خدا رحمتش کنه ...
جالبه منم تو دراز نشست هميشه مشکل داشته و دارم . يادمه اول راهنمايي که بودم همه ي نمره هام 20 بود مسابقه ي بنيه علمي هم تو استان خراسان اول شده بودم اما ورزشم رو ميدوني چند دادن 15.معدلم کلي پايين اومد. مامانم اومد مدرسه باهاشون دعوا کرد گفت اين دانش اموز واستون مقام اورده عوض تشويق ورزشش رو 15 ميدين....
سلام زهره ي گلم..ممنون ازکامنتت..آره اگرپس لرزه هابزارن بهترم...
اين شعرو اولين بارکه خوندم حس عجيبي پيدا کردم و الان هم همون حس به سراغم اومد تلنگرشد واسم..انشالله اين دل گرفتگيها هرچه زودتررفع شه..
واي چقدربده يه عالمه بنويسي بعد پاک شه اعصاب آدم خرد ميشه..
انشالله خدا معلمت روهم بيامرزه..
راستي ساعتهاروهم ديدم هرکدوم يک زيبايي خاصي دارن..مبارکتون باشه...
درضمن تولد دوست صميمي وعزيزت بهاررا هم تبريک ميگم انشالله صد ساله بشه...
موفق باشي..
اوهوم! که اينطور
حالا بلاخره نگفتي چه مرگته!!!
يهو ميزنه به سرتا زهره
بعد اينکه از ياسي بانو بسيار سپاسگزارم و لطف دارند. تو هم اين وسط اصلا چيکاره اي؟؟؟
معلموتون خد ابيامرزدش ... من به تو مشکوکم چرا بايد تو از اونجا رد بشي؟؟؟
ميگن زهره هميشه به محل قتل برميگرده!
پس خوب شد پريد!!
شوخي کردم. البته تو زياد غر مي زني و ما هم عادت کرديم!
ولي ابدا مشکلي نداريم با گرفته شدنِ دلت. چرا که روزگاره و گاهي پيش مياد. پس تا اطلاع بعديِ خودت به همون پارچه ي سياه زل مي زنيم...