بغض يي که نه فرو ميرود
و نه مي شکندآسان
مانده ست
چون يلدايِ سردِ سکوت
بر پيکرِ آسمان
ستارگان به قهر رفته اند
تو گوئي چون من سوگوارند
ناگفته نماند
به حسرت و در انديشه ي شقايقها
يخ زده ست فرياد ، فرياد … ها
و من
بي بهار چشمانت
سرما زده ي
سپيداي بلند زمستان …