سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دور از جون ِ شما از چهارشنبه تا حالا قراره بنویسم و از هفته ی چیز پیچیگیج شدم  که گذروندم بگم...
کل داستان عبارت بود از 3 تا میان ترم ، 2 تا مراسم عقد (دقیقآ در همان روزهای امتحان!) ، 2تا مراسم هفته (از همونایی که هفت روز گذشت ِ ها!!) و کلاس جبرانی در روزی که مثلآ تعطیلی و می خوای درس بخونی !
بدجوری اولش اعصابمُ روش گذاشته بودم که این یه هفته چه جوری می گذره اما بعدش گفتم بی خیال دیگه!...یکی یکی صاف می کنیم می ریم جلو...مؤدب

جمعه میان ترم پژوهش داشتیم و بعد از ظهرش هم که عقد بهار بود...
و یکی از استاد جان های خر (!!) هم چهارشنبه واسه مون جبرانی کذاشته بود! و ما رو واسه نیم ساعت کلاس کشوند دانشگاه!!!مشکوکم
خلاصه با هر بدبختی ای بود خوندیم و ساعت 9 امتحان و ساعت یازده هم دویدم اومدم خونه!(البته با ماشین!)
بعدم طی تماس با بهار (بخوانید عروس خانوم!!) قرار شد برم دنبالشُ بعدم باز بریم دنبالشُ اینا....
دیگه رفتیم خونه بهار اینا و اولش هم داماد (بخوانید بابک خان) بالا بودن و من بهشون گفتم برین پایین کار ِتون دارن بلبلبلوو ما بالا به پایکوبی مشغول شدیم!!
بعدم گرفتن بلللللللللللللللله از عروس ُ و دعای بهار سرِ سفره عقد واسه آدم شدن ِ من و بزن و برقص و ریختن خاک ِ قندهای ساییده شده روی سرِ ِ عروس روی سر ِ من که تا آخر سال منم بپرم و خوردن سیبی که سر ِ سفره بود باز واسه همون پریدن و عککککککککککککس و شام و عککککککککککککس و کل کل با پسردایی ِ بهار و اینا...

 

دسته گل عروس...

خدا رو شکر همه چی خیلی خوب برگزار شد.علی (بخوانید داداش عروس) هی می گفت زهره خانم بعدش دیگه نوبت شماست و کی بیایم زحمتاتونُ (چه زحمتی وظیفه بود) جبران کنیم و اینا؟!...منم گفتم والا با این کارایی که اینا امشب کردن (همون دوخط فوق الذکر) احتمالآ همین امشب بین راه "کاری ندارین خدافظ" می شه و بهتون سلام می رسونم!...بازم خندیدیم خیلی!
حالا قرار شده بهار خبرشو بهم بده که کارِ خوبیه
یا نه!؟!!
 انشاالله که این دو نوگل ِ باغ زندگی (!!) به سلامتی و دل خوش به پای هم پیر و پاتال شن!
بابک خان بهار یه دونه ستااااااا البته خودش یه دونه ست! اگه هواشو نداشته باشین ، یه لشکره

میان ترم بعدی هم دوشنبه بود که بدینوسیله شنبه ش رفتیم یکی از اون هفته هایی که گفتم!!
راستی دوشنبه بعدازظهر هم کلاسمُ دودر کردم و رفتم خونه دبیر شیمی پیش دانشگاهیمون.اینم داستانی داره که شاید یه وقتی قسمت شه بتعریفم واسه تون!چشمک

میان ترم و عقد بعدی هم چهارشنبه...
ساعت امتحان : 16:30 / ساعت عقد: 19:30 !
ولی چشمتون روز بد نبینه که نه امتحان خوب بود ، نه عقد!!!!!!
امتحان رو که حلش کردیم قرار شد برگه ها رو صحیح نکنه...
عقد هم که خوب بوداااا اما نفهمیدیم چی بود؟!...کلآ یه چیزی بود واسه خودش.ولی همونجوری بود که خود ِ عروس و داییم اینا می خواستن...به هرحال گذشت!

خب!....اینا گزارشهای هفته قبل بود واسه ثبت در خاطرات.

این جمعه هم قرار گذاشتیم بریم کوه!
با بهار و بابک خان و خواهر و دختر خاله بهار اینا...
منم هی بهشون گفتم دوتایی برینا ولی گفتم بی تو (من یعنی) صفایی نداره!
حالا بارون میومد مثله چی!
مامان اینا می گفتن آخه کدوم آدم عاقلی توی این هوا پا می شه می ره کوه؟!...منم گفتم : من وبهار و بابک خان و خواهر و دختر خاله بهار اینا...

همیشه خیلی دلم می خواست توی بارون یا دم ِ رودخونه باشم یا کوه...و این بار پایه ش جور شد...رسیدیم بالای کوه بارون تبدیل شد به برف...اونم چه برفی...اینقده خوشگل بود که نگوووووووووووووووووو خیلییییییییی حال کردیم...

کوه در برف...

اگر می‌خواهید چیزی یا کسی را به دست آورید، رهایش کنید.

برررررررف

  همون موقع هم یاد دیشبش افتادم که بعضیا داشتن می گفتن اونجا داره چه برفی میاد و گفتم منم می خوااااااااااااااااااااااااام...
حالا همه داشتیم یخ می زدیم ولی من می گفتم حیفه بریم همیشه می شه یخ زد ولی معلوم نیس دیگه توی این هوا بشه اینجا بود (بابا فلسفه!) هی عکس گرفتم! کلی هم سر ِ چتر مرضی خندیدم شاید عکسشو بذارم بعدی.
تازه اون بالا هم می گفتم اگه بعد 120سال -پس فردا- اون اقای محترم خوابیدن توی خونه رو به کوه اومدن ترجیح بده من چَـــــــکککککار کنم!؟ رسمآ حروم می شم که!!!
بعدشم سوتی های من توی ماشین که.........نمی گم که!!!!
ولی خیلی خیلی و خیلی خوش گذشت بهمون و از بانیان این گردش کمال سپاس و تشکر گزاری را دارم!

 *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

پ.ن 1 : ...اومدی ، دیدی ، خوندی و رفتی...برو به سلامت!
پ.ن 2 : نی و نای چوپون / سحر ِ خروس خون / ابرای بیایون / می گن تو قصه بودی...
.
.
.
...نمی خوام قصه مون دوباره آفتابی شه / آسمون نگات برای من آبی شه...
...........همین!(روی وبلاگ هست!)

پ.ن 3 : قد آئینه ها خم شد دوباره * دلم دریاجه ی غم شد دوباره * صدای سنج و دمام آید از دور * بخون ای دل محرم شد دوباره..........تسلیت بخاطر فرا رسیدن این ایام..............

خوابم میاد!
پس فعلآ
خوشتون باشه
تا  بعد


نوشته شده در یکشنبه 88/9/29ساعت 1:23 صبح توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak