سلام زهره
چطوري؟
رسيدن بخير.

بابا من منظورم همون اول اين بود كه با قطار نريد كه دريا زده بشيد!!! باور نمي كني؟ ... خب حق داري !!

تا اينجا كه جذابترين قسمت سفر مربوط به شام بود تا ببينيم بعد چي ميشه.

تو الان روحي؟ مامان لولو !!!!!

يه دختر كوري تو اين دنياي نامرد زندگي ميكرد .اين دختره يه دوست پسري داشت كه عاشقه اون بود.دختره هميشه مي گفت اگه من چشمامو داشتم و بينا بودم هميشه با اون مي موندم يه روز يكي پيدا شد كه به اون دختر چشماشو بده. وقتي كه دختره بينا شد ديد كه دوست پسرش كوره. بهش گفت من ديگه تو رو نمي خوام برو. پسره با ناراحتي رفت و يه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشماي من باش...
سلام زهره جون.
بي صبرانه منتظرم بقيه ي سفر نامه ات رو بخونم.
شب خوش.
باباي خانمي.

راستس يادم نبود بگم

دوستان به جاي ما

سلام

ممنون كه سر زده بودي

ممنون كه همشو خوندي

مطلبت قشنگ بود / منم همشو خوندم

دوست داشتي بازم بيا

سلام

اولم

انگار چندتايي مطلبُ نخوندم ، شرمنده

خب پس حسابي بهت خوش گذشته

و حسابي سير شدي

منتظرم عكسا رُ ببينم...