|
دلم می خواست تاریخ 1/1/89 شده باشه و آپ کنم واسه تبریک عید و سال نو...
هیچ تدارکی واسه هفت سین نداشتم...بعدش که دیدم همه دارن از سفره های هفت سین شون می گن ، منم جو گیر شدم!
یه کم باهاش کلنجار رفتم...حسش نبود! سین ها جور نبود...گفتم بی خیال! سبزه نمی خواد!!..ماهی هم فردا می خرم...اما بازم یه چیزی کم داشت انگار...
آره!
هفت سین امسالم سین ِ سلامتی ِ تو رو کم داره...
برعکس پارسال که همه دور هم بودیم ، امسال من بودم و مامان و بابا...و فکر همه مون درگیر چند پلاک اونطرف تر و خونه عمه م اینا...بابا گفتن نمی خوان اونجا باشن واسه تحویل سال..قبلش یه سر رفتیم...
اینم سفره امسال که تکمیل تشد و چیده نشد!
تحویل سال..بغض..اشک..و شکسته شدن ِ بغض توی بغل مامان...
همه ش توی ذهنم می چرخید که:
عید اومد، بهار اومد، تو دوری اما...
از خدا خواستم سایه مامان و بابا همیشه بالای سرم باشه...
خواستم که سال جدید سالی باشه که نشیب هاش بیشتر از فرازهاش باشه..چون واقعآ دیگه نمی کشم واسه سربالایی ها...یا حداقل توانشو بهم بده...
و البته مطمئنم که:
همیشه با اینکه این دل نگرونه
یه بهار پشت زمستون و خزونه
می دونم خدای ما که مهربونه
ما رو باز به هم دوباره می رسونه...
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
تبریک می گم به همه دوستان آغاز سال جدید رو و آرزو می کنم سالی سرشار از موفقیت و بهروزی در پیش داشته باشید و در کنار همه اینها خودتون و عزیزانتون سالم و سلامت باشید...
پ.ن : دلم می خواد با همه خوانندگان خاموشی که تا الان داشتم ، به بهانه سال نو و تبریک عید آشنا شم...اگه دوست دارن البته...
فعلآ همین
باز هم عیدتون مبارک
خوشتون باشه
تا بعد
*چند بعد نوشت (سه شنبه 3/1/89) :
ب.ن 1: توی هیچ کاری هم که استعداد نداشته باشم ، در امر گل لگد کردن PHD دارم!!! (خودتون ربطش بدین به پ.ن بالا ! )
ب.ن 2: همیشه میگم یا یه حرفی رو نزنیم ، یا اگه زدیم درست بزنیم!!!!!....بابا جان امسال (جدای از قضیه خر حمالی) سال پلنگ است ، نه ببر!!!!!!!! پلنگ هم خیلی فرق داره با ببر!..حالا هی چپ و راست سال ببر رو تبریک بگین!
تازه جالب ترش اینجاست که اونایی هم که می گن سال پلنگ هستش ، اونوقت عکس و عروسک ببر تحویلمون می دن!!!! حالا از انواع و اقسام سایت ها گرفته تاااا فیتیله عبدا تعطیله و فردا تعطیله و...
بد نیست به این سن رسیدین بدونین که پلنگ اونه که بدنش خال داره و ببر اونه که خط داره!...ایناهاش:
*پلنگ: *ببر:
کلآ قضیه نام های سالها هم با این شعر سندیت داره :
موش و بقر و پلنگ و خرگوش شمار
..این چهار که بگذرد نهنگ آید و مار
..آنگاه به اسب و گوسفند است حصار..
میمونه و مرغ و سگ و خوک ، آخر کار
حالا هی بگین سال ببر!!!!
ب.ن 3: شاید احتمالآ ممکنه فردا که چهارشنبه باشه عازم سفر باشیم به مقصد یزد!...من که یه عمری بابا می گفتن بیاین 2روز بریم یزد ، میگفتم آآآآآآآآآآآآه ! آخه یزد هم شد جا؟!!...نمی دونم چی شده که حالا دارم می رم!...بابا و مامان هم نمیان. منم با خواهرم اینا...
شاید برای تغییر روحیه بد نباشه...
ب.ن 4: از الان به بعد به شدت منتظرم تا خبری از خودت بهم بدی..شاید اگر دلم به نت گوشی خوش نبود ، هیچوقت نمی رفتم سفر...
ب.ن 5: دلم گرفته دوباره هوای تورو داره ، چشمای خیسم واسه دیدنت بیقراره ، این راه دورم خبر از دل من که نداره...آروم ندارم..یه نشونه می خوام واسه قلبم..جز این نشونه واسه چیزی دخیل نمی بندم...
فعلآ همین!
مواظب همدیگه باشین
تا بعد...
* شرمنده! .. ولی بعدتر نوشت:
........................ نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرفتیم کـــــــــــــــــــــــــــــــــه.................................
Design By : Pichak |