سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نطق پیش از دستور:...بالاخره عکسها رسید...چون همه اش جمع شد برای این یادداشت شاید لود صفحه یه کم طول بکشه...به من چه!...مشکل خودتونه!

...و اما جنگلهای حرا...
سوار قایق شدیم و تقریبآ 1ساعتی روی آب می چرخیدیم...خیلی قشنگ بود...به قول یکی از همسفری ها آدم باید این جور جاها هم حاجت هاشو از خدا بخواد..چرا همه اش بذاریم برای مواقعی که پای ضریح و اینا هستیم؟!...
اینم دوتا عکس ازاونجا...

...بعد از جنگلهای حرا هم رفتیم به «غارهای خربس»...غارهایی بوده که زمانی که پرتغالی ها اونجا بودن حدود 10کیلومتر توی کوهها کنده بودند تا به خود قشم برسند...البته بعد از زلزله یه کمش ریخته بود و این ارتباط قطع شده بود.اونجا هم قشنگ بود و درست روبروی محل استقرارمون بود...

...ظهر برگشتیم و نهار اون روز ماهی بود...راستی..تا اونجا بودیم معراج محمدی هم کنسرت داشت و برای نهار هم اومد اونجا...الآن من می تونم جز افتخاراتم رد شدن از فاصله 1متری ایشون رو هم اضافه کنم!!!بعد از کمی استراحت باز رفتم دم دریا..و پیرو صحبت هام توی یادداشت قبلی این چنین روی شن ها هنر نمایی نمودم! 

...اینم یه عکس خوشگل از غروب...و یاد این شعر:
*یه غروب زیبا/تنهای تنها/به یادش می شینم رو آغوش شنها/می رم تو خیالم/باز میاد سراغم/رویای شیرین اونی که می خواستم...

...و این هم طلوع روز شنبه...
*ولی من طلوعُ همیشه با تو دارم /تو اون خورشیدی که بی غروبی...

***گل باقالی(جغله خاله) روی سرسره!

...شنبه رفتیم بازار درگهان (درگاهان)..یک طرف بازار قدیم بود و طرف دیگه بازار های جدید...اول رفتیم بازار قدیم...چیزهای خیلی قشنگی داشتند ولی همه اش به صورت جینی فروخته می شد که البته جین هاشون هم در حقیقت دوجین بود...یعنی 12تا...مثلآ شلوار لی می شد دونه ای 5000تومان!...شال 1500تومان...برای اونایی که برای کاسبی رفته بودند خیلی می ارزید...جندبار هم وسوسه شدم 12رنگ شال رو بخرم ولی مامان خانم می گفتن خیلی یکنواخت می شه و به جاش جندتا شال متفاوت بگیر خوب!!!
برای همینم رفتیم سراغ اون بازارها..وشاید مجموعآ توی 5تا مغازه اش رفتیم..و الآن که برگشتیم پشیمونیم از اینکه چرا بیشتر خرید نکردیم...

...صبح یکشنبه هم که باید آماده می شدیم برای برگشت...وااااااای دوباره لنچ!...اینبار به توصیه یکی از اهالی رفتیم طبقه بالای لنچ...جاتون خالی اینقدر خوب بود...پرنده ها بودن و ما هم همه اش روی عرشه بودیم..و هیچ کدوم از حالات رفتنه برامون پیش نیومد...اینقدر خوب بود که گذر زمان رو نفهمیدیم و یه دفعه دیدیم رسیدیم بندر... 
از جر و بحث هایی هم که اونجا سر گرفتن برگ سبز پیش اومد هم که بگذریم...یارو عوضی کتی رو که من 3سال دارم می پوشم رو از توی ساک در آورده بود و می گفت این کت رو 20دلار اونجا خریدین!!!!!!!!!!...بابام می گفتن بیا مال تو 15دلار بهمون بده....!...خلاصه که خیلی عوضی بودن...شده بود نقل آش نخورده و دهن سوخته!...اونایی که بازار ها رو بار کرده بودن با 2000تومان زیر میزی رد کردن همه چیز رو..و ما که حداقل خریدی که می شد رو داشتیم 6000تومان برگ سبز گرفتیم!!!!!!....خیلی چیز خریدیما ولی پیش چیزایی که بقیه خریده بودن هیچی بود!...یه جورایی هیچ کدوممون روی دنده خرید نبودیم!

....بعد هم فرودگاه قطارها:loos....و اینکه متوجه شدم یک لنگه گوشواره ام گم شده:cry....اما نمی دونم کی!؟....چند ساعت علافی و در نهایت دوشنبه پیش از ظهر رسیدیم.....
تیری در تاریکی...با هتل قشم تماس گرفتیم و گفتیم اتاق 201 و203 دست ما بود و یک لنگه گوشواره گم کردیم...قرار شد اگه پیدا شد باهامون تماس بگیره...
....و چند روز پیش زنگ زد و گفت که گوشواره پیدا شده..... :dans

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
اینم از سفرنامه قشم ما...نمی دونم چقدرشو خوندین و چقدر رو نخوندین...خوبیش برای خودم این بود که با تکرار دوباره اش توی ذهنم مرور و ثبت شد...

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
پ.ن:....بی شک خداوند در دو روز بود که فرمود:...فتبارک الله احسن الخالقین...یکیش روز 6تیر..ولادت با سعادت خودم!:PP
و دیگری هم امروز...27 دی...هیچ نمی گویم...فقط با آرزوی بهترینها...

 

خوشتون باشه...

تا بعد


نوشته شده در چهارشنبه 85/10/27ساعت 2:21 صبح توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak