سفارش تبلیغ
صبا ویژن

* در ادامه سلسله مهمانی های پاگشا ، روز جمعه خونه عموجانمان دعوت داشتیم و رفتیم و خب طبق معمول به خل و چل بازی گذشت و اصلآ هم انگار نه انگار که بابا شوهر کردی و بلانسبت باید یه کم آدم وار رفتار کنی پوزخند

* بامداد شنبه هم در حالیکه آماده میشدم که بخوابم ، به یکباره صدای انفجار گنده ای آمد و به دنبالش چند ثانیه لرزش...اولش فکر کردم چیزی منفجر شد و مامان هم بیدار شدن و دیدیم لوسترها هم داره می لرزه و شصتمان خبردار شد که زلزله است! همون وقت زنگیدم به همسرجان که خونه تنها بود و پرسیدم در چه حالی؟؟ اونم که تازه خوابیده بود و از صدا پریده بود فکر زلزله رو نکرده بود...خلاصه بهش گفتم پاشو بیا اینجا که هرجور شدنی هستیم با هم بشیم!!! تازه جالبناکی این بود که زلزله طرفای ما بوده تازه یه جورایی کشوندمش در کانون زلزله :))
همه که ریختن بیرون و هیشکی خونه نمونده بود...
وای کلی از دست خواهرم اینا خندیدیم...خواهرم از صدا بیدار شده بود و لرزش رو حس کرده بود...شوهرخواهرمو بیدار کرده و میگه زلزله شد؟؟...شوهرخواهرمم میگه نه! خواهرمم میگه باشه و میخوابه!!!!خیلی خنده‌دار

* دوشنبه عصر که زنگید دیدم انگار حال نداره و به زور داره خودشو نگه می داره و حرف میزنه...همسرجان رو میگم!
هی پرسیدم که چته و چی شده و اینا تا گفت از بعدازظهر تب کرده و گلاب به روتون چیز و اینا...و الآنم رفته بود دکتر...
از اون طرف مامانش اینا هم مسافرت هستن و میگفت میرم خونه نون خشکه و ماست میخورم...

از ما اصراررررررر که پاشو بیا اینجا و تنها نرو خونه...از اونم انگاااااااااار که نه و زشته و روم نمیشه و از این حرفا... آخرش طبق معمول ما پیروز شدیم و قرار شد بیاد.ضمن اینکه تمامی حالات گفته شده هم ویروسی است که به تازگی انتشار یافته است!!
خلاصه هی از مامان خانم پرسیدیم که کسی که گلاب به روتون داره چی باید بخوره که ختم شد به پلو ماش و کباب و ماست و پونه و نون خشکه....
اینم از شوهرداری ما
مؤدب

* سه شنبه هم قرار بود با دحترعموجان بریم و مدل های مختلف یخچال فریزر ببینیم و مارک و مدل موردنظر را بیابیم تا بلکه قدمی در راه خرید جهیزیه برداریم!!!
اما از آنجا که من هنوز جهیزیه خریدنم نیومده و دلمان هم مدتی بود گشت و گذار مجردی (!!!) میخواست ، برنامه رو به هم زدم و با نوه عمه جان هم که از دانشگاه برمیگشت قرار گذاشتیم و رفتیم به سمت نمایشگاه گل و گیاه...البته تنها نکته قشنگه نمایشگاه
ایــــــــــــــــــــن ماشین بود!
بعدشم رفتیم خرید گردی و اندکی خورده ریز خریدیم و خوش گذشت و برگشنیم...

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* 

پ.ن 1: اون پستی که قرار بود بنویسم همچنان در حال آماده سازی است و خب هرچی هم میگذره تکمیل تر میشه...معضل اصلی اینه که هی باید براش عکس آپلود کنم که خب طبیعتآ حسش نیست!!  هان یه معضل دیگه هم هست این که باید بیام بهتون رمز بدم که خب اون هم کاری است سخت دشوووووووووار خسته کننده

پ.ن 2: همین فعلآ !

 

خوشتون باشه
تا بعد...



نوشته شده در چهارشنبه 92/2/4ساعت 1:7 صبح توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak