سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاید...احتمالآ...ممکنه...اگه خدا بخواد و اگه ته ش نگم "من نمیام" و اینا..............
امروز عصر تشریفمون رو برداریم بریم خطه ی سرسبز شمال!

خیلی دلم پره و خیلی هم حرف داشتم واسه زدن..ولی یه جورایی دیگه حرفیدنم هم نمیاد!
و به همون دلیلی که خیلی دلم پره و خیلی هم حرف دارم واسه زدن ، الآن و در حال حاضر هیچ ذوق و شوق و انگیزه ای واسه این سفر ندارم×

البته دلیلش اونی که الآن شما اومد توی ذهنت ، نیست..........
دلخورم و دلگیرم و ناراحت از همه اونایی که صورت مسئله رو اشتباه فهمیدند و همونجوری که دلشون می خواست حلش کردند!
این پرونده حتی اگر هم قرار بود با این نتیجه بسته بشه ، اینجوری نباید!!!!!!...و هنوزم شاید چند ورقی از آخرش مونده که ورق بخوره و تموم شه!

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

پ.ن 1: ممکنه  دوخط فوق رو زیاد نفهمید که چی گفتم! که البته این امر توی وبلاگ من چیز جدیدی نیست!!!!...فقط بی زحمت اگه خواستید بفهمید ، درست بفهمید!

پ.ن 2: باشد که برویم بادی به کله ی مان بخورد و -بلانسبت- آدم شیم...

ماکه رفتیم
شماها هم فعلآ
خوشتون باشه
تا بعد!




نوشته شده در شنبه 90/4/25ساعت 3:48 صبح توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak