سفارش تبلیغ
صبا ویژن

* عادت دارم هرسال ، یکی از شب های قدر ، چیزایی که توی ذهنم هست رو جایی یادداشت میکنم که بدونم چیا خواستم و یا چیا واسه م مهم بوده و سال ِ بعدش بهش سر میزنم ببینم به چندتاش رسیدم، چندتاش منتفی شده کلآ ، یا چندتاش دیگه واسه م مهم نیست شدن یا نشدنش...
پارسال عصر ِ شب ِ نوزدهم ، با مهسا رفتیم خرید و بعدشم افطار رو بیرون خوردیم و واسه شب احیا هم باهم قرار گذاشتیم و رفتیم احیـــــا...بهار اینا هم بودن...
شب بیست و یکم هم باز با بهار اینا و دخترعمه انی رفتیم ، همون جای ِ شب نوزدهم...
و شب بیست و سوم هم خونه بودم و نوشـــــــــــــتم...

* امسال نوشته ی پارسالو خوندم و نشون همسرجان هم دادم...هرپچند دوتا از مواردش که خیلی دلم میخواسته بشه ، هنوز نشده اما بعد از خوندنش دیدم همسرجان دو سه باری خداروشـــکر کرد...و منم.
بهش میگم چه دعایی کنم امسال؟؟ چندتا چیز شمرده و یکیش هم این که دعا کن سال دیگه سر ِ خونه زندگی خودمون باشیم...
گفتم نهههههههههههههههههه...من می خوام ماه رمضون همین جا باشمممممممممممممممم!! (همچین خانم ِ مشتاق ِ رفتن سر ِ خونه زندگی ای میباشم من!!)
بعدم اومد اینجا که ببینه من کجا میخوام برم واسه احیا و اگه میخوام باهم بریم و اینا...
می دونستم دلش میخواد بره مسجد محله شون ، منم حوصله تا اونجا رفتنو نداشتم ،  همزمانم مهسا اس داد که هرجا بری ، میام...این شد که به همسرجان گفتم برو امشب واسه خودت،منم یه کاریش میکنم!

ایـــــــــــــــــــــــــــــــنم افطاری امشبمون ، سه نفری با مامان و بابا...اینقدم خوشمزه شددددددددددددددددد...

* یه زمانی اقلآ هفته ای یک بار بهار اینا رو می دیدیم و داستان های "من و بهار" زبانزد خاص و عام بود...حالا یادم نیس دفعه ی قبلی که دیدمش کی بوده؟؟!!!...بهــــــــــــــــار خجالت نمی کشی؟؟


پ.ن :
همینجوووووووووووووووری...ناغافل :دی



فعلآ همین
ضمن تسلیت ایام پیش رو...
التماس دعا هم!


* بعدنوشت:
یعنی ااااااینقد مشخص نیست عکس اون پ.ن چیه؟؟ فقط نفیس جان درست دیده بود :)

 


نوشته شده در یکشنبه 92/5/6ساعت 11:11 عصر توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak