سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از اونوقتاییه که از دست زمین و زمان شاکی هستم...
اما نه..فقط از دست خودم شاکی ام!
کلافه م...سر در گمم...همه ش حس میکنم یه سر ِ خطی هست ، یه مسیری هست ، یه چیزی هست که باید پیداش کنم و سرشو بگیرم و برم جلو اما پیداش نمیکنم؟!

گاهی به شوخی میگفتم که لیسانس مون رو میگیریم بعد میبینیم بیکاریم ، از درد بیکاری میریم سراغ فوق...بعد دیدم انگار زیادم شوخی نیس! وقتی که خودم رفتم توو فکر ارشد خوندن...اما فکرم 3روز هم طول نکشید. چون هرچی با خودم فکر کردم  بخونم که چی بشه؟! به هیچی نرسیدم...جز همین که الآن واسه م رفع بیکاری باشه!!!

یه سالی بود (دوسال پیش) همه ی خواسته م از خدا مشخص بود ، سحری نخورده دعای سحر رو میخوندم ، بعد هرنماز جمله جمله ی اللهم اشف کل مریض ، اللهم... رو می فهمیدم و می خوندم...
اما الآن خالی م...خالیه خالی...سحرا دور خودم می چرخم ، شاید 3-4تا دعاسحر بیشتر نخونده باشم ، وقتی می رسه به آخرش که حاجات خود را بگین..هیچی ندارم بگم!
نه اینکه اینقدر لبریز باشم از هرچیزی که خواستم که دیگه چیزی نمونده باشه..نه!
چیزی ندارم بگم چون گفتنی ها رو خیلی وقته گفتم..تکرار مکرراته! تکراری که دیگه تکرارش آرومم نمیکنه..آزارم میده!
نهایتش اینه که بگم خدایا میشه اینجوری که الآن هست ، نباشه؟؟!!!

عصر همینجور که روی تختم اینور و اونور می افتادم و کلی فکرای مختلف توی سرم بود ، یهو بغضم ترکید!!
گفتم خدایا چندین ساله داری به شکل های مختلف توی زندگی من مسئله طرح میکنی...مسائلی که هیچیش دست من نیست همه ش تقل همون شعر بوده که : همه دنیا بخوان و تو بگی نه..نخوان و تو بگی آره تمومه!
گفتم خدایا میشه بسه؟؟؟ میخوای یه کم بیای بشینی کنار دستمو واسه حل این مسائل یه راهنمایی کوچیک بکنی؟؟ حداقل مداد رو بده دستم!!!
نمی دونم
شاید اشتباه میگم ، اشتباه خواستم یا چه میدونم یه جای کارم می لنگه که هیچی جوری که میخوام نیست...
اما هرچی هم فکر میکنم اووووووونقدرا بنده ی بدی نبودم واسه خدا که بگم منو دیگه گذاشته به حال خودم باشم!
تنها چیزی که می دونم اینه که توی هیچ موقعیتی ناشکری نکردم و بابت همه چی شکرگزار بودم و تنها چیزی که خواستم هم این بوده که چیزایی که دارم رو ازم نگیره...

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

پ.ن 1: اصولآ وقتی کلافه م و دلم گرفته ، متوسل می شم به آشپزی و ور رفتن به غذا درست کردن و این کار بهم آرامش میده...گاهی نتیجه ش میشه ایـــــــــــن و گاهی هم مثه دیروز نتیجه ش میشه ایـــــــــــــــــــن  !

پ.ن 2: نمی دونم چرا توی خاندان ما هیشــــــــــــــــــکی قصد نداره از طریق افطاری دادن کسب ثواب کنه؟!!!

پ.ن 3: مامان دارن میرن بخوابن ، میگن 1ربع دیگه ظرف مرغ رو بذار توی یخچال...1ربع بعد میرم و وقتی در یخچالو باز میکنم می بینم یه جا دقیقآ اندازه ی ظرف از قبل توی یخچال باز شده آماده س(آخه اصولآ یخچال ما همیشه در حال سر رفتنه!!)...نمی دونم مامان ها اینقده خوبی رو از کجا میارن؟...

پ.ن 4: وانیای خاله هم دوماه شد...خیلی زود گذشت و خداروشکر (نه واسه اینکه زود گذشته ها...واسه اینکه خوب گذشته)
پ.ن 5: دلم واسه پ.ن نوشتن تنگ شده بود...
پ.ن 6: شاید از مجموع حرفام بشه این نتیجه رو گرفت که : اللهم غیر سوء حــــالنا بحسن حالک...
پ.ن 7:
شاید اگه حوصله کنم و بنویسم و شد توی یه پست خصوصی یه کم درددل کنم...

پ.ن 8: توی طالع بینی امروزم گفته:
چه شما تصدیق کنید یا خیر ، سازندگی عنصر اصلی زندگی شما است . اگر شما یک هنرمند یا نویسنده نیستید ، حتما این موارد را امتحان کنید مقدار زیادی از ایده های خلاق در سر شما تقاضای مصرانه برای بیان شدن دارند . چرا آنها را امتحان نکنید ؟ شما چیزی از دست نخواهید داد و احتمالا شما قادر به خلق آثاری شگفت انگیز نیز خواهید بود .
حالا که چی مثلآ..؟؟ شما میگین هنرشو امتحان کنم یا نویسندگیشو؟ :دی


خب دیگه...
فعلآ همینا
خوشتون باشه
التماس دعا هم...
تا بعد





نوشته شده در پنج شنبه 91/5/12ساعت 5:51 صبح توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak