|
یه متنی بود یه جایی با این مضمون که روی نردبون وایسادی و انتظار داری خدا بالاتر از تو دستتُ بگیره تا پله پله بالاتر بری..ولی بعدآ که شاکی می شی چرا نگرفت ، سر حساب می شی خدا اون پایین نردبونُ گرفته بوده که تو نیفتی...
حالا خیلی بده که روی نردبون میون زمین و آسمون باشی...سرگردان...
اونوقت نتونی بفهمی که نه دستی سمتت هست که یه پله بالاتر بری و نه کسی که نربونُ گرفته باشه...
حس ِ اینکه انگار داری می افتی...
پ.ن 1 : حوصله نداشتم دنبال ِ متن ِ اصلی ِ اینی که گفتم بگردم! نقل به مضمون رو قبول بفرمایین!
پ.ن 2 : گفتم نتونی بفهمی.......یعنی منکر ِ بودنش نیستم به هیچ وجه.........قبلآ هم گفته بودم که مؤمنم به اینکه هرکه دلش هوایی ِ تو شد ، هوایش را داری.....................پس حتمآ الآنم داری دیگه!
پ.ن 3 : کماکان..آروم ندارم/یه نشونه می خوام واسه قلبم و جز این نشونه واسه چیزی دخیل نمی بندم...
به قولِ فرح .....چوم؟!
فعلآ
خوشتون باشه
تا بعد!
* بعد نوشت:
یکی از دوستان لطف کردن و متن اصلی ِ چند خط اول رو واسه م فرستادن که در ادامه می ذارمش...
ممنون از جناب رادیکال باشی.
روزی مردی نردبان بلندی ساخت تا به آسمان برود و از آنجا دستش را دراز کند تا با ناشناختنی بزرگ دست دهد.
او نردبان بلندی ساخت و از آن بالا رفت و بالا رفت تا به اوج نردبان رسید سپس دستانش را به آسمان دراز کرد تا ناشناختنی دستش را لمس کند اما... اتفاقی نیفتاد??
اوبه سمت آسمان داد زد: ناشناختنی! من عمری زحمت کشیدم و نردبانی ساختم و این همه از آن بالا آمده ام تا دست تو را لمس کنم و تو حتی از دست دادن با من هم روی گردان هستی...به من بگو چرا؟؟
ناشناختنی گفت: من ساعت ها پای نردبان ایستاده ام و آن را محکم نگه داشتم تا تو از آن بالا نیفتی و بتوانی بالاتر روی و به اوج رسی?...
با همه ء خطا هایی که انسان مرتکب میشود ناشناختنی حتی یک لحظه هم پای نردبان را رها نمیکند. تعجب میکنم که وقتی انسان مرتکب خطا می شود او کجا می رود؟؟
در آن لحظات آن قدرت عظیم و دوست داشتنی رویش را برمیگرداند تا ما را در حین ارتکاب خطا نبیند...
و بعد دوباره دستانش را روی شانه های تو میگذارد تا احساس تنهایی نکنی. او هیچ گاه پای نردبان را رها نمیکند
صعود و موفقیت و پیروزی همه برای ناشناختنی بهانه ای بیش نیست او فقط میخواهد ما را در حال صعود ببیند.
Design By : Pichak |