سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتم حالا که حالم بهتره بیام اینجارو از حال و هوای پست قبل در بیارم...

دوشنبه شب خواهرجان اینا و داداش اینا اومدن اینجا و منم به همسرجان گفتم اگر تونستی زودتر بیای ، بیا اینجا و قرار شد بهش خبر بدم که بقیه کی میان...من هنوز خبر نداده بودم که یهو دیدم اومدش!
خلاصه خوب بود دورهم بودیم...
بعدم که بقیه رفتن ، ما باهم رفتیم پارک سرکوچه مون..قدم زدیم و حرفیدیم و همه ی این وسایل ورزشی ها رو یه دور بازی کردیم و خوش گذشت...

سه شنبه هم صبح زنگید که بریم بیرون خرید...
اول از همه هم رفتیم آتلیه و آلبوممون رو گرفتیم :)
با اینکه خیییییییلی عجلگی آتلیه رو اوکی کردیم (دقیقآ شب قبل از عقد) و منم اصلآ کارشو ندیده بودم اما درمجموع قشنگ شده...دوست داشتم :)
بعدشم خرید کردیم (البته همه واسه همسرجان!!)...بعدش عذاب وجدان گرفته بود که من چیزی نخریدم :دی
نهارم بیرون خوردیم و بعدم یه سر زدیم خونه شون...

دیروز هم با خواهرجان اینا باز رفتیم یخچال و اینا دیدیم که فکر کنم دیگه اوکی شد، البته اگه اونی که گفته میاره..بیاره.............

و از امروز هم امتحانای دانشگاه شروع میشه و منم 7:30 باید دانشگاه باشم.

همین دیگه...

پ.ن 1: آهنگ وبلاگو عوض کردم..
پ.ن 2: پیشاپیش میلاد باسعادت حضرت علی رو تبریک میگم :)

خوشتون باشه
تا بعد...

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/2ساعت 1:0 صبح توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak