سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

من  زنده ام!

 


نوشته شده در سه شنبه 85/7/18ساعت 5:56 عصر توسط زهره نظرات ( ) |

سلام به همه...
چه خبرا؟...نمیدونم چرا چند روزه هیچ چیز جدیدی پیش نمیاد!...خودمونیما این 3ماه علافی هم خودش بد دردیه
...قرار شد برم کلاس زبان و کامپیوتر تازه قرار شد حالا که بیکارم با خانواده یه سفر مشهد هم بریم..خیلی دلم هوای امام رضا رو کرده!

راستی بالاخره دکتر هم رفتیم...اووووووووو وه اینقده شلوغ بود که نگو!!...جناب دکتر عکسها رو دیدن و فرمودن دچار ورم معده و اثنی اشر شدی!!...گفتم خوب حالا که چی؟؟؟...گفت مهم نیست (اینو خودمم می دونستم..مامانم اینا زیاد گُندش کردن)...در مورد روزه هم گفت تا الآن چیکار کردی؟..گفتم گرفتم...!...گفت به شرط این که سحری و افطار رو درست و کامل بخوری طوری نیست...هووووووووووورا

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
هیچ دقت کردین چقدر سریالهای امسال بی مزه است؟!...آخرین گناه که یه چیزیه مثل همون او یک فرشته بود...زیرزمین هم که خیلی مسخره است...اون یکی صاحبدلان هم که جون آدمو در میاره تا دوکلام حرف بزنن...اما خوب..بوی خوش زندگی بدک نیست!اونم به سه دلیل یکی اینکه اخشابی تیتراژ اولشو خونده
یکی اینکه صالحی توش بازی کرده و اون یکیشم اینکه تیتراژ آخرشم همونه

 

خوب دیگه تا سلامی دوباره
فعلآ


نوشته شده در دوشنبه 85/7/10ساعت 5:2 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

نازی!...نمیدونم چرا اینقده از این خوشم اومده؟!
گذاشتمش بک گراند کامپیوترم!...خیلی باحاله!
 اینم بگم که از وبلاگ جنابان
مهید دزدیمش!

در ضمن دلیل اصلی این پست هم تشریف فرمائی خان داداش جان به این وبلاگ بود...خوش آمدید...ما دربست مخلص این فسقل عمه هم هستیم..چه کنیم که عکساش در دسترس نیست!؟...عکساشو بده تا ببینی چه می کنیم!

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
راستی برو بچ!...اونائی که خیلی بیکار تشریف دارن و یا مثل من ترم بهمنی شدن!...و حتی الامکان از نوع پرسپولیسی سایت
www.toop.ir  یه قسمتی گذاشته برای کری خونیه آبی ها و قرمز ها...دوست داشتین سر بزنین...ضرر نداره!

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
فعلآ دیگه عرضی نیست!
دعا هم التماس!...

 


نوشته شده در جمعه 85/7/7ساعت 2:2 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

من تشنمههههههههههههههههههههههههههههههههههه

هه هه!..خوب امروزم روزه گرفتم...به من چه نرفتیم دکتر؟!...عوضش از تشنگی رو به موت تشریف دارم فکر کنم اولین چیزی که موقع افطار بخورم یه بطری آب باشه!...شایدم نوشابه!
امروز اولین روزی بود که رفتم دانشگاه!...این دانشگاه محترم ما درحال نوسازی تشریف دارن!...نوسازی که چه عرض کنم کلآ در حال ساختن!!...البته ساخت خود ساختمانش تکمیل شده بود ولی حیاط سازیش مونده بود...در همین راستا ثبت نامشون افتاده بود به این هفته!...تقریبآ 2 ساعت تو راه هستیم...اونجا هم که اینقدر دور از جون خودم خر تو خر بود که نگو!...هیشکی به آدم نمی گفت باید چیکار کنیم...خلاصه از ساعت 5/8 که اونجا بودیم یک کارمون تموم شد...اونوقت تازه هنوز معلوم نیست ترم مهر باشم یا بهمن!...با این نوع تقسیمشون احتمالآ به بهمن می خورم چون اسم ها رو ردیف کرده بودن و اونایی که شمارشون زوج بود برای بهمن میوفتادن و اونایی که فرد بود برای مهر!...و منم 48 بودم!

از همونجا اینقده تشنه م بود که نگوووووووووووووووو کم مونده بود روزه ام رو بخورم!...منم گفتم نمیام دکی که تا افطار بخوابم!...ولی از تشنگی خوابم هم نبرد

 

من آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآب می خوام!!!

بازهم نیم ساعت تا افطار!

التماس دعا

تا بعد

 


نوشته شده در سه شنبه 85/7/4ساعت 5:53 عصر توسط زهره نظرات ( ) |

همیشه موقع سحر رو خیلی دوست داشتم...نمی دونم چرا؟!...حتی با اینکه خیلی هم خوابم میاد وقتی بیدار می شم و دعای سحر رو می شنوم کیف می کنم...همیشه یه نیم ساعت قبل از اذان بیدار می شم و معمولآ چایی رو دقیقه 90 می خورم!

قبلآ بابام اینا با یه عده از فک و فامیل قرار داشتن که هرکدومشون وقت سحر به هم دیگه یه تک زنگ بزنن و از این طریق بیدار بودنشون رو به هم خبر بدن و اگه یکی تک زنگ نزد می فهمیدن که داره بی سحری میشه و بیدارش می کردن...
خلاصه...
امروز که بیدار شدم با اینکه قرار قبلی نداشتیم یه ربع مونده به اذان گفتم خوبه یه تک زنگ بزنم به خواهرم اینا روز اولی...اما بعدش فکر کردم شاید خواهرم که روزه نمی گیره (بخاطر جغله) خواب باشه...ولی آخرش زدم!
صبح معلوم شد که خواب مونده بودن و اگه من زنگ نمی زدم از همون یه ربع هم نمی تونستن استفاده کنن و می موندن بی سحری!...تازه خواهرم می گفت چرا زودتر نزدی!؟!!!
اینم حکمت کارهای پدران ما!

حالا امروز رو که روزه گرفتم..و فردا قرار شد برم دکتر!...نتیجه اخلاقی اینکه شاید آخرین روزی باشه که روزه می گیرم...نیم ساعتی هم تا افطار مونده...
نمی دونم چرا دلم میخواد گریه کنم!

بگذریم...

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

تا امشب برنامه های افطاری های دعوتی مشخص شد..شماها خواستین وعده بگیرین غیر از این شبها باشه!!

..شب جمعه اول...فردا شبش (عروسیه دوستم)...شب تولد امام حسن...و شب جمعه بعد تولد امام حسن!...
برای روز اول بد نبوده!

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

پ.ن:

خون دلم ، به شیشه کمکمک مکن

تیشه بزن به ریشه ، بزن شک مکن

شوخ منی ، بمان که شیرین دهنی

مرحم زخم تیشه از نمک مکن

قلع نیم‏ ، مسم

به زر نمی رسم

ناسره را خاک ره از محک مکن

دم دمیم ، آدمیم ،‏ پری نیم

زمینیم قیاسم از ملک مکن

شاد و پیروز باشید
 و التماس دعا

 


نوشته شده در دوشنبه 85/7/3ساعت 5:49 عصر توسط زهره نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      >

Design By : Pichak