سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام...
خوبین؟

من هستم ... همین جاها فقط خسته م!
می دونم همه ش تقصیر خودمه .. اما هست دیگه! به من چه؟؟

قصد غرغر ندارم!
فقط اومدم واسه اعلام وجود...

می خواستم حالا که کم کم نزدیک یکسال از عمل بینی جان میگذره ، یه عکس آفتر/ بیفور (!!!) بذارم واسه اون دوستانی که خواسته بودن ...حتی عکسا هم انتخاب شد اما حسش پیدا نشد متآسفانه!!!
البته اگرم بذارم یه 24ساعت میذارم...

این از این...

و دیگه این که:
از همین جا تولد همه ی بهمن ماهی های عزیز رو تبریک میگم و براشون بهترین ها رو آرزو می کنم...
یاسی جان و همسرش ، مجید (تازه داماد) و همسرش ، زینت عزیز ، داداش کوچیکه و  مامان گلم :)

فعلآ همین
خوشتون باشه
تا بعد...

 

 

 


نوشته شده در شنبه 91/11/7ساعت 2:5 صبح توسط زهره نظرات ( ) |


 
کدوم خواستن کدوم جونون کدوم عشق
شاید خیلی از این حرفا دروغه

تا وقتی باهمیم از عشق میگیم
نباشیم ، قولمون حتی دروغه

از این عشقایی که زنجیر میشه
هوس هایی که دامن گیر میشه

میترسم چون دلم بی اعتماده
به احساسی که بی تاثیر میشه

نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست
نه اینکه زندگی بی عشق میشه
فقط کاش بین حسای مبهم
بفهمم آخرش چی عشق میشه

مثل حرفی که نگاهیی،نمیگفته و میگفته
اتفاقی که گاهی نمیافته و میافته
حس یخ زدن تو اتیش،حال ساختن تو سرما
تو بیداری خیالت یه حقیقت تو رویا

تو فکرش نیستیمو پیداش میشه
ولی وقتی که باید باشه میره

به حال و روز ما کاری نداری
همیشه یا  براش زود یا دیره

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

دو سه روزی بود پای کامپیوتر نیومده بودم اموراتم در حد همون نت گوشی می گذشت...

پ.ن 1 : متن و آهنگ روی وبلاگ رو دوست می دارم.
پ.ن 2 : چندخطی به نوشته ی رمزدار قبلی اضافه شد..اگه خواستین سر بزنین.

فعلآ همین
خوشتون باشه
تا بعد

 *بعد نوشت:
دوکلام هم از جناب حافظ بشنوید!!


نوشته شده در دوشنبه 91/10/25ساعت 1:28 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

یه عالمه حرف داشتمااااااا
اما نمی دونم چرا به یک باره خالی شدم!

این چندروز و تا چندروز دیگه واسه ی امتحانا دانشگاه هستم (مراقب)...روزایی که از 7 صبح میریم تا 7 شب خیلی خسته کننده س..یعنی کلآ مراقبت امتحانا کار خسته کننده ای هست.
یادمه پارسال همین ترم مهر که واسه امتحانا رفتم ، گفتم دیگه نمیرم واسه مراقبت ها و ترم بعد هم که بهم زنگیدن بیا گفتم نههههههههه و نمیام...
فکر کن من که 10دقیقه هم یه جا آروم بند نمی شم، مثلآ 120دقیقه باید یه جا بشینم و هیچی هم نگم!
اما خب انگار همه اینا یادم رفته بود و مضافآ حوصله م هم سررفته بود و واسه این امتحانا که گفتند بیا...گفتم باشه!

از اوضاع و احوال هم فعلآ خبر خاصی نیست...
کلآ گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود...........

راستی
19دی هم مصادف بود با سالگرد افتادنم توی رودخونه!! و چه بسا در این روز مامانم اینا باید میومدن و به یادبودم گل توی رودخونه می انداختند! که البته با توجه به خشک بودن فعلی زاینده رود، امسال می تونستن بیان دم رودخونه سرِ خاک و فاتحه ای بخوانند.......! (عکس العمل بعضیا به این صحبتاااااا : خییییلی دیوونه ای! حرف بیخود نزن اینقد!
)

همین فعلآ...
خوشتون باشه
تا بعد


نوشته شده در چهارشنبه 91/10/20ساعت 12:13 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

این یادداشت رمزی هست! اما در حال حاضر خودمم نمی دونم رمزش چی خواهد بود!  


نوشته شده در یکشنبه 91/10/10ساعت 4:56 عصر توسط زهره نظرات ( ) |

<      1   2      

Design By : Pichak