هر کسي مي تواند از پشت چشمانم از اشکهاي هميشه جاري ام از
سکوت هميشه همراهم تمام حرفهاي دلم را بفهمد حرفهايي که جاي خود
را به زخمي کهنه داده اند زخمي که ديگر صبر نيز دواي درمان آن
نيست زخمي که ديگر روحم و جسمم به آن عادت کرده اند زخمي که
هرچند وقت يکبار دهان باز مي کند ديگر اين زخم قسمتي از زندگي ام
شده ولي مرحم اين زخم را مي دانم......
سلام به آبجي زهره ي بي معرفتم..مي بينم كه اگه من يه احوالي ازت نگيرم تو عمرا يادت بيافته يه آبجي مينايي تو كار بوده!!!دست مريضا بابا...به همين زودي منو فراموش كردي...قرار وبد خبرم كني كه وبلاگ جديدمو لينك كردي ياي نه كه هنوزم منتظرم...اينو بدون كه حتي اگه پيشم هم نيايي يه ميناي سرتقي هست كه اگه از در وبلاگت راهش ندي از پنجره مياد ببينه اين جا چه خبره!!!روز خوبي داشته باشي.باباي.