• وبلاگ : گل سرخ
  • يادداشت : وقتي...(3)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + فـــــرزانه 


    ســـــــلام عزيزم خوبي؟

    راستش هرروز سر ميزدم ببينم اپ کردي يا نه،همون اولم پستت رو خوندم ولي راستش حس و حال نداشتم دلم گرفته بود .. حتي خوندن لحظات قشنگت هم اون حس بد رو از بين نبرد تا حدي مربوطه به تغييرات هورموني!و البته اينکه دلم همسرم رو ميخواد همه اش ولي خب نميشه که!!ديگه اين چند روز بااينکه عصرا باهم بوديم اما تا ازش جدا ميشدم قلبم ميگرفتبي جنبه هم خودتي

    اما بريم سر پستت،شک نکن "وقتي که" هاي خيلي بيشتري داشتين

    با هم،چه دسته گل قشنگ و باسليقه اي،من عاشق اينم که يه دسته گل از رزاي رنگي داشته باشم ولي شوهرم ميگه حيفن گلاهي من ميگم بگيريم من خشکش ميکنم بمونه ميگه نخير!گناه دارن!!

    آخي!منم اين وقتي ها رو اينجور تجربه کردم:رفته بودم کلاس تابلو فرشم يه سوال داشتم،جلوش يه درخت توت گنده بود اومدم ديدم شوهرم باهاش درگيره،هي ميگم بيا بريم ميگه نه يه دونه توت بزرگ سفيد خوشگل هست اون بالا،هيچي ديگه سوئيچ ماشينو انداخت که اونو بندازه،نيفتاد هيچي سويئچم مشکل پيدا کرد!البته آخرش برام چيدش و چقدرم خوشمزه بود!چه آبشار باحاليخدا رو شکر که همسرت اينقدر هوات رو داره اميدوارم انشاالله اين "وقتي ها" روز به روز بيشتر و بيشتر شده بازم ببخش دير اومدم
    پاسخ

    سلامممممممممممممممممممممممم...خوبي؟؟؟..ايشالا ديگه بزودي همه ش همسرت پيشت خواهد بود :)///منم يه دسته رز خشك شده از گلهايي كه واسه م آورده دارم...//بله خب اون توت 100% شيرين تر از هر توت ديگه اي خواهد بود...///مرسي خانومي انشاالله...