|
چندروز بعد از تموم شدن امتحانا رو هر روزشو یه جورایی مشغول بودم...
یکشنبه شب که تولد بازی شد...
دوشنبه دخترعمو جان ها اینجا بودن به صرف لازانیا...
سه شنبه هم تولد بازیه دانشگاهی...
چهارشنبه خواب و عصرش هم دنبال زیراکس و از این حرفا....
پنجشنبه هم چهارمین سال فوت مادربزرگم....
جمعه هم ر یکی از مناظق ییلاقی اطراف شهر!
...اما در عوض این هفته هیچ جوره ، هیچ جا مشغول نبودم!!!.....بخور و بخواب !!!
*-*-*-*-*-*-*
...خوب حالا بگم از تولد خانگی!
بعد از امتحان یکساعتی با فائزه بودیم و حرفیدیم و بعدش اومدم خونه...
از اونجایی که خودم خیلی خودمو تحویل گرفتم واسه تولد ، کیک تولدم رو هم خودم خریدم!!!(البته شبش هم خان داداش و هم خواهرم اینا سراغ گرفتن که کیک گرفتی یا نه واینا!)
قرار شد غیر از خودمون به عموم اینا هم بگیم بیان دورهم باشیم...
ولی جالب بود که همه چی دقیقآ عین پارسال بود..حتی تزئینات!!!
کم کم همه اومدن و کیک و شمع و میوه و شام و اینا...
بساطی داشتیم سر روشن کردن و فوت کردن شمع ها!..از اینور من روشن می کردم از اونور مهدی ها مسابقه میذاشتن و فوت می کردن!!...می گفتم بابا مگه شماها خودتون تولد ندارین؟!...تازه خنده داریش اینجا بود که بعدش مهدی اومده میگه : خااااله علی شمع فوت نکرداااا !!!!...گفتم اون دیگه 4آبان ایشالا !
بله خلاصه!
اینم از تولد امسال...
دوشنبه هم از اونجایی که شوهر دختر عمو کوچیکه نبودش قرار شد دختر عمو بزرگه هم سر شوهرشو بکوبه بیخ طاق و اونم بیاد دور هم خوش باشیم!...تاعصر با هم بودیم وخوش هم گذشت!
سه شنبه هم با بچه ها قرار گذاشتیم بعد امتحانشون برم دانشگاه...
اونا هم سنگ تموم گذاشته بودن مجموع دالتونها 3تا شاخه گل رز و یه دونه از این چراغ نفتیها...و قائزه هم یه گردنبد خیلی خوشگل...
جاتون خالی بستنی سالار مهمونشون کردم و دورهم خوردیم و طبق معمول دانشگاهو گذاشته بودیم روی سرمون! (توی پرانتز اینکه بالا هنوز امتحان داشتن)
تازه یهو حراست جون هم رسید گفت چه خبره؟!...منم در نهایت خونسردی گفتم هیچی تولده!!..گفت مگه دانشگاه جای تولدبازیه ؟!؟...گفتم وقتی تولد باشه آره خوب!!!
بعداز این هم که باخبر شدیم جابجایی دانشگاه از این ساختمان حتمی شده با بچه ها یه مستند از دانشگاه درست کردیم...خیلی سرش خندیدیم حالا هم هی می ذارم و می خندم، فکر کنم چندین سال دیگه چه خاطره ای می شه واسه مون این فیلم...
اینم از این...
از دوستای گلم بهار عزیز و ندا (کوچه باغ) که توی وبلاگهاشون بهم تبریک گفتن و ندای گلم که مثل پارسال یه شعر قشنگ واسه م گفته، و صحراجونم که یه تم گوشیه خیلی خیلی ناز واسه م درست کرده بود ، ممنونم...
امیدوارم بتونم خوبیهاشونو یه جوری جبران کنم...
اینم شعر ندا :
میدونم که دلخوری ... از این همه گیجی من
ولی اینم میدونی ... شلوغیام یه عالمن
بذا(ر) فک(ر) کنم چه جوری ... دلتو بدست بیارم؟!
روی گلبرگ گل سرخ ... یه سبد واژه بکارم!
چطوره ماهو بچینم ... روی گونه هات بزارم؟!
ولی نه!..ماهو بچینم ... باز ستاره کم میارم!
یا برم غزل فروشی و ... نتِ فا رو بگیرم!
یا بشم عطر ِ گل سرخ ُ... همه جا رو بگیرم؟
چطوره با ریتم هق هق ... بنویسم یه ترانه
تا واسه بودنم اینجا ... تو بشی خود ِ بهانه
تو خودت گلی ، چشات ماهه ، دلت شاپرکه
یه کمی دیره ولی ... تولدت مبارکه
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
...و در آخر هم ممنونم از همه شما...
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*--*-*
Design By : Pichak |