سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شگفتا...
وقتی که بود ، نمی دیدم...وقتی می خواند ، نمی شنیدم ،
وقتی دیدم که نبود ، وقتی شنیدم که نخواند...

چه سخت است وقتی چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد و می خواند ،
تشنه آتش باشی و نه آب...
و چشمه که خشکید ، بخار شد و به هوا رفت،
و آتش زمین را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش روئید و از آسمان آتش بارید ،
تو تشنه آب گردی و نه آتش!
...وبعد...
عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود ، از غم نبودن تو می گداخت...

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

پ.ن 1 : نمی دونم متن بالا از کیه..پشت جلد نشریه دانشگاه خودندم،خوشم اومد...
پ.ن 2 : کم کم حس می کنم دارم از حضور دز دنیای مجازی خسته می شم...نمی دونم!
پ.ن 3 : خوب دیگه..تعطیلات بسه!..بریم دانشگاه!..بگذریم از اینکه جزوه های ترم پیش هنوز  این وسطه!

 

فعلآ همین!
خوشتون باشه
تا بعد...

 


نوشته شده در دوشنبه 87/11/7ساعت 2:54 عصر توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak