سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تقریبآ یکسال پیش (شایدم یه ذره بیشتر) با یه اتفاق خیلییییییییی ساده پیداش کردم!
وقتی بهم گفت شماره تُ بده تا بیشتر با هم آشنا بشیم یه کم مردد بودم...آخه تا حالا توی این محیط به کسی شماره نداده بودم...ولی یهویی شماره رو بهش دادم.
دفعه اولی که با هم حرف زدیم حدود ساعت 12 بود!یادش بخیر چقدرم سنگین و مودبانه باهم حرف زدیم!
کم کم ارتباطمون بیشتر شد...تقریبآ هر روز اس ام اسی با هم در ارتباط بودیم و از هم خبر داشتیم..جالب بود که ما درحالیکه حتی همدیگه رو ندیده بودیم اینقدر به هم علاقه پیدا کردیم، اینقدر به هم اعتماد کردیم ، اینقدر همدیگه رو دوست داشتیم و اینقدر دلتنگ هم بودیم.
بعدها موقعیتش پیش اومد تا همدیگه رو ببینیم...دیدارهایی خاطره انگیز...
به جرآت می تونم بگم این اتفاق (هرچی فکر می کنم چیزی جز این نمی تونم اسمشو بذارم) یکی از بهترین اتفاق های زندگیم بود.
بهترین دوست و بهترین سنگ صبور.خودش می گه من واسه ش مثل خواهری که نداره می مونم ولی من بارها بهش گفتم حتی از خواهر هم عزیزتری...
هیچ جوره نمی تونم خوبی ها و مهربونیاش رو جبران کنم فقط می خوام امروز و از این طریق بگم:
جیگیلی جونم تولدت مبارک...
آرزوی سلامتی و موفقیت روزافزون برات دارم و امیدوارم همیشه شاد باشی...

راسنی بد نیست یادی هم از باعث و بانی ِ این آشنایی بکنیم..ایشون هم به به!

به قول خودت: اسم رمز من و تو واسه مون یه خاطره ست...

                   

تولدت مبارک...

 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
پ.ن 1: هفته اول کلاسها در سال جدید هم گذشت.همه ش فقط دوتا کلاس ها رو 2در کردم و نرفتم (برای شزوع بد نیست)...کلآ خوش گذشت این هفته.

پ.ن2: بعد از مدتهای مدیدی که "بهاره" دوست جون (معرف حضور هستن که؟!تا الآن زیاد اینجا ازشون یاد شده ) در صدد ایجاد یک وبلاگ بود ، بالاخره این کار انجام شد و از این به بعد  اینجا می تویسه...بهش سر بزنین...مثل من ننویسه ، بهتر از منم نمی نویسه !!

پ.ن3: مرسی که کاری کردی این هفته هر روزش ازت با خبر باشم.


فعلآ همین!
خوشتون باشه...
تابعد

بعد نوشت:
فکر کنم در نهایت احترام خودم شخصآ «پ.ن3» رو چشم کردم!


 


نوشته شده در چهارشنبه 88/1/19ساعت 2:58 صبح توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak