سفارش تبلیغ
صبا ویژن

... با ابنکه به میزان بسیار شدیدی حالم از برخی مسائل گرفته شد امشب، ولی دیدم حیفه که خاطرات دو روزه ای که با پروانه داشتیم جایی ثبت نشه..

 سابقه دوستی من و پروانه برمی گرده به اوایل وبلاگ نویسیم یعنی حدود 4-5سال پیش، یه دختر ناز و خوشگل هم داره به اسم پریسا...اصلآ اینجوری شده که اسم وبلاگش شده "پریسا در دریای خوشبختی"  و به این ترتیب منم شدم خاله زهره ی پریسا..از 2-3سالگیش:

 

 تا الآن که خانومی شده واسه خودش و کلاس اوله:

 

 شنبه پروانه کامنت گذاشته بود داره میاد اینجا و اگه بشه همدیگه رو ببینیم و اینا...منم کلی ذوق کردم و همن موقع هم واسه ش یه کامنت گذاشتم و هم اس زدم که برنامه ش چه جوریاست.
قرار شد که دوشنبه شب با هم باشیم.
دوشنبه هم تا حدود 5ونیم دانشگاه بودیم و بعد ازکلاس هم کلی بچه ها (دالتونا) رو سر ِ کار گذاشتم سر ِ اینکه با کی قرار دارم
خلاصه پروانه زنگید و قرار اولی رو توی کافی شاپ هتل گذاشتیم.
در راه برگشت از دانشگاه هم کلی به خودم فحش دادم که چرا جوری نیومدم که از راه می رفتم هتل و دیگه خونه نمی رفتم...بهرحال رفتم خونه و باز راهی شدم ولی وقتی پروانه گفت هنوز توی جلسه هستن یه کم خیالم راحت شد...توی راه همه ش به این فکر می کردم که حالا وقتی برای اولین بار از نزدیک منو ببینه میگه آآآآآآآآآآ این کیه دیگه؟!!
یه کم ترافیک بود و یه کم جای پارک ماشین سخت گیر اومد ولی دقیقآ همون وقتی که من جای پارک پیدا کردم پروانه هم اس زد که راه افتادن...منم رفتم سمت کافی شاپ هتل.
529 بار هم انواع گاسون هایی که اونجا بودن پرسیدن چی میل دارین؟!..منم می گفتم  منتظر دوستم هستم ، بیاد می گم!

بعدش یهویی پروانه از پشت سر اومد و سلام وایناااااااااااااااااا
اولش یه کم حرف کم آوردیم ولی چند دقیقه بعدش تقریبآ کافی شاپ رو گذاشته بودیم روو سرمون...
دیگه ایقدر حرف زدیم که وقت واسه حرف زدن هم کم آوردیم!..بعدش که می گفتیم حالا توی وبلاگ بگیم چیا گفتیم؟!..قرار شد به جای حرفامون هی بوووووووووووووووووووق پخش کنیم!...پروانه و توطئه و من و اون و اینا و اونا و .........خیلی خندیدیم و خوش گذشت.
به پروانه گفتم حالا من چقدر مثه خودم بودم؟...گفت توی وبلاگ شر و شیطون تری و اینجا خانوم تر!...گفتم اولشه و تا آخر ب تیجه رسید که نههههههههه همون میزان شیطونی سر ِ جاش هست!
آخرشم وسط حرفامون خدافظی کردیم!..و قرار شد فردا ظهر هم باهم باشیم.

سه شنبه پیش ازظهز هم اس زدم واسه ش که برای نهار بریم بیرون ولی برنامه ش جور نشد و برای بعد از ظهر وعده کردیم.
یه اس هم زدم به بهار که اگه می تونه بیاد باهم باشیم و اونم گفت 4 به بعد می تونه بیاد.
یه زدم به پروانه که : نزنیمااااااااااا اما قرارمون باشه واسه 4 که بهاره هم بیاد.(توی پرانتز: آخه اولش اون گفته بود 3..من نیم ساعت عقبش انداختم گفتم 3ونیم و بعدم که یه باره 4!)
خلاصه رفتم دم هتل و پروانه هم با طاهره دوستش اومد.قرار بود بهار هم بیاد و ماشینشُ بذاره و با هم بریم...تا منتظر اون بودیم رفتیم توی پارک و یه مشت عکس انداختیم و کلی خندیدیم و چایی نخوردیم! بهاره هم اومد و قرار شد بریم باغ پرندگان چایی بخوریم!

حالا بگذریم از جریاناتی که سر ِ پیدا کردن آدرس باغ پرندگان داشتیم و اینکه چقدر خندیدیم...دم در پارکینگ فرمودن تعطیله!!!
ما هم دست از پا درازتر و ایضآ چایی نخورده برگشتیم و اس رئیس جان پروانه هم قوز بالا قوز که باید تا 6هتل باشین!
با توجه به کمبود وقت ، یکی از پارکهای نزدیک را انتخاب نموده و به خوردن چای همت گماشتیم!...تازه بازم عکس گرفتیم و محض شادی روح اموات چایی هم خیرات دادیم!!!!!!!!!!
آخر ِ کار یه کم بد شد که دیر رسیدیم هتل ولی ترافیک بود خب!

* پروانه جونم خیلی خیلی خوشحال شدم از اینکه دیدمت. اینکه تو هم خوشحال شدی یا نه مشکل ِ خودته ! (چشمک)
دلم می خواست بهتر از اینا می شد..انشاالله دفعات بعدی :)
بابت زحمتی هم که کشیده بودی ممنون...

پ.ن 1: بیشتر از اینایی که گفته شد ، گفتیم و شنیدیم و خندیدیم...
پ.ن 2: ایندفعه یادداشت شکلک نداره!...دلم خواست!
پ.ن 3: مثل قبل عکسا لینک شدن...البته چندتا عکس هم هست که قرار شد پروانه بذاره.فعلآ که به شدت سرماخورده...
پ.ن 4: ADSL هم اولش خوب بود!...حالا که یا قطعه یا سرعتش خیلی کم تر از dial up !
پ.ن 5: نیمه دوم سال 88 بر شما چگونه خواهد گذشت؟ ..............قابل توجه بعضیا!!!

 ببخشید اونجوری که دلم می خواست بشه ، نشد...

فعلآ خوشتون باشه
تا بعد..

 


نوشته شده در پنج شنبه 88/7/9ساعت 2:59 صبح توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak