سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بعد از مدتها سلاملکم!
قبول باشه نماز و روزه هاتون در این ماه...من که دیگه حسابی به روغن سوزی افتادم! تازه نمی دونم چرا بشدت فکر میکردم فردا عید هست و خودمو تا فردا کوک کرده بودم :(
حالا ما که 28تاشو گرفتیم یکی دیگه هم روش!!!!!

اگر از احوالات و برنامه ما در این مدت جویا باشید باید عرض شود که :
سحر بعد از خوردن سحری ، خواااااااااااااب لغایت 6 بعد از ظهر!
بعدش یه چرت مختصری تا افطار!!!!!!
افطاری - سریال - چایی - میوه - تخمه - اتمام آخرین سریال در ساعت 12:30
12:30 لغایت سحر: نت - فیس.بوک - چرت و پرت گفتن با نوه ی عمه جان - وبگردی الکی...!
نکته جالبش اینجاس که تا سحر با نوه جان عمه چت می کنیم ، 10دقیقه بعدشم به همدیگه تک می زنیم که یهو خواب نمونیم واسه سحر!!!

یعنی شما حساب کن تمام فعالیت من محدود شده به اتاقم ، هال ، آشپزخونه ، هال ، اتاقم!!!!!!!!!!!...یعنی رسمآ "فســـــــــــــــــــــیل!"

خدا قبول کنه 3تا افطار هم مهمون بودیم و یه افطار هم با دوستان بیرون بودیم (که اینم داستان داره!..عرض میکنم!!)

از بعد از جریان تابلو له کردن و اینا ، یه جورایی من که خدای اعتماد به نفس بودم توی رانندگی و اکثرآ اونایی هم که باهام بودن میگفتن دست فرمونت خوبه (حالا یه ذره تندم برم..به کسی چه؟!)و ماشینم رو هم خیییییییییییلی دوستش می داشتم ، هم موقع رانندگی استرس پیدا کردم ، هم حس میکنم کنترل ماشین دستم نیست و توی هر دست انداز با پیچ هی سُـــر می خوره و خلاصه ش اینکه از ماشینم هم دیگه بدم میاد...
حالا مثلآ هی اومدیم با این احساس مبارزه کنیم..اما مگه می ذارن؟!؟؟!؟

اون روز که با بچه ها قرار گذاشتیم که اول بریم امامزاده و بعدشم کباب ترکی بخوریم ، روبروی تقاطع امامزاده راهنما رو زدم و سرعت رو کم کردم و چون خیابونش هم باریکه مکث کردم تا مطمئن شم ماشین نمیاد..................در همین حین آینه بغل رو نگاه کردم دیدم یه پراید با سرعت هرچه تمام تر به ما نزدیک میشود! این بود که قید دور زدن رو زدم (چون دیدم با این اوصاف می کوبه به در ماشین) اما آنچنان سرعتی داشت که آخرش زد به سپر ماشین!
حالا پیاده شدم و میگم احیانآ کوری؟!!!...اونم دست پیش گرفت که تو مقصر بودی! چرا می خواستی دور بزنی؟!!!! گفتم ببخشید نمی دونستم باید اجازه بگیرم!!!!!
یه نگاه کردم به ماشین دیدم گلگیر اون له شده اما ماشین من چیزیش نشده...
اومدم بگم ولش کن و بریم دیدم نمی شه! باید پوزه شو بزنم زمین که نگه تو مقصری!

پلیس اومد و اون باز یه کم چونه زد و پلیس هم گفت مقصر اونه اما خسارتی که ندیده ماشینت؟ حالا چه کنیم؟!؟
گفتم هیچی!...این آقا باید سه بار پشت سر هم تکرار کنه: مقصر بودم ، مقصر بودم ، مقصر بودم!!!!...اونم خندید و گفت و رفت!

اما خیلی اعصابم خورد شده بود...به خدا گفتم اینه رسمش؟! بعد از 15روز پامو از خونه گذاشتم بیرون مثلآ محض تفریح ، حالا اینجوری پایه اعصاب خوردی درست میشه؟؟؟!!! (لطفآ نگید که خدا رحم کرده و تو مقصر نبودی و میشد بدتر از این شه ، که دیگه حالم از این حرفا بهم میخوره)

* یه اس زدم به بهار که تصادفیدم و اینا..میگه قربونت ، تو همون بمونی خونه فسیل شی بهتر از اینه که بیای بیرون یهو کلآ نیست شی!!!!

حالا امروز...
بعد از همون روز باز از خونه رفتم بیرون واسه کار....از دیشبشم استرس داشتم که ماشین و خیابون و اتوبان و ............

با فائزه بودیم ، رسیدیم ، کارمونو انجام دادیم ، بعدش یکساعتی همینجوری توی مااشین بودیم و می حرفیدیم ، موقع رفتن در حالی که تقاطع 100متر جلوتر بود و میشد دور بزنم و برگردم، گفتم فائزه گناه داره بره تا ایستگاه، میرم دم ایستگاه و از اون خیابون میرم.........رفتیم و رفت!

توی چهارراه..من توی لاین خودم ، عرض چهارراه توی خیابون روبرو کمتر میشه ، یه L90 از چپم میاد توی پهلوم که زرنگی کنه مثلآ!!
چپ چپ نگاش کردم وایساد، حالا در شرایطی که بخاطر ماشینای روبرو ، ایست کامل هستیم وسط چهارراه ، میام رد شم می بینم صدای کشیده شدن سپرش به کنار ماشین میاد!...حقیقتشو بخواین هم فکر کردم چیزی نشده هم اینکه حوصله پیاده شدن و کل کل نداشتم...........

حالا اومدم خونه می بینم حسابی مالیده به گلگیر عقب و در عقب!!!!
یعنی اینقده عصبانی شدم و کفرم در اومد که نگو!
کارمون انجام نشد، دلمون سوخت که فائزه 4قدم پیاده نره ، اینم نتیجه ش!!!!!!!

  کلآ چندوقته خیلی از دست خدا دلخورم!
شنیدین میگن با خدا باش و پادشاهی کن ، بی خدا باش و هرچه خواهی کن؟
حالا ما که خیر سرمون بی خدا نیستیم که هرکاری خواستیم بکنیم ، اما از با خدا بودنمون هم............................لا اله الی الله!!!

خدایا میشه یه لطفی بکنی اگر به من و حرفامو خواسته هامو دلم محل نمیذاری ، اقلآ اینجوری هم روو اعصابم رژه نری؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

پ.ن 1: یعنی تا دلتون بخواد خسته م..........از هر لحاظی که فکرشو بکنین!
پ.ن 2: جالبه که یه چیزایی که واسه من مهمه برای بقیه اصلآ مهم نیست و بعضی چیزا که بقیه گندش میکنن واسه من مهم نیست!!!...اما چون تعداد بقیه بیشتره ، رآی با اکثریته!!!!!!!!
پ.ن 3: بشدت دلم یه سفر دوروزه می خواد به مشهد..اونم تنهای تنها!...کاش میذاشتن :(
پ.ن 4: خیلی نامردین اگه حرفامو بذارین به حساب ناشکری.
پ.ن 5: طولانی شد...دلتون نخواست نخونین! به من چه؟!

همین دیگه
خوشتون باشه
خدافظ!

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

*تبریکانه نوشت:
تبریک میگم عید سعید فطر رو به همه دوستان و امیدوارم هممون تونسته باشیم بهره های کافی رو از این ماه برده باشیم و ثمراتش رو در ادامه شاهد باشیم.

راستی!
اون مبلغی بود که توی پست قبلی گفتم از بنیاد طلب داریمااااا به شکل سوپرازانه ای (!) تقریبآ دوبرابر اونقدری که فکر میکردم به حسابم واریز کردن
چشمک




نوشته شده در دوشنبه 90/6/7ساعت 1:1 عصر توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak