سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خوووووووووووب!
بالاخره فرصتی دست داد تا گزارشی از سفر 4روزه مون به مشهد رو برای ثبت در خاطرات ، اینجا بنویسم...

* رفت: ساعت 18:30 دوشنبه 27مهر / برگشت: ساعت 9صبح جمعه 1آبان / اسکان در هتل 4ستاره اترک جنب بازار رضا

*دوشنبه...
برای رفتن به فرودگاه ، قرار بود علی (داداش بهار) بیاد و ما رو برسونه...
روی بلیط ها مثل همیشه نوشته بود 2ساعت قبل از پرواز فرودگاه باشین و آژانسی که بلیط ها رو ازش گرفتیم گفت 1ساعت و نیم قبلش... و دقیقآ به همین دلایل تصمیم گرفتیم 1ساعت قبل در فرودگاه باشیم!!
ساعت : 17:10
 (توی پرانتز : فاصله زمانی از اینجا تا فرودگاه حدود 45دقیقه..پرانتز بسته)
من sms به بهار> کجایین پس؟
بهار sms به من> علی تازه اومده ، راه افتادیم می تکم!

از قبل هم حرف این بود که توپولوف ها سالم می رسد آیا یا نه و اینا....مامان می گفتن دیر شدااااااااااا...من گفتم خیالتون راحت!...اگه علی بیاد ، سالم رسیدنمون به خود ِ توپولوف هم جای تآمل دارد!!!
خلاصه حدود ساعت 17:30 تشریف فرما شدن و تازه جالبیش اینجا بود که آخرش علی نیومده بود!!..مریم بودن و عماد و طه!!!! (خواهر،شوهرخواهر،خواهرزاده بهار)
با حرکات بسیار بسیار آرتیستانه موفق شدیم 20دقیقه قبل از پرواز در فرودگاه حضور به هم رسانیم!!!!
البته همین از خوش شانسیه ما بود ، چون دیر رسیدیم دو ردیف مونده به اخر هواپیما بودیم و بدینوسیله چنانچه هواپیما سقوط می کرد دیگه جز سرنشینان محسوب نمی شدیم..بلکه به خوبی از ته نشینان بودیم!

توی هواپیما هم کلی از دست پشت سری هامون خندیدم!...5تا زن بودن که از شواهد امر دفعه اولشون بود سوار می شدن و همواپیما رو با کشتی صبا اشتباه گرفته بودن!آخه با هر تغییر ارتفاعی که داشتیم ، اینا یه جیغ بنفش می کشدن!

تازه توی فرودگاه مشهد هم (اِ اِ اِ رسیدیم!) کلی از دست مریم (همون خواهر بهار) خندیدیم...30ثانیه قبل از بهار من گوشیمو روشن کردم و یه sms رسید از فائزه ، داشتم می خوندم که گوشی زنگید و من شماره رو نمی شناختم.جواب که دادم دیدم مریم ِ و گوشیو دادم بهار...
مریم به بهار> مررررررررررده شورتو ببرن..بیشعور..بووووووووووق ( این قسمت از گفتگو سانسور!..اینایی که گفتم خوب هاش بودن!) چرا گوشیت خاموشه؟نمی گی ما دلواپس می شیم و.....
خلاصه اینکه ساعت پرواز رو اشتباه کرده بودن انگار و واسه همینم اینجا مراسم فاتحه ، هفته و چه بسا چهلم واسه مون ترتیب داده بودن!!!

یه سوتی خیلی باحال هم من دادم...اون اتوبوس هایی هست که مسافرا رو از هواپیما تا سالن فرودگاه می رسونه...توی فرودگاه مشهد وقتی سوار شدیم ، روی صندلی هایی که پشتمون به راننده میشه نشستیم (گل پشت و روو نداره!البته من از جانب خودم میگم، بهار رو نمی دونم پشت رو داره یا نه!؟)
وقتی اتوبوس راه افتاد...
من به بهار > وااااا چرا این داره دنده عقب می ره؟ ...حالا منم جدیاااااااا!اصلآ حواسم نبود ما اونطرفی نشستیم...
گفتم خوب حتمآ حوصله دور زدن نداره.بهار هم فکر کرده بود که من دارم مسخره بازی در میارم ولی وقتی رسیدیم به سالن و یهو تازه من فهمیدم که قضیه چی بوده و بهار هم فهمید که من کاملآ جدی بودم دیگه ترکیده بودیم از خنده
خلاصه با سایرینی که با تور ِ ما بودن رفتیم سمت هتل...

...و بدین ترتیب من و بهار وارد مشهد شدیم...
- توضیح عکس: بلافاصله بعد از پیاده شدن از تاکسی/وسط خیابون/ چمدون طوسی ِ منم، مشکیِ بهار / اونجا هم که هتل اترک

روبروی هتل اترک 

بعد از انجام کارهای مقدماتی و ایضآ گرفتن عکس از لابی هتل:

اومدیم توی اتاقمون...اتاق 115

تا هنوز اتاق مرتب بود ، وقتُ غنیمت دونستیم و چندتایی عکس دونفره با همکاری دسته مبل و تلویزیون (به عنوان سه پایه!) گرفتیم و وسالمونُ پخش کردیم و دقیقه 93 رفتیم واسه شام!...هیشکی دیگه توی رستوران نبود!

رستوران هتل

بعدش هم راهی حرم شدیم. خوب این پیش زمینه رو داشتیم که حتمآ بخاطر شب ولادت حضرت معصومه چراغونی های حرم روشنه ولی خدائیش فکر نمی کردم اینقدرررررررررررررر قشنگ باشه..خیلی خوب بود..خیلی خیلی..جای همگی خالی...از همون ورودیه باب الرضا چراغونی کرده بودن تا همه صحن ها...خیلی کیف کردم و به خودم هم گفتم باریکلا که این تاریخ رو واسه اومدن انتخاب کردم و البته ممنون بودیم از امام رضا که ما رو طلبیده بودن و جور شده بود که اون شب ها اونجا باشیم.
البته تا تونجا بودیم چراعونی ها رو برای تولد امام رضا هی زیاد کردن که دیگه بهتر از این نمی شد...حال و هوای خیلی خوبی بود و عیر قابل وصف...
این یه عکس از "صحن آزادی" ...شب اول.

 صحن آزادی

صحن مورد علاقه من که سرم ُ می گرفتن پام اونجا بود ، پامُ می گرفتن سرم اونجا بود.
خیلی خلوت بود و البته خیلی سرد...تا ساعت 1 اونجا بودیم و زیارت و اینا و بعد هم برگشتیم...
چایی خوردیم ، خاطرات اون شب ُ نوشتیم ، توُ سر و کله هم زدیم!..و........خوابیدیم...

*سوال کلیدی من از بهار در مواقع خاص: ........تو منُ نداشتی چیکار می کردی؟
- جواب کلیدی بهار به این سوال: .......مطمئنآ استراحت!!!

پ.ن 1: می خواستم تغییراتی در عکس ها بدم که نمی دونم فتوشاپ حرف حسابش چیه که باز نمی شه؟!
پ.ن 2: این هم لینکی از معرفی و موقعیت هتلمون
پ.ن 3:
می نویسم از هزار و یکشبی که تو از آن خبر داری. اما من از تو نه..........

بقیه ش باشه واسه بعد
فعلآ
خوشتون باشه!

 


نوشته شده در سه شنبه 88/8/5ساعت 5:22 عصر توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak