین وایسادم که بلکه منُ ببینه و نیاد ولی گویا بازم افاقه نکرد و منُ ندید و اومد ( ) به جان خودم مدیونین اگه یه لحظه هم فکر کنین که زانوی من بین سپر و نرده ها پرس شد!!!...نشد که

-تازه به من چه که وقتی چهل ستون 20تا ستون داره و 20تا دیگه ش انعکاسشونه توی آب ،‏خب در این حالتم 33پل میشه 66 پل خیلی چیزای دیگه هم هست که یادمه بگم‏، اما نمی گم که  توی خماریش بمونین

...و حالا عکس ها...

 باغ پرندگان - هنر خودم

باغ پرندگان - هنر داداشی

اینم
 جیگر خاله


شمیممممممممممممممم 

 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

عزیزمممممممممممم

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

 

 

جیگررررررررررررررررررررر

 گوووووووووله نمک خاله
توضیح عرض شود که کچل هم خوددی
 * هرکی حدس زد اینجا شمیم چی داره میگه جایزه داره *

 

اندر احوالات سر کار گذاشتن های این فسقلی موقع عکس انداختن ها
حالا ما اینور داریم گریبان چاک میدیم و صداش میکنیم
اینم انگاررررررر نه انگاررررررررررر

هرچند انتخاب از بین عکسا سخت بود (چون همه ش یه جورایی قشنگ بود) اما گفتم دیگه  با همین چندتا هم در کم و کیف کار قرار خواهید گرفت...

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

در پایان هم دلم می خواد این رو بگم که
مدت ها بود (دقیقآ خیلی وقت بود) هرجا بودیم ، مهمونی ، تولد ، پیک نیک ، سفر و... بعدش هرکی می پرسید "خوش گذشت؟" کللللللللی فکر میکردم که خوش چیه؟! گذشت یا نه؟! ..نهایتآ می گفتم
"ای بد نبود!"
اما این 2-3 روز هر کی ازم می پرسه جمعه خوش گذشت؟ بدون مکث و  از ته ِ ته ِ دلم میگم "آررررررررررررررره..خییییییییییییییلی"

حالا تجزیه تحلیلش با خودتون...

همچنان
خوشتون باشه

تا بعد...

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

*بعد نوشت 22 آبان :
دلم فصل پاییزه وقتی نباشی/شب از غصه لبریزه وقتی نباشی
تو تنها دلیل شب گریه هامی / رفیق سکوت و شریک صــِـدامی
...
آهنگ روی وبلاگ ، چشم براه ، حسین زمان

 

 


نوشته شده در جمعه 89/8/14ساعت 11:0 عصر توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak