سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حوصله م سر رفته !
حوصله م از دست خودم ، از دست این روزایی که یکی کسل کننده تر از دیگری می گذره سر رفته...
 از دست تو و از دست اااااااااااااااین همه سوال ِ بی جواب...
از خوردن و خوابیدن و تلویزیون دیدن و سریال بی سروته نگاه کردن سر رفته...
حوصله م از دست دوره کردن حرفها و تماس ها و قول هایی که اندازه یه ارزن هم ارزش نداشت سر رفته...
از دست صبر کردن...

آقا مــــــــــــــــــــــــــن جوصـــــــــــــــله م ســـــــــــــــــــــــــــــــــــر رفتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه !!

داشتم دنبال یه راهی می گشتم که مثلآ یه کم تنوع ایجاد شه...
فکر کردم خوبه با ماشین یکیو زیر بگیرم!!...اما دیدم به دردسرای بعدش نمی ارزه!
...یا مثلآ برم پیش یه خوک ، تا آنفولانزای خوکی بگیرم!!
یا میشه برم کلاس خیاطی !!!!!!!!!!!!!!!!!!
کلآ میشه ..... هوم؟!..نمیشه؟!
نمی دونم خوب!

پ.ن : من خوبم!..شما چطورین؟!

فــــــــــِــــــــــــــــرت ! 

قبلش نوشت! : این فـــــــرتُ که می دونین قضیه شُ؟...اونایی که مسافران نمی بینن مشکل خودشونه!!

داشتم می گفتم!
دیروز عصر دوست دوران پیش دانشگاهی زنگید...فکر کنم دوسالی بود ازش خبر نداشتم.گفت خونتونُ بلد نیستم بیا سر کوچه تون کارت آوردم واسه ت !
دیدم یه باره کارت عروسی هم هست!!...با شوهرش بود.بد نبود می خوردن به هم...
یادش بخر اوایل سال تحصیلی به خون هم تشنه بودیم ولی بعدش خیلی صمیمی شدیم...

پ.ن: نداره !

فــــــــــِــــــــــــــــرت !

بالاخره پس از نه سال ، خان داداش اینا از آن دیار غربت (!!!) به دیار خود بازگشتند...

چه فلسفه ای داشت این رفتن؟!...چه حکمتی داشت آن تصادف؟!...چه فلسفه ای داشت اون جشن؟!...چه صلاحی بود در آن "سنگ مفت گفتن و گنجشگ مفت" گفتن؟!...چه قصه ای داشت اون چیپس خوردن؟!...و چه داستانی داشت اون فال؟.............کاش یه روزی می فهمیدم...............

پ.ن: دائم گل این بستان شاداب نمی ماند/دریاب ضعیفان را در وقت توانایی....
یعنی من باید از این بیت چیزی می فهمیدم و نفهمیدم؟؟؟

فــــــــــِــــــــــــــــرت !

شاید تنها کار مثبتی که در این روزها انجام شد این بود که پس از مدتها تفکر و استخاره و استشاره و از این حرفها ، به صورت یهویی اقدام به لیزیک چشم کردم!
هم از عینک خسته شده بودم و هم از لنز.
تا 24ساعت بعدش هیچ مشکلی نداشتم ولی روز بعدش به هیچ وجه چشام باز نمی شد...مثل این بود که کلللللللی پیاز خورد کردم! از بس سوزش داشت..همه ش خواب بودم!!
الآنم چشم راستم خوبه خوبه...ولی چشم چپم یه کم چهارتا می بینه!!!....گفت تا 6ماه جا داره بهتر شه!

پ.ن: ........نچ!..نداره!

فــــــــــِــــــــــــــــرت !

لذت بردین از دادگاه مضحکی که برگزار شد؟!..........این هم بیانیه ی بعد از دادگاه.

پ.ن : این خودش پ.ن بود!...من و حرف سیاسی؟!!

فــــــــــِــــــــــــــــرت !

تا حالا بارها و بارها از دوست و آشنا..از اونی که از اقوام هست و می شناستم تا اونی که دوسته و به واسطه اینجا منُ می شناسه شنیدم که:
تو دختر خیلی خوبی هستی ، قدر خودتو بدون...

همون موقع این میاد توی ذهنم که تویی که باید قدر منُ میدونستی ندونستی...شاید به قول همونا تو لیاقت منُ نداشتی!!

پ.ن : شما می دونین آدم چه جوری باید قدر خودشو بدونه؟؟!..........می شه راه کار بدین لطفآ؟

فــــــــــِــــــــــــــــرت !

اگر تا بهمن پارسال به واسطه ی یه "حرق"...یه "حرف"..حتی نه "کلمه!" ، صبر کردم،منتظر موندم و منتظر....الآن دیگه صبرم تموم شده حتی به واسطه یه "قول"
اگر اوایل سال به خاطر صبری که کرده بود خوشحال بودم..الآن دیگه به هرکی میگم مستقیم و غیرمستقیم میگه "احمقم!!"
الآنم هستم...شاید نه منتظر...چون دیگه فکر نکنم قانع کردنم به این راحتی باشه...بودنم فقط برای گرفتن جواب یه "چراست؟!".. که اونم این دنیا نشد ، اون دنیا!!!

پ.ن 1: چه آرام در خود شکستم...!

فــــــــــِــــــــــــــــرت !

...خوب...
فکز کنم ازاجیفم تموم شد!

راستی قبلآ یه عمو داشتیم که زنجیربافش خوب بود...بعد از چندسال باز پیداش شده..که بدینوسیله خوش آمدید!

ضمن تبریک نیمه شعبان ،
خوشتون باشه
نا بعد...

 


نوشته شده در چهارشنبه 88/5/14ساعت 2:20 صبح توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak