ســــــــــلام عزيزم خوبي؟ميگم اينا رو همون شب جلو هم نوشتين؟چه رويي!!!زمان ما دختر براش خواستگار مي اومد تو هفت تا سوراخ قايم ميشد هزار تا رنگ عوض ميكرد!!والا!منم يادمه!نرفتم جايي به قول تو قايم بشم بعد تاااااااا روز بله برون كه انگشتر به اصطلاح نشوني رو دستم كردن و رسما همه چيز كاملا اوكي شد،من دست به هيچ چيز نزدم فقط بعد اون قضيه شيريني گردوندم!منم اخراي حضورشون حس خوبي نداشتم اخه خواهرم كه مشهد بود هي پشت هم اس ميداد كه رفتن كه بزنگم اخبار رو بگيرموالا كه از بودن در مجاورت همسر گرامي و نازنين بسيار بسيار مشعوف بودم تو هم بودي نگو نه كه اصلا باورم نميشه!
انشالله هميشه به شادي و خوشيدلمم برات حسابي تنگ شده