سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امروز از طریق یه دوست مطمئن شدم حالش خوبه...شب هم با شبکه جوان مصاحبه داشت و سر حساب شدیم شکستگی دنده و اینا توو کار نبوده...خدا خیلی خیلی بهشون رحم کرده...
توی پیکانه یه خانم حامله بوده که اینجور که گفت بچه اش از بین رفته...آخی...
صداش سرحال بود...

بهرحال خدا همیشه جای شکرشو باقی می ذاره...

خدایا شکرت... 

 

پ.ن 1:جالبه 43 تا بازدید و 2تا کامنت!
پ.ن 2:بازم مرسی از دوست جون!

 

خوشتون باشه...

تا بعد

 


نوشته شده در جمعه 86/2/7ساعت 8:0 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

***با تو رفتم ، بی تو باز آمدم از سر کوی او دل دیوانه * پنهان کردم در خاکستر غم آن همه آرزو دل دیوانه * چه بگویم با من ای دل چه ها کردی * تو مرا با عشق او آشنا کردی * پس از این زاری مکن،هوس یاری مکن تو ای ناکام دل دیوانه * با غم دیرینه ام ، به مزار سینه ام * بخواب آرام دل دیوانه***

خیلی نوشتم...................خیلی گفتم...................اما بعدش دیدم شاید نباید اینجا می گفتم................پاکش کردم!....باید حدس میزدم این دلشوره های امروز بی دلیل نیست...وااااااای....
چی می تونم بگم؟
براش دعا کنین.......برای سلامتیش دعا کنین...

گل من یه عمری گل باش
به صفا لطف و پاکی
خوبیِ تو سر بلندیست واسه این غریب خاکی
دل خسته مو می تونی جون تازه ای ببخشی
توو شب قطبی ستاره تو می تونی بدرخشی....

چی بگم؟!...مجید زود خوب شو//

یه عقاب سر کشم من توی آسمون امید
که ازون بالاها تنها خونه ی عشق تو رو دید...

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

[شبکه خبری ملت - گروه حوادث]

به علت سانحه رانندگی؛ مجید اخشابی راهی بیمارستان شد
ساعت 5/2 بامداد شب گذشته مجید اخشابی در جاده فیروزکوه به علت سانحه رانندگی دچار حادثه شد و به بیمارستان منتقل شد.

به گزارش فارس از ساری، خواننده تنکابنی پاپ کشورمان در این حادثه دچار شکستگی دنده و در رفتگی کتف شد و شب گذشته به بخش مراقبت های ویژه بیمارستان شفای شهرستان ساری انتقال داده شد.
بر پایه این گزارش مجید اخشابی در حال حاضربا بهتر شدن وضعیت جسمی به بخش عادی این بیمارستان منتقل شد.

خاطر نشان می شود این حادثه زمانی روی داد که این خواننده مازندرانی عصر روز گذشته برای شرکت در مراسم جشن رادیو به استان سفر کرده بود و درحال برگشت به تهران بود.
پزشک معالج اخشابی حال وی را رضایت بخش اعلام کرد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن:تا اطلاع ثانوی من از همه لحاظی تعطیلم.


نوشته شده در چهارشنبه 86/2/5ساعت 11:47 عصر توسط زهره نظرات ( ) |

...دیروز قرار بود خانواده دست و پام رو ببندن (بندازنم توی گونی) و منو ببرنن دکتر!...همون جریان معده و اینا!...آخه دکتر اولی که یه مشت قرص چرت و پرت داد که وقتی خوردم بدتر شدم!..دومی هم آزمایش خون نوشت (برای هلیکوباکتری) که اونم چیزی نبود...سومی به کل گفت که :تو اصلآ دروغ می گی و همچین چیزی امکان نداره!!!...چهارمی هم گفت عکس بگیر از معده ات (همون جریان شیر موز گندیدهه بودا...)..که گفت چیزی نیست و معده ات ورم کرده!..چایی نخور (این که عمرآ!!)..نوشابه نخور (مگه میشه؟!)..قورمه سبزی و قیمه هم نخور (اینا رو نخورم چی بخورم؟!)و...
و این یکی..چندتا شــــــــــــد!؟...پنجمی می شه انگار!...با این پیش زمینه رفتم پیشش که خیلی بد اخلاقه!...توی اتاق انتظار به شوهر خواهرم می گفتم می خواین شما بیاین بشینین من پا می شم می رم!
خلاصه رفتیم تو!...نوشته بود با دکتر بلند صحبت کنید!...گویا کر تشریف داشتن!!!...مشخصات رو پرسید گفت حالا بگو چته؟!
گفتم:نزدیک یک سال و نیمه که هر چی می خورم (گلاب به روتون) برمی گردونم!!..وتا الآن هم حدود 17 کیلو وزن کم کردم...
گفت:چقدر وقت بعدش؟
گفتم:نمی دونم..همه جوری داشته...
گفت:باید دقیق بگی چند ساعت بعدش بوده...زمان مهمه!
گفتم:از 10 دقیقه بعد داشته تا 5ساعت و 26 دقیقه و 30 ثانیه بعد!!!!!!!!!
...:برو بخواب رو تخت!
اندکی شکم مبارک را مشت و مال داد گفت پاشو!
...:برو روی ترازو!
خوب...
...:به نظرت این وزنی که الآن داری خوبه؟!...می خوای کمتر باشه؟!...یا همین قدر بمونه؟!
گفتم:نه الآن برام مهمه نه اون موقع که 17 تا بیشتر بود!
...:برای تشخیص دقیق باید آندوسکوپی کنی...
---:اگه نکنم؟
...:تشخیص نمی شه داد!
---:خوب نده!
...:چرا می خوای نکنی ؟...چیزی نیست که!...من خودمم کردم!...یه اسپری توی حلق و یه آمپول..بعدشم دیگه چیزی نمی فهمی!
(.......خودت نمی فهمی!!!!!)
---:ولی من نمی کنم!
..........................................یه کپسول داد!...و همین!

از سوالش در مورد وزنم خیلی عصبانی شدم..احمق فکر کرده من اونوقت که 67 کیلو بودم زانوی غم بغل گرفته بودم که چرا اینجوریم....یا الآن دارم عرش رو سیر می کنم که 50 تا شدم و یه چیزی هم به مانکن بدهکار!!!!!
بابا جون من به کی بگم؟!
نه اون موقع که 8-67 تا بودم برام مهم بود که کسی بهم بگه:واااااااااای زهره چقدر چاق شدی!...و نه الآن که 50 تا هستم برام اهمیتی داره که کسی بهم بگه: باربی شدی!..ویا حتی بگه:هیکلت خیلی بد شده!
آقا جون همینه که هست!
اینم اضافه کنم که در حال حاضر بیشتر از ترس از آندوسکوپی، افتادم روی دنده لجبازی!(خوانندگان آشنا این دنده فامیل ما معرف حضورشون هست!!)..............بابا!...بالاتر از سیاهی که رنگی نیست!..هست!؟!؟....سیم بالای بالای بالاییش (و البته محال ترین حالتش) سرطان معده یا مری یا چه می دونم اثنی عشری چیزیه!...خوب باشه!!!!

پ.ن 1:برای اینکه در ابهام نمونید در حال حاضر قد این باربی و مانکن و یه چیزی هم به هردو بدهکار، 168 سانتی متر می باشد!!!!(پیدا کنید پرتقال فروش را!!!)
پ.ن 2:از جمیع دوستان خواهشمندم تا اطلاع ثانوی از پرسیدن احوال اینجانب اکیدآ خودداری نمایند! (حتی شما !!!!)

پ.ن 3:فعلآ خوشتون باشه
تا بعد!
 

///  \\\
<( @_@)>
--o00------------00o---

 

ب.ن:اینم اجرای دیگر...

 

دعای تحویل سال - مجید اخشابی

خوش باشید...


نوشته شده در سه شنبه 86/1/28ساعت 8:34 عصر توسط زهره نظرات ( ) |

مثل اینکه بالاخره گوش شیطون کور و چشمش کر !..من قراره آپدیت کنم...البته تا وقتی که این یادداشت پست بشه 1001 اتفاق ممکنه بیفته!
یه عاااااااااااااااااالمه حرف دارم بزنم..آخه از روز 12 فروردین قرار بوده به روز کنم!پس بریم که رفتیم:

12 فروردین- مدتیست که بجای 13بدر می ریم 12بدر..دلایل زیادی داره که من فقط یکیش رو می گم!..اونم اینکه خان داداش اینا باید برن به دیار خودشون و برای اینکه توی ترافیک 13 گیر نکنن و احیانآ 14 نرسن،12 می ریم و به امر خطیر در کردن 12 (بدل از 13) می پردازیم!...جمعمون جمع بود و خیلی هم خوش گذشت جاتون خالی!
خوبی این پارکی که می ریم اینه که در انحصار خودمونه و هیچ جنبده ی دیگه ای توش پیدا نمی شه!!...تاب بازی ، بدمینتون و وسطی................جاتون خالی توی وسطی اینقده جر اومدیم که نگو!

13 فروردین- توی خونه!

14 فروردین- مثل اینایی که خیلی مثبت هستند پا شدم رفتم دانشگاه!...از یکی دوستام که خبر داشتم که شمال بود،یکی دیگشون هم توو راه زنگ زد که من نمیام!...ولی من رفتم!
غیر از من و مسئولین (تازه اونم یه تعدادیشون) 3 نفر از بچه های بقیه کلاس ها هم اومده بودن...با مسئول آموزش که حرف زدم گفت کسی نیومده و قرار شد چهارشنبه و پنجشنبه هم نریم!.............رفت تا اون سه شنبه!هورااااااااااااااااااااااا:shad

15 فروردین- چون روز جمعه عقد دختر عموم بود، رفتیم واسه خرید...عصر هم رفتم خونه عموم اینا...
هههههههههههههههههههههههههههی (آه بود مثلآ!) روزگاری داشتیم با این دختر عمو!...از مامان بازی گرفته تااااااااااا انواع و اقسام کارهای شر;)!..اینم از دست رفت دیگه!...خوشحالم به کسی رسید که می خواستن همو...:boos
تا 12 اونجا بودم و بعد برگشتم...

16 فروردین- بازم قرار بود برم اونجا ولی گفتم بعد از ظهر میام...بنابراین عصر تا شب باز رفتم اونجا!

17 فروردین- ساعت 10 قرار بود آرایشگاه باشم، 10:45 رسیدم..خواهرم از خودگذشتگی کرده بود و زودتر رفته بود!
عقد هم خوب بود اما من فکر می کردم خیلی بهتر از اینا باشه...

پ.ن این قسمت: بالاخره گواهینامه م 5ساله شد!..آخه فقط همون سالی که ما می خواستیم گواهینامه بگیریم این قانون مسخره یکساله موقت رو گذاشتن!...امروز هم برای اولین بار تنهایی، توی یک راه طولانی، با ماشین جدید رفتم بیرون..آخه با ماشین قبلی و با مامان زیاد رفته بودم اما تنهایی فقط در حد همین دور و اطراف بود!.........موقع خرید ماشین قول دادم که هوس دانشگاه رفتن با ماشین نکنم!..چون یه قسمت خیابون طرح احداث یه چیزیه و خیابون ها اشتباه شدن!!!

18 فروردین- امروز هم که نیم ساعت بیدار شدم نهار خوردم و خوابیدم!!! (خوش گذشت!):loos
الآنم پس تلاشهای بسیار موفق شدم گوشی رو به کامی وصل کنم..آخه کامی فقط یه خروجی UCF (هان نه اون که ماله حق مسلمه!!) USP (همینه؟!؟!...نمی دونم دیگه.. همون!!!!..شماها بفهمین من چیو میگم!) داشت...و موس توش بود!.......اونوقت یا موس بود یا گوشی!!!!
خلاصه تبدیل موس رو پیدا کردم و گوشی رو وصل کردم...تخلیه اطلاعاتیش کردم!!...بابا چه کیفیتی داره دوربینش!..خیلی توپه...
اندر احوالات کیفیتش این عکسو رو ببینین..از  سبد گلیه که واسه دختر عموم گرفتم:

کیف کردیم خلاصه!:var

خوب انگار بالاخره تموم شد...
بازم تا پست نشده زیاد امیدوار نباشید!

این پ.ن هارو هم بگم و برم!..انگار بی پ.ن یه چیزی کمه!!

پ.ن 1:جناب آقای محمد علی خان!..دانشجوی خفن سابق( وحال) و مهمان خانه ی جدید بعد از حدود 4سال غیبت صغری باز تشریف فرما شدن!....ورودشون را خیر مقدم عرض نموده و آرزومندیم که دیگر دچار این غیبت های ناگهانی نشن!(خودشون می دونن اگه بشن چی می شه:kotak!!!!)...می تونید برین سراغش!

پ.ن 2:می گما فرض کنید یه سر در جدید واسه وبلاگ درست کردیم(وبلاگ خودم نه ها!) بعدش چه جوری باید بهشیم (مال کجاست این لهجه؟!) اینجا؟...آپلودش کردم توی اینترنت!..بعدش آدرس هاشو گذاشتم توی قالب (یعنی با قبلیا عوضش کردم) اما نشد که بشه!.......کل کد ها رو باز باید عوض کرد؟!....پیشی پیشی از کمک شما مرسی!

پ.ن 3:واااااااااااااااای صبا جون نمی دونی وقتی کامنتت رو دیدم چقدر خوشحال شدم...سال نوت مبارک...همیشه با یادتم...

همین دیگه!
ببخشید که طولانی شد یه کم!(مشکل خودتونه!)

خوشتون باشه...

تا بعد!:babay

ب.ن1:...یووووووووووووووووووهوووووووووووووووووووووو وبلاگ مورد نظر ویرایش یافت...وبلاگ مهمانخانه...توسط من این شکلی شد!
شماها می دونین من احیانآ چرا خوابم نمیاد؟!

 

ب.ن2: سلام دوباره!
این لینکی که توی وبلاگ زهرا قولش رو دادم...

دعای تحویل سال با صدای مجید اخشابی

لطفآ اگه تونستین بشنوین خبرشو همین جا بهم بدین...البته نمی گم همه گوش بدن، اون عده ای که می خواستن خودشون می دونن قضیه چیه!
البته به دو صورت این دعا رو خوند که این یکیشه!...چون مطمئن نبودم که اینجا می شه گوش داد یا نه دیگه اون یکی رو آپلود نکردم!

شاد باشین...

 

 


نوشته شده در یکشنبه 86/1/19ساعت 2:0 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

چرا آدم هیچ وقت نمی دونه باید چیکار کنه؟..یا دقیق تر بگم چرا من هیچ وقت نمی دونم باید چیکار کنم؟
یعنی می دونم!
اما پس چرا؟!
اصلآ یعنی چی؟!
من مطمئنم که اشتباه نکردم...یعنی اصلآ نکردم که بخواد اشتباه باشه!
پس اگه نکردم (که نکردم) پس چرا؟!...چه جوری اینجوری شده؟!
همه اش مجهوله!...همه اش یه جوریه!...این همه اصرار واسه چیه؟!...آخرش که چه؟
اگه تا آخر شب کچل نشم خیلیه!چون الآن دارم یکی یکی موهامو می کنم...
شنیده بودم خر که توی گل گیر کنه خیلی بده اما نمی دونستم اینقدر!...که تازه خر هم نباشه و من باشم!!!
 
فعلآ دیدم یه مدت صداش نیاد از همه چیز بهتره!
ساعت 7:30 شد...نشستم پای کامپیوتر و هنوز چراغ اتاق رو روشن نکردم!..مامان و بابا هم نبودن..همین حالا اومدن،میگن چرا توی ظلمات نشستی؟...

می شد...نکردم...و خوشحالم که نکردم//از سویی هم عذاب وجدان (نمی دونم چه حسیه؟!عذاب وجدان نیست انگار؟!)

ااااااااااااااااااااااااااااااااه یه ویروس هم اومده توی کامپیوتر ول کن هم نیست!
(اینم نوعی پ.ن بود منتها از نوع پارازیت)

خدایا خودت بهم بگو باید چی کار کنم...در جهت منفی البته..چون مثبتش که کاری نداره!!!

*-*/*-*/*-*/*-*/*-*/*-*/*-*/*-*/*-*/*-*/*-*/
پ.ن 1:می دونم هیچی نفهمیدین..دلیل اصلیش اینه که خودمم نفهمیدم هنوز و احتمالآ تا آخرشم نمی فهمم..مگر
این که...

پ.ن 2:از دست دید و بازدید های عید هم کلافه شدم..کسایی رو که دوست داشتم بریم خونشون یا بیان خونمون ، رفتیم و اومدند...بقیه بی خودین دیگه!!!!!!!

پ.ن 3:یه عالمه کار رو برنامه داشتم واسه عید..واسه درسام..اما هیچ کدوم نشد که بشه!!..فقط بخور-بخواب، برو- بیان!

پ.ن 4:از اونجایی که گفتن:«الخیرُ فی ما وقع»..پس خدایا خودت درستش کن!

پ.ن 5:یه چیزی میگم نخندینا!!..توی دعای تحویل سال:حول حالـَــنا الی احسن الحال درسته یا حول حالـــِـــنا الی احسن الحال ؟؟...تفاوت رو که فهمیدین؟؟..کدوم درسته؟

پ.ن 6:کماکان سال نو مبارک...

پ.ن 7:تا که نکوست رای ما * نیست بدی سزای ما... 

پ.ن 8:چرا حافظ گیر داده به من؟..از روو هم نمی ره!!...بازم در اومده میگه:

ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت
غلام حافظ خوش لهجه ی خوش آوازم
!!!!

هستم؟!

پ.ن 9:آغاز امامت حضرت مهدی (عج) مبارک...

پ.ن 10:اگه بازم چیزی یادم اومد به صورت ب.ن میام میگم!

*-*/*-*/*-*/*-*/*-*/*-*/*-*/*-*/*-*/*-*/*-*/

خوشتون باشه...

فعلآ

ب.ن:این سایز برای نوشته ها بهتره یا سایز یادداشت قبلی؟ 

 


نوشته شده در چهارشنبه 86/1/8ساعت 9:48 عصر توسط زهره نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      >

Design By : Pichak