سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...یادتونه توی یادداشتی که برای تولد وبلاگ نوشتم از خاطرات خوب این چندسال گفتم؟...در این چند روز هم شاهد یکی از قشنگترین رویدادهایی بودم که بعدآ قراره خاطره بشه!...یه خاطره خوووووووووووووب
توی پ.ن یادداشت قبلی (همون شیرینی عظیم) یه اشاره ای بهش کردم...
و اون شیرینی هم برای چیزی نبود جز پیدا شدن نیمه گمشده داداشی روح الله گــــــــــــــــــــل

                          


داداش روح الله (همون تا.....شقایق خودمون) یکی از بهترین دوستایی بود (یعنی هست!..البته به شرط ز-ذ نشدن) که تا الآن داشتم...منُ همونطوری که بودم شناخت و توی هر زمینه ای که نیاز به کمک و مشورت داشتم ، دریغ نکرد...خلاصه که جزء بهترین هاست...
بعضی وقتا آدم نمی تونه احساسشو همون قدری که هست بگه..خیلی خوشحالم و امیدوارم در کنار مهتاب زندگیش همیشه خوب و خوش و خوشبخت باشه...
راستی داداشی بالاخره یاد گرفتم آهنگها رو کوچولو کنما
دیگه نمی دونم چی بگم...و اینم یک یادگاری کوچولو از خواهر شوهر کوچیکه...
 

مبارک...

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
پ.ن 1: شما می دونید معنی "استن حنانه" توی بیت:
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را 
کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو ،حنانه شو...
یعنی چه؟...خودمم نمی دونستم ولی بعد از شنیدنش کنجکاو شدم بفهمم چی بوده..و فهمیدم!...حالا می خوام ببینم شماها نظرتون چیه؟

پ.ن 2: دعا کنید ایندفعه امام رضا طلبیده باشن و جور بشه بریم..(اطلاعات بیشتر در آینده!)
پ.ن 3: از جوابهاتون در مورد کفش بالدار هم ممنون..جالب بود
پ.ن 4: نمیای؟

فعلآ
خوشــــــــــــــــــتون باشه...
تا بعد:babay

 


نوشته شده در جمعه 86/8/11ساعت 2:35 صبح توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak