سفارش تبلیغ
صبا ویژن

(نطق پیش از دستور...به دلیل قاط زدگی مفرط کامپیوتر اینجانب ، اینترنت اکسپلورر ، فایرفاکس و بالاخره پارسی بلاگ،در این نوشته به جای شکلک ها از شکلک نوشتاری در {} استفاده شده است!)
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* 
از بعد عید به بهاره گفته بودم یه روز وعده کنیم بریم پارک...تازه از   اونجایی که بهاره کارش هم درست شده  بود،قرار بود بهم پیتزا بده!(چه قانعم   من  !{اونکه خوشُ تحویل گرفته}) 

دیروز می خواست بره واسه تعیین سطح زبان.ق رار شد با هم بریم و بعدشم بریم پارک.
برای 4/5 وعده کردیم..(جالبه چند وقته آن تایم (!!) شدم!...دقیق 4/5 سر کوچه شون بودم.از من بعیده {دونقطه دی})  !
توو راه کلی حرف زدیم و یک سری نوشته هایی که نوشته بودمُ دادم بخونه و
   اینا...رفتیم یه پارکی که از قضا (آره جون خودم!{چشمک}) یه پیتزایی خوب هم   روبروش بود..راه رفتیم و حرف زدیم و یه کم من به زمین و زمان غُر   زدم!..بهاره هم هی می گفت "صبر کن!..درست می شه"   
دیدیم تازه ساعت شش و نیم ِ ، خوب پیتزایی ِ بسته بود هنوز!..البته فروشنده هاش
   بودن ولی یه جارو گذاشته بودن پشت درش که کسی توو نره..یه چرخی توی   فروشگاه کنارش زدیم و اومدیم بیرون، دیدیم جارو نیستش!..اول فکر کردیم باز   کرده ولی نگووووو!جارو برداشته بود آشپزخونه شُ جارو کنه!! 
کم کم داشت غروب می شد..بهار گفت جای دیگه سراغ نداری؟...گفتم چرا..یکی هست اما اوووووووووون کَله شهر
  !
(توی پرانتز عرض شود که بهاره از اونایی هستش که دلش می خواد تا جایی که می شه نمازشُ همون موقع اذان بخونه پرانتز بسته
)
قرار شد بریم و برای نماز هم بریم مسجدی که نزدیکشه...(تا می رسیدیم اذان بود دیگه)
بازم توضیح عرض شود که پیتزایی ِ مذکور دقیقآ روبروی کوچه دخترعمه م اینا می باشد و کوچه شون هم باریکه نسبتآ!
کلی راه که رفتیم دیدیم نُچ!جای ماشین نیست که نیست!گفتم حالا می رم می ذارم توی کوچه دخترعمه جان و بهش می گم اگه یه وقت ماشینی بهم گیر بود، زنگ بزنه تا برم...خلاصه رفتیم و هــِی گفت بیاین تووو...(در اینجا بهاره می گفت خدا بگم چیکارت نکنه!{اونکه دلش می خواد آدمُ بزنه!}..منم گفتم به من چه؟!{یه چیزی توُ مایه های دونقطه دی خودمون}... اصلآ بیا همین جا نماز هامونُ می خونیم!)
آقا من که پیش بینی نکرده بودم قرار ِ کفش هامُ در بیارم!جورابی که پوشیده بودم شصتش سوراخ تشریف داشت..منم اونجا یهو گفتم: اِ اِ اِ  جورابم سوراخ شده{اونکه سوت می زنه}!...بهاره هم نامردی نکرد گفت: آره جون عمـــه ت!..بعدش یهو گفت وااای نه!..جون خودت!(خوب خونه دختر عمه م بودیم دیگه!{اونکه غش کرده از خنده})....نمازُ خوندیم، چایی خوردیم ، تازه ماشینُ هم گذاشتیم توی پارکینگشون!...رفتیم سراغ پیتزا!
هوووشکی سرش نبود!آخه کدوم آدمِ عاقلی ساعت 8 اونم شنبه!میاد پیتزا بخوره؟!..خلاصه خوردیم و اومدیم..کلی هم خندیدیم!..یادش بخیر مشهد که بودیم کلی راه رفتیم که شام بریم هتل قصر پیتزا بخوریم!..تا رسیدیم گفت شرمنده!..امشب مراسم عروسی داریم و پیتزا درست نکردیم!...منم گفتم الللللللللللللهی امیدوارم کچل شی!!{اونکه پوزش کش اومده}
بله دیگههههههههههه اینم از گردش دوتایی ما!..خیلی خوش گذشت
.
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
 
پ.ن 1
: هردوش یه وجه اشتراک داره..اونم این که "چرا؟"!
پ.ن 2
: اعتصاب کردم کامپیوترُ گذاشتم روی زمین ..تا برام میز کامپیوتر بخرن!(آخه تا الآن روی میز تحریرم یود!)...اینقده حال می ده!..حالا خوابیده هم می شه کار کنم!!..مثل این مجسمه م توی عکس (عکس ها رو ببینید..لینک کردم)
پ.ن 3
: اصلآ امروز حسّ دانشگاه رفتن ندارم!باید چـَــکار کرد به نظرتون؟! (بعد نوشت: تنها راه حلش این بود که امروز دانشگاه نرم!)
پ.ن 4
: کسی می دونه من چرا اینقده حرف می زنم؟!...پس تا لنگه دمپایی ها فعال نشده..الفراااااااااار. 
پ.ن 5
: احتمالا بابا جان هم آخر هفته مجردی..به همراه کلی آدم می رن کیش!...جریان دزدی و اینا رو که یادتونه؟ 
پ.ن 6:
دروغایی که می گفتی تن دنیا رو می لرزوند * فقط آیینه بود هرشب،توُ چشمام قصه رو می خوند / دل زودباور عاشق نباید از تو بت می خواست * نباید باورت می کرد،نباید عمرشُ می باخت... (این هم جزء آهنگهای روزبه هستش)

خوشتون باشه...
تا بعد {اونکه بای بای می کنه!}

 


نوشته شده در یکشنبه 87/1/25ساعت 4:7 عصر توسط زهره نظرات ( ) |

باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم

من نشکنم جز جور را یا ظالم بد غور را
گر ذره ای دارد نمک گیرم اگر آن بشکنم

ز آغاز عهدی کرده ام کین جان فدای شه کنم
بشکسته بادا پشت جان، گر عهد و پیمان بشکنم

امروز همچون عاصفم شمشیر و فرمان در کفم
تا گردن گردنکشان در پیش سلطان بشکنم

گر پاسبان گوید که هی،بر وی بریزم جام می
دربان اگر دستم کشد، من دست دربان بشکنم!

چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم
گردون اگر دونی کند، گردون گردان بشکنم

شما مست نگشتید و زان باده نخوردید
چه دانید، چه دانید که ما در چه شکاریم؟!

در این خاک،در این خاک در این مزرعه پاک
بجز مهر بجز عشق دگر بذر نکاریم...

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-
پ.ن 1: سلام!
پ.ن 2:
خیلی وقت بود منتظر منتشر شدن آهنگهای "روزبه نعمت الهی" بودم...آهنگ "ایران" شُ همون که میگه: این نه منم من،نه من منم من،ذره خاک وطنم من..و یه آهنگ دیگه که شعر اون هم از مولاناستُ (آمده ام که سر نهم..عشق تورا به سر برم...) چندبار از رادیو شنیده بودم ولی نمی دونستم کیه..تا بالاخره کاشف به عمل اومد و آلبومش هم به بازار!  ( اسم آلبومش هم "هفته عاشقی" )
خودمونیماااا..اما واقعآ شعرهای مولانا معرکه ست...
پ.ن 3:
الآن هم همین آهنگی که متنشُ نوشتم روی وبلاگه..می تونید اسپیکرهاتونُ روشن کنین!
پ.ن 4:
...حال من خوب است!
پ.ن 5:
همین!

پس فعلآ
خوشتون باشه...
تا بعد...


 


نوشته شده در پنج شنبه 87/1/22ساعت 3:1 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

ماجرا از اونجا شروع شد که:
چندروز پیش ندا جون خودمون گفت که یه لوگو واسه ش درست کنم..(حالا نیست خیلی هم بلدم!
)..منم چندتا درست کردمُ بهش گفتم هر موقع تونستی آنلاین شی به منم خبر بده تا بیام نشونت بدم و تغییرات و تحولات لازم رو انجام بدیم!
حالا از اینور من اینُ گفتم ، از اونور اکانت روزانه م تمام شد!
امروز ندا
sms   داد که بیا...حالا من که اکانت ندارم که!!
زنگ زدم به داداش جان..
من(بسیار بسیار خواهشانه
) : آقاااااااااااااا..اکانت روزانه داری و اینا؟
داداش جان : آره فکر کنم و اینا!
من: پس رد کن بیاد
user و password شو!!
...خلاصه گذشت و حدود 2ساعتی با ندا تبادل نظر نمودیم و قرار شد بعدآ باز آنلاین شیم!
...یه کم بعد...
sms  به ندا که بیا...
حالا من هرکاری می کنم کانکت شه..نمی شه!..کاشف به عمل اومد که همزمان داداش جان آنلاین شده!
..و باز
sms به ندا که نیا!
گفتم حالا زنگ می زنم به داداش جان که دیسکانکت شو..من کار دارم!چه معنی می ده با اکانت مردم می ری توی اینترنت؟!(حال می کنین؟..آدم اینجوری دست پیش می گیره
)
خلاصه زنگ زدم به موبایلش...
من: الو سلام!..تو توی اینترنتی
؟
- : سلام..نه!
من: چرا دیگه!..همون پیام خطا رو می ده!
-: نه ..می خوای بیام؟؟؟
(دیدم هم انگار دورو ورش شلوغه و هم یه کم صداش فرق داره
..یه نگاه کردم روی گوشی.....شماره رو اشتباه گرفته بودمممممممممم)
من: شرمنده!..مثل اینکه اشتباه گرفتم.

-: (با خنده) آره خوب...

واااای..خدایی بود فحشی چیزی بهش ندادم.

آره دیگه..اینم از جریانات امروز...
عوضش بدینوسیله قالب و لوگوی ندا ترکید...هووووراااااااااا...

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
سفره هفت سین امسالم چشم خیلی ها رو گرفت..خدائیشم قشنگ شد،اونم با نبود امکاناااااااات...
گفتم بذارم شماها هم فیض ببرین...

هفت سین - نوروز 87

پروانه جون (مادرخانمی) امسال از اون مسابقه هفت سینی ها نداری؟
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
اینم فال حافظ امسال..هرچند که یه کم خودشو زیر سوال برد واسه من...

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم

دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم

آنکه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم

خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست
تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم

مدد از خاطر رندان طلب ای دل ور نه
کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم

سایه طایر کم حوصله کاری نکند
طلب از سایه میمون همایی بکنیم

دلم از پرده برون شد حافظ خوشگوی کجاست
تا به قول و غزلش ساز نوایی بکینم...

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
خوب..اینم از این...
فعلآ انگار کاری ندارم دیگه!
خوشتون باشه...
تا بعد...


نوشته شده در جمعه 87/1/9ساعت 2:31 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

سال 86 هم تموم شد!...تا دو هفته پیش فکر می کردم امسال بهترین سالی بود که تا الآن داشتم..ولی نمی دونم چرا خرابش کردی؟!
خاطراتی که داشتم رو توی ذهنم ورق زدم..یه جورایی نوشخوار خاطرات!!!..یک سریشُ فکر می کردم واسه همیشه قرارِ جاودانه شه و بشه قشنگترین خاطراتم! ..ولی نمی دونم چرا خرابش کردی؟!..پس یه مرور دیگه و حذف بعضی از اونها برای همیشه...

> لحظه تحویل سال 1386..تازه هفت سینُ چیدم ، می شنیم پای تلویزیون...دعای تحویل سال با صدای دلنشین اخشابی..حس خوبی داشتم!..از خدا خواستم این حس در سراسر سال همراهم باشه...بود؟!

> وبعد...ترم 1تمام شد...دانشگاهُ می گم!...خدا رو شکر همه چیز خوبه،رشته م عالیه و بازهم شکر که در آخرین لحظه از رفتن به رشته پرستاری منصرف شدم...

> ...تابستون...تولدم مبارک شد!..همراه با...

> شروع ترم 2...همه چیز خوبه...

> سفر مشهد...عالی بود!(آخرشم نشد عکسایی که گرفته بودمُ بذارم ببینین...)

> فوت دایی جون..یهویی...

> ..نهار ظهر عاشورا...وای چه روزی بود اون روز...(این یکی از اون خاطرات تا ابد موندگار ِ)

> و دیگر لحظاتی که اغلب خوب و به یادماندنی بودند...

برام مهم نیست که الآن شماها از اکثر حرفایی که زدم چیزی نفهمیدین (به این می گن طرح تکریم ارباب رجوع!!!)

بهرحال امسال هم با همه خوبی هاش و بدی هاش به پایان رسید...

آمد بهار و پیرهن بیشه نو شود
نوتر بر آید گل از ریشه نو شود
زیباست روی کاکل سبزت قبای نو
زیباتر آنکه در سرت اندیشه نو شود

امیدوارم سال 87 سالی پر از خیر و برکت و خبر های خوب باشه و دیگه کسی خرابش نکنه!

خدایا..با توام..حواست بهم هست؟..صدامُ می شنوی..خدایا..یا محول الحول و االاحوال..لطفآ:

یا مقلب القلوب و الابصار/یا مدبر اللیل و النهار/یا محول الحول و الاحوال...

 

سال نوی همگی مبارک...

فعلآ
خوشتون باشه...
تا بعد


نوشته شده در پنج شنبه 87/1/1ساعت 5:7 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

<      1   2      

Design By : Pichak