سلامممممم زهره..خوبي؟؟...بهتري؟؟
من که باخوندن اين پستت اشکم دراومد..آخه ياد روزهايي که خودم توبيمارستان بودم ميفتم چقدررزوهاي وحشتناکي بود هرروزش انگار شب اول قبره..بهم آرامبخش ميدادن تا شب بتونم بخابم وگرنه تا صبح زارميزدم..
اينم شد کاروتنوع آخه..برو دنبال يه کاربهتر..يه کارهنري..اي بابا.. عجي کارهايي ميکنينا...من که عمرا جرات همچين کاري رو داشته باشم وايييييي...
ديگه دنبال اينجورکاراي خطرناک نرو آفرين دخترخوب...