سفارش تبلیغ
صبا ویژن

می بینیم که کماکان وبلاگم قَر و قاطی تشریف دارن!...تازه کماکان منم نمی تونم شکلک بذارم!...پس منم کماکان از روو نمی رم و با همین وضع به روز (بخوانید به شب) می کنم!
چهارشنبه بعد از ظهر بالاخره بابا جان راهی کیش شدن...من هم که بعداز ظهر کلاس داشتم. (در اینجا قضیه کات!..اول سه شنبه رو بگم)
سه شنبه که از دانشگاه برمی گشتم پشت چراغ قرمز پهلوی یه اتوبوس وایساده بودم..چراغ که سبز شد اومدم تشریف ببرم که یکدفعه اتوبوس گرامی پیچید و بدینوسیله زد به گلگیر و سپر و اینا...حالا ما هرچی بوق میزنیم که نیاااااااااا...اما اون میااااااااد!!!!
زد کنار و پیاده شدیم ،رانندهه اول رفت اتوبوسُ نگاه کنه!..بهش گفتم اتوبوست به جهنم..ماشین منُ زدی داغون کردی! عوضی!وقتی دید یه خانم محترم پشت ماشین بوده افتاد به شاخ و شونه کشیدن!..گفت من 5/5 سرویس دارم باید برم و اینا...! منم اون روی سیدی + اون روی مدیریتیم + اون روی .... (در نقطه چین فامیل منُ بذارین!) رو کار گرفتم و بهش گفتم اولآ حرف دهنتُ بفهم ، ثانیآ صبر می کنیم تا پلیس بیاد.
(توی پرانتز حالا من نمی دونستم وقتی تصادف می شه باید چـَکار کنم؟! زنگ زدم به باباجان که اینجوریُ اینا..گفتن باید این کار ها رو بکنی و 110 و اینا...)
یه الگانس راهنمایی رانندگی همون حدودا بود و اومدش واسه رسیدگی...
من: ایشون بدون راهنما زدن و نگاه کردن، سرشونُ مثل ... (در نقطه چین واژه مناسب قرار دهید) انداختن پایین و می پیچن!
رانندهه: خوب طول اتوبوس 12 متره!
من: هست که هست!..دوتا آینه اندازه خودت دوطرف صندلیت گذاشتن که وقتی می خوای سر ِ... (بازهم قرار دادن کلمه مناسب با خودتون!) زو بپیچونی توشون نگاه کنی!!
...پلیس از رانندهه مدرک خواست که اونم گفت "من هیچی مدرک دنبالم نیست" (آره جون خودش!..می دونست اگه مدرک روو کنه گیر میوفته و اتوبوسشُ می خوابونن..در ضمن مقصدش هم مشهد بود)
خلاصه دردسرتون ندم..پلیس اونو بخاطر نداشتن مدرک جریمه کرد و قرار شد خودش بیاد واسه کارشناسی و برآورد خسارت...در همین فاصله بابا جان هم باهام در تماس بودن و خودشون هم با آقای پلیس (!) صحبت کردن...
منم موقعی که رانندهه مشخصات و شمارشُ به پلیس می داد ، نوشتم توی گوشیم که داشته باشم...خلاصه خسارتُ هم 35000 تومان برآورد کرد و قرار شد راننده نقدآ پرداخت کنه...
بعد که سوار شدم دوستم گفت بابا تو چه دل و جرآتی داری..اگه من بودم که همون موقع پس می افتادم!! {اونکه خودشو تحویل گرفته}
حالا اصلآ کجا بودیم؟!..چرا من اینا رو گفتم؟!
هااان...چهارشنبه و دانشگاه رفتن من!...مردد بودم که بازم با ماشین برم یا نه..آخه گفتم ضایع ِ این شکلی برم باهاش!...اما بعدش گفتم ضایع چیه؟!..کی حالشُ داره بی ماشین؟...هیچی دیگه با ماشین رفتم و وسط راه هم دوستم (فائزه) زنگ زد که کلاس اولی (1 تا 3) تشکیل نمی شه!..منم از خدا خواسته..گفتم پس واسه دومی (3/5 تا 6) هم نمیام ِ گووووله کردم سمت خونه!
عصر هم با مامان خانم رفتیم خرید..من هم عینک آفتابی می خواستم و هم میز کامپیوتر!...عینکُ گرفتیم و میز هم از اونایی که همه چیزش از هم جداست خریدیم...18تکه بود که خودمون باید سرِهمش می کردیم...اینجوری:

ساعت 12 بود که مامان خانم می خواستم بخوابن..منم گفتم :ماماااااااااان بیاین اینجاشُ ببینین!...گفتن این حرف همان و مشغول شدن ما تا 3/5 همان!!...اینقدر خندیدیم!...همه جاشُ 2بار بستیم و باز کردیم تا شد ای که می بینین:

میزم!


مامان خانم می گفتن یه زمانی با بچه هامون پازل درست می کردیم..حالا باید میز کامپیوتر درست کنیم!
منم گفتم به این می گن پیشرفت تکنولوژی!!!...اما میز با شخصیته!..خوشم اومد!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
پ.ن 1: دیروز دوستم می گفت زهره تو این ترم عاشق شدی؟...گفتم چطور مگه؟...گفت هر وقت دلت می خواد میای دانشگاه..هروقت نمی خوای نمیای...!گفتم بی سواد !به اینکه نمی گن عاشقی!..می گن تنبلی!!
پ.ن 2: شوهر خواهرجان دیشب sms دادن که:
دو باجناق سوار بر خری بودند،یکی از آنها برعکس نشسته بود...پرسیدند چرا برعکس نشستی؟...گفت: .... (ای بابا!بازم کلمه مورد نظرُ خودتون باید قرار بدین!) خر را ببینم،بهتر از پشت گردن باجناق است!
امشب بهشون گفتم: هااان؟!...هنوز باجناق نیومده ، زبون در آوردین { هم دونقطه دی و هم اونکه میزنه روی میز! } ..گفتن بـــــــــله دیگه! {اونکه زبونشُ در آورده} ...منم گفتم حالا که اینطوره منم (بعد از 120سال که شوهر خواهرم قرار شد باجناق دار بشن ) بهش می گم هروقت با هم سوار خر شدین ،خودش عقب بشینه!!!! {اونکه غَش کرده از خنده + اونکه زبونشُ در آورده + کلیه فامیل های وابسته!!}
مامان اینا می گفن تو یه وقت کم نیاریااااا؟...گفتم من؟!..نههههههههه {اونکه سوت می زنه}
پ.ن 3: امروز..یعنی دیروز (30فروردین) تولد خواهر جان بود که واسه ش ناپلئونی گرفتم و شمع و اینا...
پ.ن 4: من بابامُ می خوااااااام..یکشنبه میان.
پ.ن 5: می گن: کوه به کوه نمی رسه/اما ادم به آدم می رسه...فقط مسئله اینجاست که تو نه کوهی ، نه آدم!!!
همین دیگه!
خوشتون باشه...
تا بعد.
بعد نوشت:
نمی دونم چرا گزینه "عمومی کردن کامنت ها" غیر فعال هستش...کامنتها رو دیدم و از پریسای عزیز ، سیما جون و خاک انداز جان ممنونم..ببخشید که اینجوریه!...به من چه خوب؟...تقصیر پارسی بلاگه!


نوشته شده در شنبه 87/1/31ساعت 2:29 صبح توسط زهره نظرات ( ) |


Design By : Pichak