سلام زهره جون..خوبي؟؟..
اصلا همسر نه..مامان وبابا خواهر و برادرا..همه همه ..واقعا زندگي ارزش اين رو نداره که اينهمه غربزنيم و خرابش کنيم...البته اينار و منم بايد به خودم بگم که تمام زندگيم شده غر زدن..گاهي واقعا شرايط خيلي به آدم فشار مياره خب..
خداروشکر که همه چي دست به دست هم داده و شرايط برات به خوبي پيش ميره..انشالله در کنارهمسرت خوب وخوش باشي... و روزهاي درپيش رو برات بهترين لحظات باشه..
ســـلام عزيزم خوبي؟
بازم ميگم ببخش ابدا قصد ترسوندنت رو نداشتم خب البته کمي آدم رو ميترسونه يعني ميدوني آدم يهو به خودش مياد و ميفهمه که اي واي دنيا چقدر ناپايداره!حقيقتا آدم از يه لحظه بعد خودشم خبر نداره حتي برا مني که مرگ عزيزانم رو تجربه کردم بازم يه جور تلنگره،متاسفانه ما به خيلي چيزاي ارزشمند زندگيمون همچين عادت کرديم که گاهي يادمون ميره ارزششون رو،مثل نفس کشيدن ..برا اون بنده خداها متاسفم خدا صبرش بده و روح همسرش رو قرين رحمت خودش کنه،تصور ميکنم همين که سرگذشت اونا بتونه من و ما رو به خودمون بياره اينم يه جور خيراته به روح اون مرحوم،البته اصلا انکار نميکنم که صبور بودن و مهربوني کردن اونم هميشه واقعا کار خيلي سختيه خيلي!!نياز به تمرين زياد و مکرر داره اما تا همين جا که تصميم گرفتيم هم خوبه انشاالله بشه ملکه ذهنمون
سلام
خدا رو شکر به خودت اومدي!
آره وقتي آدم به اين فکر کنه که زندگي خيلي کوتاهه و همچنين در کنار هم بودنا پس جايي واسه قهر و غرغر و لجبازي نمي مونه
کاش همه مث تو بودن که زود به خودشون بيان ... کاش همه اين شعور و داشتن ... کاش ...